شعر امام حسن مجتبی(ع)-مدح


امام حسن مجتبی(ع)-مدح

 

نشسته ام بنویسم گدا گدا، آقا

چقدر محترم است این گدایِ با آقا

 

نشسته ام بنویسم حسن، کریم، کَرَم

مدینه، سفره آقا، برُو بيا، آقا

 

نشسته ام بنویسم به جای العفوم

الهی یا حسنُ و یا کریمُ یا آقا

 

تو مهربانی ات از دستگیری اَت پیداست

بگیر دست مرا هم تو را خدا، آقا!

 

دخیل هایِ نَبَسته شده زیاد شدند

چرا ضریح نداری؟! چرا؟ چرا؟ آقا!

 

تويي كريمِ حرم زاده من گدا زاده

مرا خدا به تو داده تو را به من داده

 

همه فقير تو هستند ما گداها هم

گداي لطفِ تو هستند خِضر و موسي هم

 

سه بار زندگي ات را به اين و آن دادي

هر آن چه داشته بودي و گيوه ات را هم

 

قسم به ايل و تبارت، قسم به طايفه ات

غلامِ قاسم و عبداللهِ توام با هم

 

عجيب نيست بگردَد فرشته دور سرت

عجيب نيست بگردد علي و زهرا هم

 

من از بهشت، به سمتِ شما سفر كردم

كه من بهشتِ بدونِ تو را نمي خواهم

 

بدون عشق، مسلمان شدن نمي ارزد

بدون مهر تو انسان شدن نمي ارزد

 

نديده اند افاضات آفتابت را

نخوانده است كسي سطري از كتابت را

 

به دست هاي گدايان فقط دعا دادند

به چشم هاي تو دادند استجابت را

 

چرا غلام نداري؟ مگر كه ما مرديم

نشسته ايم ببينيم انتخابت را

 

تو تك سواري و حتي كسي شبيه حسين

عجيب نيست بگيرد اگر ركابت را

 

نه كه نظر نخوري، نه، مدينه مي ميرد

اگر كه دست علي وا كند نقابت را

 

نقاب خويش بيفكن مرا دچار كني

نقاب خويش بيفكن كه تار و مار كني

 

نشسته ام بنويسم كه قامتت طوباست

نِگات مثل علي و صدات مثل خداست

 

نشسته ام بنويسم علي ست بابايت

نشسته ام بنويسم كه مادرت زهراست 

نشسته ام بنويسم هزار اِي وَ الله

هنوز هم كه هنوز است پرچمت بالاست

 

سكوت كردي اما حسين شهر شدي

سكوت كردن تو كربلاست، عاشوراست

 

اگر كه جلوه نكردي، همه كم آوردند

نبود دست تو، آري خدا چنين مي خواست

 

قرار بود كه در صلح،  كربلا بشوي

سكوت پيش بگيري پر از صدا بشوي

 

نشسته ام بنويسم كه سفره داري تو

هميشه بيشتر از حد انتظاري تو

 

به دست با كرمت مي دهي كريمانه

به سائلان حسينت هر آن چه داري تو

 

تو نيمه ي رمضاني ولي شب قدري

مرا به دست خداوند مي سپاري تو

 

اگر بناست بسوزم به هيزم فردا

قسم به چادر زهرا نمي گذاري تو

 

نخواستم بنويسم ولي نفهميدم

چطور شد كه نوشتم حرم نداري تو

 

نوشتم از سر اين كوچه رد مشو اما

نگاه كردم و ديدم چگونه داري تو ...

 

...تلاش مي كني از مادرت جدا نشوي

تلاش مي كني او را حرم بياري تو

 

ميان كوچه به دنبال توست مادر تو

ميان كوچه به دنبال گوشواره تو

 

مگر چه ديده اي از زندگيت سير شدي

چقدر زود شكسته شدي و پير شدي

علی اکبر لطیفیان

شعر مدح و ميلاد امام حسن مجتبي ع


امام مجتبی(ع)-ولادت

 

خورشید شب فاطمه بالا آمد

شکل دگر علی و زهرا آمد

 

مشتاق زیارت حسن بود، حسین

این بود که شش ماهه به دنیا آمد

علی اکبر لطیفیان
1392/5/1


شعر مدح امام زمان عج


گفتم بشوم خاک رهت آقا...حیف

گفتم بشوم نوکرتان مولا...حیف

گفتم بشوم آنچه شما میخواهید

گفتم بشوم یاورتان اما...حیف

گفتی که منم لایق فردوس برین

رازی شده این دل به همین دنیا...حیف

در بین گنه ماندم و گشتم مرداب

آخر نرسیدم به سر دریا...حیف

آقا نشدم اهل دعا اهل بکاء

آقا نشدم اهل شب و نجوا...حیف

اینقدر شده ام بد که ز با من بودن

خوش تر شده آوارگی صحرا...حیف

گفتی که خریدار دلت هستم من

دادم به همه غیر شما دل را...حیف

آقا چقدر دیدم و نشناختمت

در روضه ی مشک و علم و سقا...حیف

حیف از تو که غمخوار منی آقا جان

حیف از تو گل سر سبد زهرا...حیف

مصطفي شالباف

شعر مدح امام زمان عج  


امام زمان(ع)-مدح

 

زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود

گمراه می شدیم، نگاهت اگر نبود

 

مِهر شما به داد تمنّای ما رسید

ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود

 

تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین

از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود

 

پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت

تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود

 

بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین

صدها درخت بود، ولیکن، ثمر نبود

 

ای آخرین بهار، چرا دیر کرده ای؟!

خورشید با وقار، چرا دیر کرده ای؟!

 

این جشن ها برای تو تشکیل می شود

این اشک ها برای تو تنزیل می شود

 

وقتی برای آمدنت گریه می کنیم

چشمانمان به آینه تبدیل می شود

 

بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد

سالی که بی نگاه تو تحویل می شود

 

ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است

با خطبه های توست که تکمیل می شود

 

تقویم را ورق بزن و انتخاب کن

این جمعه ها برای تو تعطیل می شود

 

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!

خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!

 

ای آخرین توسل خورشید بام ها

ای نام تو ادامه ی نام امام ها

 

می خواستم بخوانمت اما نمی شود

لکنت گرفته اند زبان کلام ها

 

ما آن سلام اول ادعیه ی توایم

چشم انتظار صبح جوابِ سلام ها

 

آقا چگونه دست توسل نیاوریم

وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها

 

از جانماز رو به خدا و بهشتی ات

عطری بیاورید برای مشام ها

 

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!

خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!

 

ای التماس و خواهش بالا دوازده

ظهر اذان عقربه ی ما دوازده

 

من حقم است هشت گرفتم چرا که من

یک جمله هم نساخته ام با دوازده

 

با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوی

یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده

 

بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند

ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده

 

ثانیه های کند، توسل می آورند

یا «صاحب الزمان خدا»، یا «دوازده!»

 

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی ست

آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟

 

امروز اگر نشد ولی یک روز می شود

ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده

 

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟

 

آقا بیا که میوه ی ما کال می شود

جبریل مان بدون پر و بال می شود

 

در آسمان و در شب شعر خدا هنوز

قافیه های چشم تو دنبال می شود

 

یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند

وقتی کنار پنجره جنجال می شود

 

روز ظهور نوبت پرواز می شود

روز ظهور بال همه بال می شود

 

بیش از تمام بال و پر یا کریم ها

دست کبود فاطمه خوشحال می شود

 

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟

علی اکبر لطیفیان

شعر مدح اميرالمومنين ع


امام علی(ع)-مدح
 
قسمتم نیست بال و پر بدهند
به من از آن طرف خبر بدهند

جگرم را وسط گذاشته ام
به همه گفته ام نظر بدهند

به خدا گریه می کنی تا صبح
شرح حال مرا اگر بدهند

من از این در نمی روم هر چند
جای این در هزار در بدهند

چند تا مثل من خبر داری؟!
پای تو حاضرند سر بدهند

دردسر مایه ی کمالات است
نذر کردیم دردسر بدهند

ای امیر نجف به نفع تو نیست
عاشقانت اگر ضرر بدهند

درد و دل کردن تو را اغلب
به گدایانِ خون جگر بدهند

خاک پای تو قیمتش عرش است
پس نباید به جاش زر بدهند

چه کسی دیده هفت عالم را
همه اش را به یک نفر بدهند

***

آفریده شدم برای علی
تا بیفتم به دست و پای علی

این که ما از چه آفریده شدیم
علتش هست خاک پای علی

جان سائل چه ارزشی دارد
جان پیغمبران فدای علی

صد هزار آفتاب می ریزد
با تکان خوردن عبای علی

هم علی می شود علی خدا
هم خدا می شود خدای علی

این صدای علی صدای خدا؟
یا صدای خدا صدای علی؟

هم نشسته علی به جای خدا
هم نشسته خدا به جای علی

لطف معراج مصطفی این بود
شد صدای خدا صدای علی

عرش را شرع را شریعت را
همه را آفریده با "یه" علی

ذکر بالا سرش حسین بُوَد
پس نجف هست کربلای علی

انا مشتاق به جوار نجف
انا محتاج به دعای علی

بچه های بزرگ و كوچكمان
همه قربان بچه های علی

دست مولا و چادر بی بی
دست ما و نخ عبای علی

چه مقامی ست که هزاران بار
می شود فاطمه فدای علی
علي اكبر لطيفيان

شعر مدح اميرالمومنين ع


تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا

تو بالاترین نقطه ي باوری
معماترین نقطه ي زیر «با»

مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا

 تو آن سمت دروازه ی باوری
همان جا که می خوانمش ناکجا

مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا

تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا

تويي مقصد اول و آخرم
مناجات شب هاي غارِ حرا

بیا با پر و بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را

بزن بيل خود را بر اين سرزمين
بزن تا كه باشم درخت شما

من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا

خداي كرم! سايه ي ناشناس!
در اين كوچه هاي بدون صدا

چنان مخلصانه كرم مي كني
كه حتي نمي ماندت رَدِّ پا

تو يعني همان شاهِ شهر منی
كه داري قدم مي زني با گدا؟!

در اين سينه ي شب كجا مي روي؟
از اين جاده ها، دور از چشم ما

به سمت مناجات سجاده ات
اگر مي روي التماس دعا
×××
تو باران تريني و ما خشكسال
رسيده تريني و ما كالِ كال

تو مانند آبي ولي آب تر
تو مثل طلايي ولي ناب تر

اگر تو صعودي، فروديم ما
اگر تو نبودي، نبوديم ما

تو نورِ خودي، آفتابِ خودي
مسلمان دين كتاب خودي

تو اسرار لب هاي پيغمبري
قسم هاي شب هاي پيغمبري

تو سيبي تو ميل شب جمعه اي
دعاي كميل شب جمعه اي

مسيحاي مَسحِ يتيمان تويي
محاسن سپيد كريمان تويي

تو سيمرغي و كوه قاف خودي
تو ذي الحجه ي در طواف خودي

تو با مردمي، مردمي نيستي
تو نان جويي، گندمي نيستي

تو نوري و هر صبح خورشيدمی
تو اخلاص آيات توحيدمی

تو ديگر براي من عادت شدي
هزار و دو ركعت عبادت شدي

تو شصت و سه دفعه بهارم شدي
نهالت شدم باغدارم شدي
×××
هميشه درِ خانه ات باز بود
تنورت هميشه نمك ساز بود

تو بودي كه شب ها سحر داشتند
يتيمان كوفه پدر داشتند

پُر از نوري و آفتابي علي
سلام بدون جوابي علي

نگاهت شبي خواب راحت نكرد
و يك شب لبت استراحت نكرد

تو رفتي و حالا در اين روزها
ورق مي زنم خاطرات تو را

همان روزهايي كه تنها شدي
شكسته ترين مرد دنيا شدي

همان روزهايي كه يك مرد پست
غرور تو را با طنابي شكست

همان جا تو را خون جگر كرده اند
بتول تو را بي پسر كرده اند

همان جا دلِ مهربانت شكست
همان روز چند استخوانت شكست
×××
تو بالايي و در كفِ پست ها
زدند آفتاب تو را دست ها...
علي اكبر لطيفيان

شعر مدح اميرالمومنين ع


امیرالمومنین(ع)-مدح

 

جبریلی و هر آینه عرش است کنارت

ماتند همه از پر معراج مدارت

 

ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم

آهو چه کند با نفس شیر شکارت

 

با بودن تو بودن خورشید زیادی ست

جز این که بگویم شده شمع مزارت

 

تو عرش نشینی و گهی کوفه می آیی

پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت

 

ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن

ای شاه نداریم دگر کار به کارت

 

سنگینی این کفّه ی ما از کرم توست

با مثل تو ای دوست چه خوب است تجارت

 

در عشق بنا نیست که میثم شده باشم

سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت

 

موسی بن ابی طالبی و دوره به دوره

از طور به سمت نجف افتاد گذارت

 

در طالع امسال برایم بنویسید:

یک روز نجف باشم و یکروز کنارت

علي اكبر لطيفيان


شعر شهادت حضرت علي اصغر ع

عرشیان باب حوائج که خطابش کرند...

فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند

داشت کم کم به تکان های عمو  می خوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند

مادر اصغر شش ماهه خود اقیانوس است
«رب آب است به معنی و ربابش کردند»

شایدم او ملکی بود خدا میداند
که به مادر شدن شاه مجابش کردند

تشنگی بوده بهانش که به میدان برود
خواست سر-باز شود پا به رکابش کردند

قطره آبی شد و بر شانه بابا میرفت
تا که در دست پدر بود،  حبابش کردند

بی هوا مثل مدینه پسری را کشتند
او از ارباب چکیدست و گلابش کردند

به علی اصغر و ارباب نمیدانستم
او همان محسن زهراست ، جوابش کردند

مثل انگور حسین است ولی زود رسید
چیدنش از سر این شاخه، شرابش کردند

سیل اشکی ولی آنها که نمی فهمیدند
آب را در جلوی چشم تو آبش کرند

بس که در قلب حرم ولوله ای شد دیدی؟
کشتنت را چقدر پر تب و تابش کردند؟

بس که خورشید شد از تابش خود شرمنده
سوخت از سوز تو تا این که مذابش کردند

خون تو دست پدر بود که باران میشد
تا که بارید به خورشید، عذابش کردند

رنگ خورشید نه زرد است و نه قرمز شاید
در همان روز به خون تو خضابش کردند

و 2 پیکر به مزاری عجب استقبالی
جای او سینه باباست که خوابش کردند

و غزل ساخته ی دست علی اصغر شد
بس که دیوان عظیمیست، کتابش کردند

بس که گفتند و شنیدیم نمی از دریا

جگرم را ز همین شعر کبابش کردند


امیرحسام یوسفی

شهادت اميرالمومنين ع


امشب از حس درونم غزلی آمده است
جای جوهر ز قلم ها عسلی آمده است

ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر، مست شدیم
نام شخصیت بین المللی آمده است

واژه ها هم سر تعظیم فرود آوردند
همه گفتند به هم نام علی آمده است

شهریار از وجناتش متحیر شده است
فکر میکرد خدای بدلی آمده است

زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم
در دل دفتر شیخ اجلی آمده است-

هرکه دیوانه کوی تو نشد آدم نیست
آدم آن است که با اذن ولی آمده است

ای ابو الخاک، به آدم پسری یا پدری؟
در گل حضرت آدم خللی آمده است

تا که در کعبه دل زلزله شد فهمیدم
روی دیواره قلبم گسلی آمده است

قصه ما و شما قصه ای از شاه و گداست
از ره انگار که ضرب المثلی آمده است

شب دراز است و قلندر شب قدرش یلداست
بسته عمّامه و مثل زحلی آمده است

تا که فریاد زند فزت و رب الکعبه
چونکه از فاطمه ضرب العجلی آمده است

جای بسم اله و آیینه انا لله
صدق الله العلی الازلی آمده است

و برای طلب بخشش من در شب قدر
به علی به علی به علی آمده است

اميرحسام يوسفي

شعر مناجات


مناجات با خدا

 

چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید

 

من کمتر از گدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید

 

بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند

ما را فُضیل فرض کنید و نظر کنید

 

این تحبس الدّعا شدن از مرگ بدتر است

فکری برای این نفس بی اثر کنید

 

باید برای سوختنم چاره ای کنم

این روزه روزه نیست برایم سپر کنید

 

العفو گفتنم که به جایی نمی رسد

ذکر علی علیّ مرا بیشتر کنید

 

در می زنیم و هیچ کسی وا نمی کند

پس زودتر امام رضا را خبر کنید

علي اكبر لطيفيان

شعر مناجات


مناجات با خدا

 

پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي

باز با لطف فروان همه را بخشيدي

 

ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد

رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي

 

گفته بودند به ما سخت نمي گيري تو...

همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي

 

يك نفر توبه كند با همه خو مي گيري

يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي

 

پس گنهكاري امروز مرا نيز ببخش

تو كه ايام قديم، آن همه را بخشيدي

 

حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود

تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي

 

داشت كارم گره مي خورد ولي تا گفتم:

" جان آقاي خراسان" همه را بخشيدي

 

بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد

مادري گفت "حسين جان" را بخشيدي

علي اكبر لطيفيان

شعر مناجات


مناجات با خدا

 

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

 

آمدم در بزنم، در نزنم می میرم

من اگر در زدم این بار نرانید فقط

 

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

 

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

فقط از دست گناهم برهانید... فقط

 

حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام

مادرم را به عزایم ننشانید فقط

 

صبح محشر به جهنم ببریدم اما

پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

 

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم

گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

 

حقمان است ولی جان اباعبدالله

محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

 

سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

 

گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما

دست ما را به محرم برسانید فقط

علي اكبر لطيفيان

92/4/23


شعر مدح اهل بيت ع


اول عشق تو «لَن» بود نمی دانستم
آخرش هم «ابَداً» بود نمی دانستم

نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است
همه جا صحبت من بود نمی دانستم

چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت
گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم

بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید
عشق، بد نام شدن بود نمی دانستم

تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را
دل ما اهل «قَرَن» بود نمی دانستم

از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند
تشنگی طالع من بود نمی دانستم

مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم
در دلم میل چمن بود نمی دانستم

علی اکبر لطیفیان

شعر مدح اهل بيت ع

اهل بیت(ع)-عاشقانه

 

آفتابید و من غبارمتان

مثل گردی که بی قرارمتان

 

اتفاقی اسیرتان نشدم

روزگاری ست که دچارمتان

 

با وجودی که این دلم، دل نیست

به خدا باز دوست دارمتان

 

به شما سجده می کنم وقتی

روی سجاده می گذارمتان

 

ای حریران فاطمه، حتی

با پر قو نمی نگارمتان

 

کاش می شد به جای نی روی

چشم گلدانیم بکارمتان

 

بچه های محله ی بالا

به خداوند می سپارمتان

علی اکبر لطیفیان

شعر مدح اهل بيت ع


باغ گُل اید و ما بقیه شبنم شما

باغ بهشت، باغچه­ی خرم شما

 

چیزی ز کم، زیاد ندارد زیاد ما

چیزی کم از زیاد ندارد کم شما

 

شیطان که نیستیم، یقیناً فرشته ایم

پس سجده می بریم بر این آدم شما

 

این سیئات را حسناتم نوشته اید

یعنی به جای آن همه ما...! این همه شما...!

 

حتی مسیح میّت ما را نفس نداد

ای بچه های فاطمه بازم دم شما...

 

روح القدس شدید و کسی باردار شد...

احساس می کنم شده ام مریم شما [1]

 

در عالم شماست خدا جلوه می کند

ای مظهر صفات خدا عالم شما

شعبان المعظم 1433

علی اکبر لطیفیان

شعر عيد فطر


هنگام  شكفتن  گل  زيبائـيـسـت

اين عيد خدا زمان استثنائـيـسـت

عــالــم شده مبهوت عنايـات خدا

عيداستُ زمان عشرتُ آقائـيـسـت 

اصغر چرمي

شعر شب عید فطر


وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى

و به يقين من آمرزنده كسى هستم كه توبه كند

و ايمان بياورد و كار شايسته نمايد و به راه راست راهسپر شود

سوره طه آیه82


مــاه خـدا گــذشـت و بــاز آقـام و نـدیـدم

اشـکـم چـکـیـد به روی مـحـاسن سپیـدم

درهـای رحمت حق باز شده بود تواین ماه

گـنـاه غـافــلــگـیـرم کرد دوباره دیر رسیدم

مــاه ضـیـافـت اومـــد تـــا دســتــم و بگیره

چــیــکار کــنــم که دُورم تــار گُــنــه تَـنـیـدم

ماه خدا می دونه که خیلی دوستش دارم

درســـتـــه اون مُــراده ولـــی مــنــم مُریدم

ديــشــب بــازم دوبـاره تا به سحر نشستم

دل بــه خدا سـپـردم مــزد نــمــاز و ديـــدم

تــو خـسـتـگـی خوابـم برد دیدم میون روئیام

نــــور ســـفــیــدی تــابـیـد رو چهره ی پلیدم

بـــلــنــد شــدم با گــريــه قــرآنــم و وا کردم

ســوره ی طـــه اومــد آیـــه ی نــور و دیـــدم

گـــشــتــم و پــیــدا کــردم آیه ی رحمانی رو

تــموم نـکـتـه هـاشــو بــا جــون و دل خریـدم

دیـــدم خــدای رحــمــان بــا بــنــده مـهـربونه

آب شــدم از خـجـالــت رو دفــتــرم چــکـیـدم

اصغر چرمی


شعر عيد سعيد فطر


اللّهُمَّ اَهْلَ الکِبْریاءِ وَالعَظَمَةِ ، وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ ، وَاَهْلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ ، وَاَهْلَ التَّقْوَى وَالمَغْفِرَةِ

، اَسْأَلُکَ بِحَقِّ هذَا الیَوْمِ ، الَّذِى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِین عِیداً ، وَلِمُحَمَّدٍ صلي ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم ذُخْراً

وَشَرَفاً وَکَرامَةً وَمَزِیداً ، اَنْ تُصلِّیَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاَنْ تُدْخِلَنِی فِی کُلِّ خَیْرٍ اَدْخَلْتَ فِیهِ

مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ ، وَاَنْ تُخْرِجَنِى مِنْ کُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلیْهِمْ ،

 اللّهُمَّ اِنِّی اَسْأَلُکَ خَیْرَ ما سَأَلَکَ بِهِ عِبادُکَ الصّالِحُونَ ، وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُکَ المُخْلَصُونَ


حـيــف اســت كه از دست رَوَد ماه عبادت

مـــاه طـــلــبِ مــغــفـرت و مـــاه سـعـادت

بــــا مـــاه خـدا اُنـس گـرفـتـيم شـب و روز

اشك  است  نشان  ادب  و  عرض  ارادت

اصغر چرمي

شعر عيد سعيد فطر


گذشت ماه صیام و رسید عید صیام

کنیـد یکسـره بهـر نمـاز عید، قیام

اگرچـه رفت مـه روزه و مـه تسبیح

مبارک است به اهل صیام، عید قیام

شراب کوثـر و باغ بهشت و جلوۀ یار

به روزه‌دار حلال و به روزه‌خوار حرام

بـرات عفـو بگیریـد از خـدای کریم

که گشته عفو عمومی به دوستان اعلام

هزار حیف! دریغا! چه زود پایان یافت

مهی که دست الهی به ما خوراند طعام

سلام بـاد بـه ماهی که بود ماه درود

درود باد به ماهـی که بود ماه سلام

سلام بـاد بـه ماهـی که بـود لیلۀ قدر

سلام بـاد بـه ماهـی که بـود ماه تمام

سلام باد به ماهی که از نسیم خوشش

رسید بوی خداوند، دم‌بـه‌دم بـه مشام

بـه وسعت همـه عالـم برای مهمانان

گشـوده بـود خداونـد، سفــرۀ اطعـام

ثواب روزه خودش بود؛ بهتر از این چیست؟

ز هـر کرامت و لطف و عنایت و اکرام

اگرچه مـاه خـدا بـود ایـن مه پر فیض

بدان جلالت و قدر از علی گرفت طعام

سلام باد به ماهی که هر شبش دل ما

به «افتتاح» و «ابوحمزه» می‌گرفت آرام

مهـی کـه بود لیالیش بهترین شب‌هـا

مهـی کـه بـود در ایـام، بهترین ایـام

مهی که هر شب و هر روز در بهشت وصال

خدای، ریخت شراب طهورتان در جام

مه ولایت سبط نبی، امام حسن

مه شهـادت مـولا علی، امـام همام

علی که ذات خـداوند بـود مـداحش

علی کـه بعـد پیمبـر امـام بـود امام

علی حقیقت قرآن، علی حقیقت دین

علی ولـی خـدا و وصـی خیـرالانام

علی معلـم آدم، علـی سفینـۀ نـوح

علی روان مسیح و علـی کلیم کلام

علی که مدح و ثنایش حقیقت توحید

علی که مهر و ولایش تمامی اسلام

علی فـروغ بـه جـان بشر دهد دائم

علی که رحمت موصولۀ خداست مدام

علی که ماه، سـلامش کند ز اوج سپهر

علی که مهر، به انگشت او سپرده زمام

نماز و روزه و حـج و زکات بـی او هیچ

کتـاب و دین و نبـوت از او گرفت قوام

نهاده بوسه شجاعت به دست و بازویش

عبــادت همــۀ اولیــاش در هـر گـام

چه حاجتی چه نیازش بر این خلافت بود

کسی که بود به کویش امین وحی، غلام

فقط نه این که به دام جهـان اسیر نشد

ببین بـه گـردن دنیـا نهـاد، مـولا دام

چقـدر دور حـرم راه می‌روی "میثم!"

به طوف خانـۀ مـولا علـی ببند احرام

استادسازگار

شعر عيد سعيد فطر


دردا كه ماه رحمت حق باز هم گذشت

با آن كه لحظه لحظه او مغتنم گذشت

درهای مغفرت به روی ما گشوده بود

مهمانی خدا به وسعت جود و كرم گذشت

شب های قدر او چه قدر با شكوه بود

ساعات غرق عفو گنه دم به دم گذشت

بر خرمن گناه من آتش كشید دوست

با آن كه دید معصیتم از رقم گذشت

دست مرا گرفت خدا و نجات داد

وقتی ز پا فتادم و آب از سرم گذشت

ای دل به هوش باش پس از ماه مغفرت

ماهی كه می زدند گنه را قلم گذشت

هر كس نبُرد بهره از این چشمه زلال

باور كنید زندگیش در عدم گذشت

در عید فطر خوان كرم چیده می شود

گر ماه رحمت و كرم ذوالكرم گذشت

یا رب به وصل دوست سروری به ما ببخش

این روزهای هجر كه با درد و غم گذشت

همسایه رضاست «وفائی» و می سرود

اوقات خوب ما همه در این حرم گذشت

استادسيدهاشم وفائي