شهر، از فتنه و بیداد و ستم غوغا بود

بین روبه صفتان شیر خدا تنها بود

باب وحی از ستم اهل جهنّم می سوخت

شعله اش در جگر سوخته ی مولا بود

تا شود شعله ی آن آتش سوزان خاموش

عوض آب روان چشم علی ع دریا بود

یاس توحيد که نیلوفری از سیلی شد

اثرش بر گُل رخسار علی ع پیدا بود

ریخت دشمن به سر همسر مولا، مولا

بازویش بسته و چشمش به سوی زهرا س بود

هر که دشمن به علی ع بود به زهرا س می زد

عصمت الله زدن اجر ذوی القربی بود

چهار کودک به سوی مادرشان بود نگاه

نگه فاطمه س سوی حرم بابا بود

در که شد باز نفس در دل محسن پیچید

آه نشنیده ی او ناله ی وا اُمّا بود

دشمن آن دم که به بیت علوی برد هجوم

در آتش زده با فاطمه س زیر پا بود

«میثم» آن روز که بازوی علی ع را بستند

روز بر پا شدن صحنه ی عاشورا بود