شعر محرم

 

این راز پُر از عذاب پیشت باشد

تصویر منِ خراب پیشت باشد

شاید که محرمت نبودم آقا !

این اشک علی الحساب پیشت باشد

وحیدقاسمی
 

شعر محرم

عالم محرم است  سلامُ علی الحسین

این ذکر عالم است سلامُ علی الحسین

این جمله واجب است بگوییم و بشنویم

هرجا که پرچم است سلامُ علی الحسین

بعد از خدا و قبله سوال درون قبر

تنها همین دم است سلامُ علی الحسین 

هر ثانیه اگر چه بگوییم این سلام

نه؛ بازهم کم است سلامُ علی الحسین

هم ذکر فاطمه است سلام علی الغریب

هم ذکر خاتم است سلامُ علی الحسین

بر زخم های پیکر آقای تشنگان

این ذکر مرهم است سلامُ علی الحسین 

هر کس ز بهترین دم عالم سوال کرد

گویید این دم است سلامُ علی الحسین

واجب شده است در همه جا شعر محتشم

باز این چه ماتم است سلامُ علی الحسین

هرکس شده است محرم حق هر کسی که هست

مدیون این دم است سلامُ علی الحسین

وقتی خدا نوشته به عرشش غم تو پس

این اسم اعظم است سلامُ علی الحسین

رضاحمامی آرانی

شعر محرم

جز صبر راه چاره اگر یافتی بگو

آبی بر این شراره اگر یافتی بگو

لرزید از تموّج آه تو كاینات

آرامشی دوباره اگر یافتی بگو

زینب! زمان زمانۀ قحط مروّت است

رحمی در این هزاره اگر یافتی بگو

در دور دست مشرق این دشت لاله‌خیز

تصویر یك سواره اگر یافتی بگو

جز چشم خون گرفته و مبهوت آفتاب

چشمی پیِ نظاره اگر یافتی بگو

گل‌های ناز پرورِ دامان وحی را

در زیر خار و خاره اگر یافتی بگو

جز اشك آسمانیِ این دل‌شكستگان

روی زمین ستاره اگر یافتی بگو

واكن به ناز گوشۀ چشمی در این كویر

آثار گوشواره اگر یافتی بگو

در زیر ابر خنجر و شمشیر و تیر و تیغ

خورشید و ماه‌پاره اگر یافتی بگو

این پیكر شریف شهید محبّت است

بر زخم او شماره اگر یافتی بگو

انگشتر و نگین سلیمان ز دست رفت

انگشتی از اشاره اگر یافتی بگو

جز بوسه بر گلوی گل ارغوان به باغ

روز وداع چاره اگر یافتی بگو

در انعكاس سرخی خون خدا،"شفق"!

تشبیه و استعاره اگر یافتی بگو

محمدجوادغفورزاده

 

شعر ورود به محرم


شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
دوباره شوق حرم تا خدا دلم را برد
به عرش روشن کرب و بلا دلم را برد
دوباره ماه محرم، رسیده ماه عزا
غروب غربت جان کاه سیدالشهدا
صدا صدای قدیمی طبل و زنجیر است
فضا فضای صمیمی ولی چه دلگیر است
خروش ناله‌ی حیّ علی العزا در راه
دوباره قافله‌ی روضه های ثارالله
برات گریه دوباره به چشممان دادند
به ما حسینیه‌ی‌ گریه را نشان دادند
حسینیه است؟ نه، خیمه؟ نه، کربلا این جاست
مزار خون خدا فی قلوب من والاست
محرم آمده آقا صدایمان کردی
برای عرض ارادت، جدایمان کردی
لیاقتی بده تا روضه خوان تو باشم
عنایتی که فقط در امان تو باشم
بگیر دست مرا وقت خسته حالی ها
پری بده به دلم در شکسته بالی ها  
مرا به غربت بی انتهای خود بردی
شبی که گوشه‌ی‌ صحن و سرای خود بردی
هنوز ندبه‌ی غم در رواق تو جاری است
هنوز داغ عطش بین باغ تو جاری است
صدای مرثیه‌ی آب آب می آید
صدای گریه‌ی‌ طفل رباب می آید
هنوز علقمه لب تشنه‌ی لب سقاست
هنوز چشم حرم در مصیبتش دریاست
امید اهل حرم می رود به قربان گاه
و یا به سوی منا می رود ذبیح الله
شکسته قلب حرم، یا مجیب می گوید
نگاه خسته ای أین الحبیب می گوید
از آسمان و زمین تیر و دشنه می بارد
ز هر کرانه فقط تیغ تشنه می بارد
صدای ناله‌ی أمن یجیب می آید
صدای روضه‌ی‌ شیب الخضیب می آید
خمیده خواهری انگار می رود از حال
گمان کنم که رسیده حوالی گودال
میان هلهله‌ی بی امان چه می بیند؟
میان نیزه و تیر و سنان چه می بیند؟
«نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

یوسف رحیمی

شعر ورود به محرم


هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***  
از کوفه خبر می‌رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد، گریان
هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره‌ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب س
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
ین مویه کنان در پی راهی به مدینه‌ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می‌کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می‌خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی‌ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما،های...
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

 

کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده‌ام آتش نوشان منا، هوی
عنقا شده‌ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حی غزا می‌زد و من «حی علی» های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه‌ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا؟ های
این کودک معصوم چه می‌خواست؟ چه می‌گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می‌رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه‌ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینه‌تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله‌ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه‌ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های
در جان شما مرده دلان زمزمه‌ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی‌روح
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که می‌رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی‌سر شدگان قافله کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله‌ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هروله‌ی هول و ولا، های
منظومه‌ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده‌ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه‌ی بی‌سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه‌ی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می‌گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجره‌ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجره‌ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می‌زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ‌تان گویم یاران که چرا های
***
هفتاد و دو دف هر صبح می‌کوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد

در منقبت و مرثیت آل عبا، های

عليرضاقزوه

شعر ورود به محرم


بزرگ هیئتیان را صدا کنید از نو
بساط سینه زنی دست و پا کنید از نو
ز بقچه های قدیمیِ خانه، مادرها
لباس مشکی ما را جدا کنید از نو
و ان یکاد بخوانید و آیت الکرسی
دو ماه بدرقه راه ما کنید از نو
درون خیمه و یا تکیه ها، میان داران
برای سینه زنی کوچه وا کنید از نو
تمامِ دردِ بدون علاج دنیا را
به چای روضه ی آقا دوا کنید از نو
برای روضه نذری مادران نجیب
تهیه سفره و نان و غذا کنید از نو
مگر نمی شنوی کلُ یومٍ عاشورا
برای گریه مبادا حیا کنید از نو
ملائکه به زمین زودتر هبوط کنید
وَ فکر قدر کمی بوریا کنید از نو
سلام حضرت زهرا! زمین قلبم را
شبیه هیئتمان کربلا کنید از نو
رسید بار دگر فصل محتشم خوانی
چه نوحه و چه عزا را عطاکنید از نو

علي زمانيان

شعر ورود به محرم


لباس مشکی ما را به دستمان بدهید

به ما حسینیه ی گریه را نشان بدهید

مرا که راهی بزم عزای اربابم

برای زود رسیدن کمی توان بدهید

اگر خدای نکرده در آخر خطم

به جان اشک سه ساله مرا امان بدهید

نماز گریه ی ما با امامت سقاست

به روی مأذنه ی کربلا اذان بدهید

برای آن که بمانم همیشه بر درتان

به کلب قافله ی عشق استخوان بدهید

قسم به حرمت چشمانتان اگر مُردیم

به روی سنگ حسینیه غسلمان بدهید

استادلطيفيان

شعر دوطفلان حضرت زينب س


جاده ی عشق صبح روز دهم

پیچ و خم دار و تنگ تر می شد

وقت آغاز رونمایی از

دو هدیّه ، دو تا پسر می شد

 

با دو تا دست مادری آنگاه

هدیه ها را تمیز و خوش رو کرد

خوب پیچید مثل دسته ی گل

سیر بوسید و باز هم بو کرد

 

یادش آمد مدینه آن روزی

که دو چشمش اسیر خواب شد و...

ابری از عشق در مقابل او

سپر تیغ آفتاب شد و ...

 

ابر آمد ...به باغ چشمانش

قطره هایی ز عشق نازل کرد

خود او هم درست یادش نیست

از کجا عشق خانه در دل کرد ؟

 

آنچنان ریشه زد محبت او

که جدایی هنوز ممکن نیست

نه ، بدون برادرش هرگز

یک ..دو ..شاید..سه روز ممکن نیست


تازه انگار جشن میلاد است

که برایش هدیه آورده

دو گل از باغ قلب خود زینب

چیده امروز پیشکش کرده

 

هدیه ها کوچک اند اما او

هر چه بود و نبود می آورد

تا قبولش کند قسم هایی

جنس یاس کبود می آورد

 

هدیه ها را به دست او می داد

عشق با التهاب جاری بود

باغبان ماند با دو گل چه کند

وقت طوفان و جان نثاری بود

...

باد می آمد و میان خیام

با خودش التهاب می آورد

بوی پیراهنی که خونین بود

بوی شهد گلاب می آورد

 

کنج خیمه نشسته بود هنوز

نه به دنبال لاله ها می رفت

توی فکرش غروب دنبال

رد پای سه ساله ها می رفت

مصطفي ربيع نتاج

شعر حضرت رقيه س


دست از سرم بردار من بابا ندارم

زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم

گیسو سپیدم احترامم را نگهدار

سیلی نزن من با كسی دعوا ندارم

باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی

من هیچ كس را بین این صحرا ندارم

زیبایی دختر به گیسوی بلند است

مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم

این چند وقته از در و دیوار خوردم

دیگر برای ضربه هایت جا ندارم

تا گیسوانم را ز دستانت درآرم

غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم

گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد

خسته شدم میلی به این دنیا ندارم

گیرم كه پس دادند هر دو گوشوارم

گوشی برای گوشواره ها ندارم

شیرین زبان بودم صدایم را بریدند

آهنگ سابق را به هر آوا ندارم

در پیش پایم نان و خرما پرت كردند

كاری دگر با شام و شامی ها ندارم

با ضربۀ پا دنده هایم را شكستند

كی گفته من ارثیه از زهرا ندارم

نشناختم بابا تو را تغییر کردی

امشب دگر راهی به جز افشا ندارم

گویی تنور خولی آتش داشت آن شب

خیلی شده ترکیب رویت نامرتب

قاسم نعمتي

شعر ورود محرم

روز مرا مخواه که شام عزا کنی

خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی

دلشوره های خواهر خود را نگاه کن

پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی

حتی قسم به سایه عباس می خورم

تا التماس های مرا هم روا کنی

تعبیر شد تمامی کابوس های من

من را به قتلگاه کشاندی رها کنی

صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب

صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی

دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است

دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی

دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته

دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی

دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست

دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی

دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت

سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی

دیدم لباس مادری ات را ربوده اند

پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی

جوادحيدري

شعر حضرت مسلم عليه السلام


تو اول شهید از تبار خلیلی

تو مولای ما مسلم ابن عقیلی

تو پیش از شهیدان، شهید حسینی

مراد خلایق، مرید حسینی

بزرگی ز خاک تو عزت گرفته

شهادت ز خون تو زینت گرفته

کرامت به پای تو صورت کشیده

امامت وجود تو را برگزیده

امام زمان، زائر تربت تو

همه کوچه‌ها شاهد غربت تو

سر نیزه‌ها مرهم زخم‌هایت

دل سنگ‌ها آب گشته برایت

الا چشم عرش خدا، جایگاهت

زنی داده در شهر کوفه پناهت

تنت پاره پاره، جبینت شکسته

دهانت پر از خون و دست تو بسته

بر آن پیکر رفته از تاب گریم

به دندان افتاده در آب گریم

تو در کوفه مهمانِ بهتر ز جانی

چرا زخمیِ تیغ و تیر و سنانی؟

چرا با تو دیگر زنان می‌ستیزند؟

چه‌کردی که آتش به فرقت بریزند؟

همه کوچه‌ها را به روی تو بستند

چرا فرق و پیشانی‌ات را شکستند؟

گرفتم تنت را به هر کوچه بردند

به بازار قصاب‌ها از چه بردند؟

که دیده است یک پیکر پاره پاره-

که آویزد آن را عدو بر قناره؟

شهید تماشاییِ بام کوفه

دلت تنگ‌تر گشته از شامِ کوفه

همه کوفیان عید قربان گرفتند

تو را سر ز تن، کام عطشان گرفتند

تن غرقه خون تو قربانی تو

عزادار تو طفل زندانی تو

خورَد آب، توحید از خون پاکت

سلام خدا بر تن چاک‌چاکت

استادسازگار

شعر عيدغدير


خدا داند كه حيدر كل دين است

مـيـان خلق او حقّ اليَقين است

تـــمــام عــــالــم امــكـان بـداند

فـقـط حـيـدر اميرالمؤمنين است

اصغر چرمي

شعر عيدغدير


تويي نور دل شبهاي تارم

بـجـز دربـار تو جايي ندارم

مرانم از در لطفت علي جان

فـداي تـو همه دارو ندارم

اصغر چرمي

شعر عيدغدير


نام مولا در دل عشاق غوغا مي كند

عشق را در عالم معنا هويدا مي كند

يا علي و يا علي و يا علي و يا علي

درد بي درمان عالم را مداوا مي كند

نــام زيـبـاي اميرالمومنين در هر زمان

روي قلب من صدوده بار امضا مي كند

هر كجاي عالم امكان كه نام مرتضي ست

مجلس لطف و بساط شور بر پا مي كند

عاشقان بادا بشارت قفلهاي بسته را

طرفة العيني اميرالمؤمنين وا مي كند

شك ندارم اين كه حيدر شيعيان خويش را

خود به روز حشر مي گردد و پيدا مي كند

اصغر چرمي

شعر عيدغدير


هـــر چند كــه نــوكــريّ ما ناچيز است

در سينه ي ما عشق علي لبريز است

مــا هــر چه كه داريم ز الطاف عليست

الــحـق كه علي شفيع رستاخيز است

اصغر چرمي

شعر عيدغدير


يادمان باشد ولايت هديه ي ناب خداست

هر كه مولايش علي شد از تبار مصطفي ست

يادمان باشد كه كامل شد رسالت با غدير

حضرت جبريل پيك اين پيام كبرياست

آيه ي اَليَوم اَكمَلتُ لَكُم ابلاغ شد

روي لبها جمله ي بخٍّ علي اَلمُرتضاست

يادمان باشد كه اركان هدايت پايه اش

دوستي حيدر و ذريه ي خيرالنساست

يادمان باشد هر آنكس دشمن حيدر بود

در قيامت هم خدا داند حساب او جداست

چون خدا هستي خود را دست پيغمبر نهاد

جانفشاني پاي اين هديه در اين عالم رواست

عاشقانش خوب مي دانند اين عيد غدير

سيدالاعياد و اوج شادي اهل ولاست

شكر مي گويم دوباره ماه ذيحجه شد و

در دلم شور غدير حضرت مولا بپاست

اصغر چرمي





شعر عيدغدير


«یا علی» گفته عشق در آغاز، تا که این‌قدر ماندگار شده

هر کسی با ابوتراب نرفت، به هوا رفته و غبار شده

کعبه برخاست احترام کند، لب گشوده‌ست تا سلام کند

او هم از سینه چاکی‌ش پیداست که به عشق شما دچار شده

کاش می‌‌شد که در سکوتی ژرف به تماشا نشینمت اما

چه کنم با لغات مستی که در صف ذهن من قطار شده

عشقِ مالک، امیرِ عماری،  طعم شیرینِ درد تماری

آن یکی زیر سایه‌ات سردار، این یکی پیر سر به دار شده

نظرت ذره را ابوذر کرد، عشق را اعتبار قنبر کرد

کوه زر شد دل ابوذرِ تو، قنبرت شاه تاجدار شده

عَمرو! پیکار با حریفان، نه، پهلوان! کشتن ضعیفان، نه

مردن آنهم به دست‌های علی ست که برای تو افتخار شده

لرزه بر قامت زمین انداخت، پای تا در رکاب زین انداخت

دشت لرزید، همه فهمیدند، میر بر مرکبش سوار شده

هر کسی سر به عاشقی نسپرد، مرده است و دوباره خواهد مرد

هر کسی عشق در دلش خشکید، قسمتش تیغ آبدار شده

همه را بی‌قرار کرده علی، با دو تیغش دو کار کرده علی

دشمنش سهم ذوالفقار شده، دوست با ابرویش شکار شده

یا دلم می‌شود علی آباد، یا خرابات، هر چه بادا باد!

مست، جان را به جام می‌بازد، عاشقان! نوبت قمار شده

زر بگیرند کاش دستش را آن‌که این‌قدر خوب سنگم زد

ابروی راستم شکست آری! در عوض شکل ذوالفقار شده

بوی عطر علی‌ست می‌آید، این جوانمرد کیست می‌آید؟

شال سبزش به عاشقان فهماند: نو بپوشند، نوبهار شده

قاسم صرافان

شعر عيدغدير


وجود محفل عید است و عید عید غدیر

مبارک است به خلق و خدای حی قدیر

ز سنگ و کوه و در و دشت و باغ و نخل و گیاه

رسد به اوج سماوات نغمۀ تکبیر

کسی که بود امیر تمام عالم ها

دوباره خوانده امیرش خدای حی قدیر

پیمبران همه قرآن گرفته اند به دست

کنند آیۀ اکملت دینکم تفسیر

فرشتگان ز پر و بال و حوریان از زلف

پراکنند به خاک غدیر مشک و عبیر

نموده دست علی را بلند ختم رسل

که ای مهاجر و انصار از صغیر و کبیر

رسیده حکم به من از خدای عزوجل

که قادر است و حکیم است و ناظر است و بصیر

سه بار حکم خداوند شد به من نازل

من آن نیم که به ابلاغ آن کنم تقصیر

هر آنکه را که منم رهبر و منم مولا

علی بر اوست امام و علی بر اوست امیر

کسی که پشت کند بر علی ز بخل و حسد

در افکنند به رویش به قعر نار سعیر

علی به عمر زمان و علی به کل مکان

خدای راست سفیر و رسول راست وزیر

علی است رهبر آزاد مرد کل جهان

که دیو نفس ورا لحظه ای نکرده اسیر

علی است عالم رحمت، علی است عالم دهر

علی است فیض مدام و علی است خیر کثیر

علی امام امامان و انبیای سلف

علی است نور و علی کوثر و علی تطهیر

علی معلم آیات وحی در تأویل

علی مکمل دین خداست در تعبیر

علی است تیغ خداوند در نیام قضا

علی است تیرالهی به چلۀ تقدیر

علی است رهبر و مولا و مقتدای شما

که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر

علی کسی است که مؤمن از او جدا نشود

اگر کشند به تیغش وگر زنند به تیر

الا الا بشتابید بهر بیعت او

تمام از زن و مرد و جوان و کودک و پیر

علی است سلسله دار شما مسلمانان

که نفس را ز ازل بسته در غل و زنجیر

علی امین و علی مؤمن و علی ایمان

علی نجات و علی منجی و علی است مجیر

علی کسی است که در سایۀ عبادت حق

به یک اشاره کند آفتاب را تسخیر

بدون نور علی خلق ظلمت محض اند

الا که نور بگیرید از این سراج منیر

الا وصی و دم و لحم و نفس پیغمبر

الا تمام رسل از سوی خدات بشیر

تو دست و صورت و چشم و زبان حق باشی

چگونه وصف تو را با قلم کنم تقریر

اگر اراده کنی فرش را برند به عرش

وگر اشاره کنی عرش را کشند به زیر

همه ولایت تکوینی ات به اذن خداست

جز این عقیده گرم هست بایدم تکفیر

مگر نه ختم رسل ماه را نمود دو نیم

مگر نه مهر به دست تو باز شد ز مسیر

لباس فقر و سریر خلافت این عجب است

تفاوتی نکند نزد تو امیر و فقیر

نکرده عقد، تو دادی طلاق دنیا را

که تو بلند مقامی و اوست پست و حقیر

هزار دام به راهت نهاد و بگسستی

چنان که پاره شود ریسمان به پنجۀ شیر

به جز تو کس نفرستاده، ای خدا خصلت

برای قاتل خونخوار خویش کاسۀ شیر

عدو ز دشمنی و دوستان تو از ترس

فضائل تو نگفتند و گشت عالم گیر

خدا کند برسد دانش بشر آنجا

که خطبه های بلند تو را کند تکثیر

کجا امام توان یافت چون تو یا مولا

که بهر پیرزنی طبخ نان کند ز خمیر

پس از تو، پیشتر از تو، ندیده چشم جهان

زعیم خاک نشین و امام عرش سریر

اگر تمامی عالم دهند پشت به هم

به جنگ تو، نکند در شجاعتت تأثیر

امام بعد پیمبر علی بود "میثم"

بگو به خصم برو از حسد بسوز و بمیر

استادسازگار

شعر عيدغدير


دلی که عارف بالله می شود ای دل

ملازم ولی الله می شود ای دل

دلی بدون علی امتحان نمی گردد

دلی که شک کند از شیعیان نمی گردد

حقیقت همۀ دین حق ولای علی است

خوشا دلی که ز اخلاص مبتلای علی است

علی امیر دو عالم ستون دین خداست

علی قرار زمین و مدار عرش و سماست

علی بهشت برین و علی امام مبین

علی مدبّر و فرمانروای اهل یقین

چه بهتر آنکه علی از زبان خود گوید

به وصف حضرت خود با بیان خود گوید

منم که چهرۀ والای حیِّ دادارم

منم که صورت آئینه دار اَسرارم

منم امین رسولان منم هُدای رسل

منم امام امامان منم امیر سُبُل

منم که دین خدا را زبان گویایم

منم که در شب تاریک چشم بینایم

منم که ترجمۀ مُحیی و ممیت شدم

منم که جان به کفِ لیله الَمبیت شدم

منم علی که شناساند اسم اعظم را

منم علی که وصی شد رسول اکرم را

منم دلیل قبولیِ توبۀ آدم

منم ملازم معراج حضرت خاتم

منم معلم داود و منجی نوحم

منم که معنی لوحم مؤید روحم

منم که واسطِ فیض خدای یکتایم

به نوح و یونس و موسی امیر دریایم

من از حلال و حرام شما خبر دارم

من از نهانِ کلام شما خبر دارم

هر آنکه معرفتم را به سینه بسپارد

سزاست در ره دین جان خویش بگذارد

نخوانده ای مگر از آیه های قرآنی

به وصف و مدح من از نامهای رحمانی

علی است چشم خدا در نهان و پیداها

علی است جَنب خدا در میان شیداها

علی است دست خدا دست حضرت داور

علی است پای خدا روی دوش پیغمبر

علی است وجه خدا در تمامی ملکوت

علی است روح خدا با تمامیِ جبروت

علی است مَرد عدالت علی است مرد شرف

علی است شاه ولایت علی است شاه نجف

علی است مادح و ممدوحِ مُصحف قرآن

علی است عاشق و معشوقِ حضرت سبحان

علی است شاهد احوال ، اسم اعظم را

علی است آیۀ اِکمال ، دین خاتم را

علی است سنجش و میزانِ کفّۀ اعمال

علی است دیدۀ بینا به ذرّهٌ مثقال

علی است صاحب تیغ دودم به هر پیکار

علی است قالعِ خیلِ منافق و کفّار

علی است آنکه شود چشم فتنه از او کور

ز انحراف و خطا می کند بشر را دور

علی است فاتح خیبر علی است فاتح بدر

علی است ساقی کوثر علی است معنی قدر

علی است سورۀ توحید علی است آیۀ نور

علی است صاحب سینا علی است صاحب نور

علی است جان پیمبر علی اَباالحسنین

علی است صادر و مصدور علی اَبا الکونین

علی است قافله سالار انبیای سَلف

علی است حیدر کرارِ ذوالفقار به کف

علی علی است که مَسند نشین احمد شد

علی علی است که اول ولی سرمد شد

علی علی است که برتر زِ هَر نبی و ولی است

علی علی است که اَعلا و عالی است و علی است

علی علی است که در اوج بندگی یکتاست

علی علی است که تنها به فاطمه همتاست 

علی علی است که سر  تا به پا خداوند است

علی علی است که دین خدا به او بند است

علی علی است که عبد عبید پیغمبر

علی علی است وصیّ رشید پیغمبر

علی علی است که جان رسول اعظم اوست

علی علی است که عشق نبی اکرم اوست

علی علی علی حیدر علی علی مولا

علی علی علی افضل علی علی والا

دلی که همدلیِ آل مصطفی دارد

یقین بهای تولّای مرتضی دارد

کجاست شیعه که جای امامِ حق بیند

بروی دوش پیمبر مُقامِ حق بیند

چه مرکبی ز سر دوش مصطفی برتر

چه راکبی ز قدمهای مرتضی بهتر

قسم به روز غدیرش که روز آقایی است

غدیر خاطرۀ با صفای مولایی است

و در میان  خلایق نبی به صوت جلی

به نسل های بشر گفت از ولای علی

هر آنکه سید و مولای او منم امروز

علی است سید و مولای او پس از اینروز

قسم به عهد ولایت که بسته شد آنجا

مرامنامۀ بیعت شکسته شد آنجا

مپرس ای دل محزون به ناله ای مغموم

چه بود خاطرۀ تلخِ اولین مظلوم

که دستهای دروغین بیعتِ اعدا

به ضربه های پر ازکینه شد بَدَل فردا

چه شد که بازوی کوثر شکسته شد ای وای

دو دست حیدر کرار بسته شد ای وای

بیا که کوچۀ باریکِ عبرت است اینجا

بدان که موسم تجدید بیعت است اینجا

غدیر با همه اوصاف مثل یک پیک است

زمان فهم و بصیرت زمان لبّیک است

غدیر جز طلبِ  نقطۀ رهایی نیست

دل از گنه چو رها نیست کربلایی نیست

دلا بیا و به عشق علی خدایی شو

چو گَرد قافله برخیز و کربلایی شو

حسین می رود و می برد دلِ ما را

و خوانده یوسفِ منزل به منزل ما را

کجاست یوسف زهرا کجاست منتقمش

کجاست خیل صفوف سپاه منسجمش

محمودژوليده

شعر عيدغدير

دهید مژده عاشقان که کاخ غم خراب شد

به روى شادى و شعف دوباره فتح باب شد

به وادى غدیر خم به مصطفى خطاب شد

که وقت گفتن سخن به وصف بوتراب شد

به نصب او شتاب کن که وقت انتخاب شد

از این خبر به کام ها و جام ها شراب شد

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

دید رسول ممتحن رنگ ز رخ پریده را

خستگى مسافران خار به پا خلیده را

تا به عمل در آورد حکم ز حق شنیده را

خواند فرا به گرد هم خیل ز حج رسیده را

چید کنار لعل لب گوهر آب دیده را

ماحصل رسالت و عصاره عقیده را

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

نهاده شد به روى هم ز اشتران جهازها

که تا رود فراز آن امیر سرفرازها

شد به فراز و فاش شد براى خلق رازها

دست على گرفت و زد سکه امتیازها

گرفت رونقى دگر تنور سور و سازها

باده بریز ساقیا ز جام دل نوازها

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

گفت نبى ذوالکرم: گفته به من خداى من

که بعد من على بود وصى من به جاى من

بود به خلق این جهان نداى او نداى من

ولاى من ولاى او جفاى او جفاى من

رضاى من رضاى او رضاى او رضاى من

به احتراز آورد دست على لواى من

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

امیر هر کسى منم على بود امیر او

که ماندنی ست تا ابد فلسفه غدیر او

علوم ماسوا بود نهفته در ضمیر او

مادر دهر در جهان نیاورد نظیر او

اطاعت خدا بود پیروى از مسیر او

ز فرط جود و کرمت ، سخا بود حقیر او

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

على است آن که محترم ز حرمتش حرم بود

خجل ز جود و بخششش سخاوت و کرم بود

مدافع ستم کش و محارب ستم بود

حدوث را قدم بود حیات را عدم بود

خطوط را قلم بود کلام را رقم بود

کمال دین و بر شما اتَم هر نعم بود

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

کسى که عرش و فرش را داده جلا على بود

کسى که سعى مروه را دهد صفا على بود

کسى که تخت امر او بود قضا على بود

کسى که مى دهد نوا به بى نوا على بود

آن که مس وجود را کند طلا على بود

آن که از او لواى دین بود به پا على بود

که با ولایت على به امر حى سرمدى

یافت تبلورى دگر رسالت محمدى

ژوليده نيشابوري