شعر کربلا
اي شاه نجف فداي لطف و كرمت
يك بار دگر بيا مرا مهمان كن
دل مانده ميان چهارگوش حرمت
اصغر چرمي
اي شاه نجف فداي لطف و كرمت
حسين گفتم و كامم پر از عسل گشته
از غم هجر حرم اين دل من بي تاب است
نشسته بر روي قلبم حديث تنهايي
به يك اشاره ي چشمان مرد روئيايي
يلي كه اوج ادب در كلام او پيداست
همان خداي ادب منتهاي آقايي
سلام من به تو اي پايه و ستون حرم
حريف لشگر دشمن تويي به تنهايي
تو از قبيله ي حقي و حق به دور سرت
تويي تو ساقي كوثر به وقت سقايي
سزد حسين بنازد ز رزم تو گويد
عجب شمايل ماهي چه قد و بالايي
پر از غزل شده چشمان پر هياهويت
تويي كه نزد حسين مي كني دلارايي
دوباره ماه محرم شد اين دل پر درد
نشسته تا بنگارد حديث شيدايي
براي وصف تو آقا قلم كه مي لرزد
نفس نفس زدنش مي شود تماشايي
ز دست و پا زدنت بين شط خون پيداست
تو هم شهيد غريب از تبار زهرايي
تمام اهل حرم منتظر به ره ماندند
تو تكيه گاه و ستون حريم مولايي
به جان حضرت عباس راست مي گويم
تو برترين و يگانه عموي دنيايي
فتاده اي به روي خاك ظاهرا اما
تو باب حاجت عالم شفيع فردايي
اصغر چرمی