شعر حضرت ام البنين

نام تو آمد و غمی سنگین

در دل بی قرار من جا شد

گره هایی که داشتم بی بی

با نگاه کریمه ات وا شد

از غم جانگداز مادر عشق

چشم عالم دوباره خونبار است

بانی روضه های امّ بنین

بی گمان حضرت علمدار است 

ناله ای بی امان و جانسوز از

آسمان می رسد به گوش زمین

هرکسی زیر دِین عباس است

می شود روضه خوان امّ بنین

خون دل از نگاه تو جاری ست

بی قراری چرا دم آخر ؟؟؟

به گمانم تو حرف ها داری

که بگویی به ما ... دم آخر 

در کنار چهار صورت قبر

باقی عمر تو محرّم شد

در مدینه به یاد کرببلا...

سرو قدّ رشیده ات خم شد 

هر زمانی که آب می دیدی ...

همدمت بود ... نا له ای سوزان

زیر لب ... دلشکسته می خواندی

السّلام علیک یا عطشان 

تا نگاهت به یک کفن افتاد

بانگاهی نشسته در باران

رو به گودال کربلا گفتی :

السّلام علیک یا عریان ... 

همه ی روضه های سخت شما

عطر گودال کربلا را داشت

روی لب های تو فقط ذکر

یاحسین بن فاطمه جا داشت 

دل اهل مدینه را هرشب

بادم یاحسین تکان دادی

بین بستر به جای اشهد خود

گفتی یک یاحسین و جان دادی 

امّ العباس از سر رحمت

حال و روز مرا نگاهی کن

من غلام ِ غلام عبّاسم

مرغ دل را دوباره راهی کن

امّ العباس از تو من امشب

به خدا آب و دانه می خواهم

تو خود آگاهی ای کرامت محض

من به جز کربلا نمی خواهم

اسماعيل شبرنگ

شعر حضرت ام البنين

مادرا از سفر شام خراب آمده ام

با دل پرشرر و چشم پر آب آمده ام

هرچه از حادثه ی دور زمان بود گذشت

فارغ از کشمکش و رنج و عذاب آمده ام

گل نشد دسترسم ای گل گلزار رسول

جای گل بهر تو در دیده گلاب آمده ام

آه و اشک است به هر مرحله فریاد رسم

آه شرمنده از آن آتش و آب آمده ام

زینب و بزم می و مجلس شطرنج و قمار

داغ ها بر دل از آن بزم شراب آمده ام

 خوندل تبریزی

شعر حضرت ام البنين

در مدینه حضرت امّ البنین

بر زنان شهر گفتا این چنین

ای جماعت من كه هستم بی معین

كی سزد نامم بود امّ البنین

این كنیه تا دمی دل می  ربود

جعفر و عبّاس و عون و فضل بود

بیت الاحزان گردد این خانه رواست

خانه بی عبّاس و عونم بی صفاست

باغبانم  بر گل احساس ها

مادرم بر عون هاعبّاس ها

من شنیدستم به عاشور حسین

گشته با  خون مهر منشور حسین

سروهای باغ عمرم شد نگون

شاخه ها افتاد و تن شد غرق خون

بود هفتاد و دو تن مرد غیو ر

جسمشان از پای تا سر محو نور

مرشد این طایفه در نشاتین

هست روح و جان من یعنی حسین

ساقی مینای گلگون جام بود

باده خوارش جمله بی آثام بود

قلب یاران گرچه از می ریش بود

مستی عباس حیدر بیش بود

مستی اش نی از می گلنار بود

منشاءِ مستی نگاه یار بود

تشنه بود  امّا به خدمت تشنه بود

جان وی پاكیزه چون آئینه بود

صرصری آمد ز بخل و كینه گی

غنچه ها پژمرده شد از تشنگی

سیدمحمدهاشمی(غریب)

 

شعر مدح حضرت اباالفضل ع

گوش بر فرمان شه عبّاس داد

رفت تا آب آورد سقّای راد

بس دعایی كرد تا آب آورد

كای خدایا اصغرم تاب آورد

گر رسانم آب می بخشم دوعین

تا كه گردد شاد مولایم حسین

من شنیدستم كه ای نسوان شهر

روسفیدم كرده عبّاسم به دهر

از طفولیّت نجیب و مرد بود

لیك از دنیای دون دل سرد بود

من كه او را شیره ی جان داده ام

فدیه بر یك موی سلطان داده ام

طفل من بر رتبه ی شاهی رسید

وه حلالش باد شیری كه مكید

من فدای گوهر اشكش شوم

من فدای بیرق و مشكش شوم

من فدای چشم و بازویش شوم

من فدای زخم ابرویش شوم

سال ها از من سوالی می نمود

گو گناه مادرم زهرا چه بود

قصّه ای در كودكی بشنیده بود

از در و مسمار در رنجیده بود

بارها پرسید از من مادرا

پشت درب خانه می گریی چرا؟

من بدو گفتم كه ای دُردانه ام

خادمه هستم نه صاحب خانه ام

بشنو ای عبّاس وی نور دو عین

من كنیزم تو غلامی برحسین

ندبه ای از پشت در آید هنوز

ناله هایش روح می ساید هنوز

روز و شب گویم اله فاطمه

هست اینجا قتلگاه فاطمه

تا سخن ازماجرای در رسید

از دل و بینی غریبا خون چكید

سیدمحمدهاشمی(غریب)

 

شعر حضرت ام البنين

عمری به پای چشم تر خود گریستم

هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم

بر خاک های گرم بقیع روضه خوان شدم

تنها، ز شام تا سحر خود گریستم

از فرط گریه خون چکد از پلک های من

بر حال زار این جگر خود گریستم

تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان

با یاد چهره ی قمر خود گریستم

با مشک آب پیش سکینه نشستم و

شرمنده مثل گل پسر خود گریستم

رضا رسول زاده


شعر حضرت اباالفضل ع

ای صاحب علم کجایی ؟

آب آورم حرم کجایی ؟

عصای پیری ام کجایی ؟

 

خیلی دلم هواتُ کرده

هوای اون چشاتُ کرده

 

میگن که دستاتُ بریدن

معجر زینبُ کشیدن

 

اشکای زهرا رو ندیدن

به گریه چشمام ناگزیره

الهی مادرت بمیره

 

کی قدوبالاتُ نظرزد؟

نیزه به سینه ت بی خبر زد؟

به چشم تو، تیرسه پرزد؟

 

بقیع با ناله هام شریکه

قبرت میگن خیلی کوچیکه !

 

بعد تو محشری به پا شد!

کربلا تازه کربلا شد

حرمله پاش به خیمه وا شد

 

مثل علی یه کوه دردی

میگن رو نیزه گریه کردی

 

بعد تو دل چاره شُ گم کرد

رقیه گوشواره شُ گم کرد

مادری گهواره شُ گم کرد

 

مثل خودت خونه خرابم

شرمنده ی روی ربابم

 

عطر خوش کوثرت اومد

رمق به چشم ترت اومد

فاطمه بالا سرت اومد

 

حسرتشُ به دل می ریزم

خوش به سعادت عزیزم

وحيدقاسمي

 

شعر  حضرت زهرا س

دریایی و دل دادی یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی

کوثر تویی و مستی از چشم تو می‌جوشد
از هر سر مژگانت بیرون زده طوبایی

دریای شرابی تو غمنامه آبی تو
هم نور دل ساقی هم مادر سقایی

شیدای جمال تو تنها دل حیدر نیست
عالم همه مجنونند وقتی که تو لیلایی

گفتند که پنهانی اما به خدا دیدم
هر لحظه که در ماندم، آن لحظه همانجایی

آنروز چرا محشر نامش نشود؟ آخر
آنروز تو می‌آیی یا حضرت زیبایی!

از نور تو یا کوثر! ـ تا کور شود ابترـ
دارد دل پیغمبر چه ام ابیهایی!

هم دختر طاهایی هم همسر مولایی
فضل تو ولی این نیست، اینست که زهرایی

در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر:
«ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی»

«... وقت است که باز آیی»، یادت نرود اما
آن شیشه دارو را، آن روز که می‌آیی

قاسم صرافان

شعر حضرت ام البنين

رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین‌تر از شهد و عسل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بی‌محل کردی
محسن رضوانی

شعر حضرت ام البنين

کسی که چهار پسر داشت نور چشم ترش

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

 دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست

بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش

 عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر

هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش

 تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است

چهار صورت زیبا همیشه در نظرش

 اگر چه همره زینب(س) نبود ام بنین

ولی شنید و شکست از غم حسین(ع) کمرش

 نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها

زدند تیر، به چشم حسینی قمرش

نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین

به خاک علقمه ای وای پاره جگرش

 نبود تا که ببیند بدون عباسش

چه آمده به سر خواهران خون جگرش

 نبود شکر خدا ور نه شام را می دید

نبود صحنه بزم شراب در نظرش

 اگر چه صورت او را کسی کبود ندید

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

استادجوادحيدري

شعر حضرت ام البنين

بدون ماه قدم می زنم سحر ها را

گرفته اند از این آسمان قمرها را

 چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است

رسانده است به خانم کسی خبرها را

 نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده

گرفته اند از این پیر زن پسر ها را

 چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش

بیاورند برایش فقط سپرها را

 نشسته است سر راه ، روضه می خواند

که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را

ندیده است اگر چه ولی خبر دارد

سر عمود عوض کرده شکل سرها را

کنار آب دوتا دست بر روی یک دست

رسانده است به ما! خانم این خبرها را

بشیر آمد گفتی که از حسین بگو

ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو


ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی

برای خانه مولا که انتخاب شدی


به خانه ی ولله اعظم آمدی و

دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی


به جای اینکه شوی مدعی همسری اش

کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی


تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و

برای چرخش دستار انتخاب شدی


پهار تا پسر آورده ای برای علی

که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی


دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد

تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی


اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت

میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت


تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد

به چادر عربی تو خار گیر نکرد


تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن

به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد


به احترام همان تکه بوریا دیگر

زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد


از آن زمان که شنیدی خزان گلها را

هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد


چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی

که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد


به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را

به ضرب دست لگد میزدن زن ها را

استادلطيفيان

شعر حضرت ام البنين

امام عاشقان را همنشینم

كنیز فاطمه(س) اُمّ البنینم

به باغ عاشقان نیلوفرم من

یتیمان علی(ع) را مادرم من

 پس از زهرا(س) ، علی(س) را خانه دارم

به پای عشق او سر می سپارم

مرا نَبْوَد به جز این فخر دیگر

كه خوانده زینبم یك عمر مادر

 اگر در باغ قلبم یاس دارم

یلی چون حضرت عباس(ع) دارم

 هر آن چه زینبم می داد یادم

به فرزندم همان تعلیم دادم

 ادب را داشت از خود پاس، مردم

مدینه بود و یك عباس(ع)، مردم

 دلم خوش بود عباسم جوان است

رُخش چون ماه و ابرویش كمان است

 دلم خوش بود مولا را غلام است

غلام زینب(س) من با مرام است

 گذشت و كربلا آمد پدیدار

امیدم بود هر جا در پی یار

 چو اختر در كنار ماه می رفت

به دنبال امامش راه می رفت

 ولی افسوس یاس من خزان شد

قد سرو بهار من كمان شد

 شنیدم تیغ زد بوسه به دستش

شنیدم بست پیكان چشم مستش

 اگر بی دست بود اما توانش

عمود آهنین بگرفت جانش

 شنیدم دستش از پیكر جدا شد

فدای روی شاه كربلا شد

 الا تنها امیدم نا امیدم

خدا را شكر، كردی رو سپیدم

 چه كردی ای دو عالم بی قرارت

كه جایم فاطمه(س) آمد كنارت

سيدمحمدجوادي

شعر حضرت ام البنين

از صدای گرفته اش پیداست

دیشبش سخت گریه می کرده

یاد آن روزی افتاده است که

زینبش سخت گریه می کرده


یاد حرفهای زینب افتاده

کم کم آب میشود به پای حسین

باز تکرار کرده،میگوید:

"هرچه دارم همه فدای حسین"


یاد حرفهای زینب افتاده

"حسین را تشنگی ش آزرده

وقت میدان از عطش می گفت،

از لبان خشک و ترک خورده:


خواهرم!تشنگی عجب سخت است

احساس میکنم که سنگینم!

آسمان چرا سیاه شده؟!!

هوا را پر ز دود می بینم! "


ام البنین کاش تو هم بودی

آنجا که لحظه هاش پر از غم بود

بین دردهایشان تنها

سایه ی مادری فقط کم بود

سیناسلامتی

شعر حضرت ام البنين

گفتم ام البنين، دلم پا شد

گره هايي كه داشتم وا شد

 

مادر آب را صدا زدم و ...

خشكسالم شبيه دريا شد

 

سوره ي حمد نذر او كرديم

گم شده داشتيم و پيدا شد

 

با ادب بود و روي دامانش

تا گل نازدانه اي جا شد

 

...به مدينه نگفت مادر شد

گفت،‌ مولاي شهر بابا شد

 

با كنيزيّ خانواده ي عشق

در دو عالم عزيز زهرا(س) شد

 

خادمي كرد تا كه عباسش

از ازل تا هميشه آقا شد

 

همه ي بچه هاش عيسايند

گرچه عباس او مسيحا شد

 

آن قَدَر خرج گريه شد افتاد

آن قَدَر خرج گريه شد تا شد

 

تا قيامت به احترام حسين(ع)

ذكر لبهاش واحسينا شد

 

گفت - گفتند روز عاشورا

در غروبي كه خيمه غوغا شد

 

بيت تقسيم آبروي حرم

مشك بي آب - سهم سقّا شد

 

كاش دست عمود نخلستان

سدّ راهش نمي شد امّا شد

 

گفت - گفتند بعد آني كه

عليِ اكبر ارباًاربا شد

 

قد سقّا شبيه قاسم شد

قدّ قاسم شبيه سقّا شد

 

گفت - گفتند بر سر نيزه

سر عبّاس(ع) من تماشا شد

 

بسته بودند اگر نمي افتاد

بسته بودند اگر به ني جا شد

 

خوب شد همره حسين(ع) نرفت

در مسيري كه سر به ني ها شد

 

خوب شد مجلس شراب نرفت

در همان جا كه جشن برپا شد

استادلطیفیان

شعر حضرت ام البنين

روضه هایی عجیب میخواند

از شب و روز کربلای حسین(ع)

با خجالت به زینبش میگفت:

پسرانم همه فدای حسین(ع)

---

از خدا خواست: قد من را هم

ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت

پسرم را بیا حلالش کن

---

زیر این آفتاب چون آتش

بدنش ذره ذره آب شده

تشنه لب مانده آنقدر اینجا

صورتش سوخته، کباب شده

---

بعد آن مشک پاره ی پسرش

شرم دارد از اینجا چرا زنده است

هر کجا شیر خواره می بیند

از نگاه رباب شرمنده است

---

در کنار چهار قبر شریف

آنقدر گریه کرده بیحال است

ظهر امروز باز غش کرده

روضه خوانِ شهید گودال است:

---

گفت: زینب(س) میان مردم شام

فکر رأس برادرت بودی؟

راستی این دفعه جواب بده

راضی از دست نوکرت بودی؟

---

گفته بودم که روز عاشورا

همه دم پیش خواهرش باشد

قبل از آنکه کسی شهید شود

پیش مرگ برادرش باشد

---

سر عباس(ع)را به نی دیدی

لب او خشک بود یا تر بود؟

خواب دیدم که آبها را ریخت

نگران لب برادر بود

---

دست او جای دست مادر تو

من شنیدم که زود پرپر شد

سر عباس(ع) را به نی بستند

بسکه افتاد مثل اصغر شد

---

تا سر شیر خواره می افتاد

شعله بر قلب کاروان میزد

سر عباس(ع) من که، ولی افتاد

رعد و برقی در آسمان میزد

مهدی نظری

شعر حضرت ام البنين

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی

از مادر چشم انتظارت دل بریدی

 

جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را

من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

 

تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو

بر خاندان فاطمه(س) روح امیدی

 

بر گردنم انداختی با دستهایت

زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»

 

زینب کنار گوش من آهسته می گفت :

هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی

 

از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر

بر پیکر مانیست جایی از سپیدی

 

این تکه مشک پاره را تا داد دستم

فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی

 

از مشک معلوم است با جسمت چه کردند

وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی

 

باور نخواهم کرد تا روز قیامت

بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی

 

در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم

پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم

قاسم نعمتی

شعر حضرت ام البنين

وقتی که با صدای رسا گریه میکند

گویا تمام کرب و بلا گریه میکند

 

راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است

مادر نشسته مشک تو را گریه میکند

 

با یاد دست های تو هی سینه میزند

زیر علم برای شما گریه میکند

 

وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند

حتما از آن عمود جفا گریه میکند

 

مادر فدای روی خجالت کشیده ات

زهرا(س) برای تو بخدا گریه میکند

 

مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها

دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند

 

یک دست تو که بر سر راه حسین(ع) بود

آن دست دیگرت به کجا گریه میکند

 

آن دست را مدینه به یک کوچه دید که...

...بر روی دست مادر ما گریه میکند

 

مادر فدای وفایت شود ببین....

....ام الوفا برای وفا گریه میکند

 

من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست

حالا حسین(ع) در همه جا گریه میکند

رحمان نوازنی

شعر حضرت ام البنين

گوشه ی دنجی نشسته روضه خوانی می کند

با حروفی قد شکسته روضه خوانی می کند



نذر اشک جاریش تنها حسین است و حسین(ع)

دل ز غیر او گسسته روضه خوانی می کند



کاسه ی آبی کنارش هست از جنس زلال

یاد آن حلقوم خسته روضه خوانی می کند



نیست بین باورش عباس(ع) افتاده زمین

زین سبب با چشم بسته روضه خوانی می کند



هر کسی بشنید سوز ناله اش را گریه کرد

بهر مردم دسته دسته روضه خوانی می کند



آه..امروزم تمام و شب رسید اما هنوز

گوشه ی دنجی نشسته روضه خوانی می کند



نام هیئت زینبیون روضه خوان ام البنین

مستمع زهرا(س) و بانی هم امیر المومنین(ع)

علی اکبرحائری

شعر حضرت ام البنين

وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری

حق داری از دوری گلهایت بباری

 

تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع

کارت شده یک عمر تنها گریه زاری

 

تو پا به پای زینب کبری(س) همیشه

یک گوشه در شهر مدینه روضه داری

 

با او تمام روضه ها را گریه کردی

ام المصائب را تو تنها غم غمگساری

 

روزی که آمد کاروان غم برایت

آن روز شد روز شروع بی قراری

 

معلوم شد عباستان در کاروان نیست

با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟

 

آن روز پرسیدی ز هر شخص که دیدی

آیا خبر از یوسف زهرا(س) نداری؟

 

دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده

آری که تا دنیاست دنیا سوگواری

 

شکر خدا در علقمه حاضر نبودی

آخر چطور می خواستی طاقت بیاری

 

وقتی شنیدی دست هایش را بریدند

کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری

 

عباس تو سعی خودش را کرد اما

دیگر چرا تو از سکینه شرمساری

 

احساسهای تو سفر کردندو رفتند

اما تو ماندی و نگاه اشکباری

رحیم ابراهیمی

شعر حضرت ام البنين

خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد

برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد

 

خدا کند که مراعات سن او بشود

خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد

 

نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش

سوال بود برایش ...حسین(ع) سر دارد ؟

 

براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه

به روی آینه اش گرد از سفر دارد

 

تمام واقعه این بود : بین نخلستان

جماعتی سر حمله به یک نفر دارد

 

تمام قامت او را به باد می دهد و

بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد

 

شهید می شود عباس(ع) نه !...حسین(ع) دمی

که جان سپردن عباس(ع) را نظر دارد

 

گذشت واقعه اما تصورش باقیست

هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد

 

زسمت علقمه سمت خیام می آید

چرا که پیکر عباس(ع) درد سر دارد

 

ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی

که قصد بی ادبی با سر قمر دارد

 

شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست

چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دارد

مجتبی کرمی

حضرت ام البنين

در عشق اهل بیت(ع) كه فانی ترین شدی

خود قبله ی قبیله ی اهل یقین شدی

 

ای معنی نجابت و ای مظهر حیا

بانوی خانه ی شه خانه نشین شدی

 

با نیّت كنیزی اطفال فاطمه(س)

اُمّ الوفا، عروس ابوالمؤمنین شدی

 

از عطر مهربانی و عشق و صفای تو

بیت علی(ع) شبیه بهشت برین شدی

 

آورده ای پسر كه شود یاور حسین(ع)

تنها تویی، تویی، تو كه اُمّ البنین شدی

 

حور و ملك به منصب تو رشك می برند

در بین مادر شهدا بهترین شدی

 

راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش

ام البنین ببین فخر تمام زمین شدی

رضافراهانی