آغاز امامت حضرت مهدی عج
بر دشت و دمن نسیم دیدار وزید
اصغر چرمی
گر منتظر منتقم هستی تو بگو گاه
ای یوسف زهرا،مددی آجرک الله
می گرید اگر از غم بابای جوانش
بر حضرتش این داغ عظیم است،به والله
اصغر چرمی
شب ظلمت که جمال سحرش را سوزاند
رحم بر صبح نکرد و قمرش را سوزاند
کنج زندان بلا زهر شرر بار چه کرد؟
هم پدر آب شد و هم پسرش را سوزاند
دشمن آل علی بال و پرش را سوزاند
شعله هایی که به باغ علوی رخنه نمود
شرر افروخته بود و ثمرش را سوزاند
روضه ی روز دهم گشت تداعی آنروز
تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
کنج زندان بلا روی زمین مانده تنی
زهر کاری شد و پا تا به سرش را سوزاند
این چه زهریست که آتش به دل مولا زد
آب شد یک تن پاک و جگرش را سوزاند
اصغر چرمی
بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد
ای کاش می چرخید از لولا در، اما
در وا نشد افتاد، روی مادر افتاد
می خواست تا در پیش نامحرم نیفتد
می خواست… اما هرچه کرد او آخر افتاد
با یاعلی پا شد ولی مولا زمین خورد
با یا رسول الله او پیغمبر افتاد
فهمیده بود این باغ بار شیشه دارد
آنقدر زد از شاخه سیب نوبر افتاد
یک آیه با میخ در و یک آیه با زهر
یک آیه هم در قتلگاه از کوثر افتاد
در گوشه ی گودال مادر بود وقتی
چشمان تیز خنجری بر حنجر افتاد
از آستین دست شقاوت تا در آمد
چشم طمع بر حلقه ی انگشتر افتاد
یک تیر با هجده هدف یعنی که زینب
یک سنگ خورد از نیزه ها هجده سر افتاد
محسن عرب خالقي