شعر اربعين(روضه)


دوباره پاي قلم بر مسير روضه رسيد

شكسته شد كمرش در غم امام شهيد

امان ز لحظه ي غربت ، امان ز بي ياري

از آن زمان كه امامم به خون خود غلطيد

دوباره غصه و غم پاي در گلو بنهاد

از آن دمي كه حرامي گلوي او را ديد

فتاده لرزه بر اندام عرشيان آندم

كه پيكرش ز سم اسبها ز هم پاشيد

رسيد مادر پهلو شكسته در گودال

تمام حادثه را با دوچشم خود مي ديد

امان ز لحظه ي افتادنش به روي خاك

و سخت تر كه عدويش لباس دزديد

امان ز لحظه ي بالاي نيزه رفتن او

به روي نيزه نشاندند عاقبت خورشيد

اصغر چرمي

شعر اربعين(روضه)


يك خواهر دل خسته آمد سمت گودال

از ديدن جسم برادر گشت بي حال

باران سنگ و نيزه و شمشير را ديد

اينها كه جاي خود امان از جسم پامال

تصوير روضه نقش بسته در دل ما

يك اسب بي صاحب ميان خيمه بي يال

كو روضه خوان تا روضه ي مقتل بخواند

تا مي رسم بر مقتلش من مي شوم لال

گر روزي من كربلا شد شكر گويم

اين بود مزد نوكري ما در امسال

اصغر چرمي

شعر اربعين(روضه)


بردند بر نيزه سرش را واي بر من


آواره ديدم خواهرش را واي بر من

از آن سليمان زمانه عاقبت برد

يك ساربان انگشترش را واي بر من

بايد بجويد خواهري در بين گودال

ته مانده هاي پيكرش را واي بر من

اي واي از آن وقتي كه دشمن باز مي كرد

خلخال پاي دخترش را واي بر من

اصغر چرمي

شعر محرم


عارفان درس وفا از اصغرت آموختند

چشم خود بر دست ناز كودكانت دوختند

مجتهد هاي زمان ما ميان درس فقه

ذكر اطفال تو را كردند و با هم سوختند

اصغر چرمي



دوخط روضه


جان من بادا فدای ناله ی پایانیت

عالمی حیران ز اشک غصه ی پنهانیت

سنگ ها آماده شد با دست ظلم کوفیان

تا زند بوسه میان قتلگه پیشانیت

وای از آن ساعت که سنگ آمد به پیشانی نشست

پیش خواهر غرق خون شد چهره ی نورانیت

دست بردی پاک گردانی جمالت را زخون

نیزه ای آمد میان سینه ی قرآنیت

مانده ام از صبر ایوبی زینب خواهرت

با چه حالی بوسه زد بر حنجر رحمانیت

اصغر چرمی

دوخط روضه


آنروز چه شد ، مگر چه دیدی زینب؟

تا گودي قتلگه دویدی زینب

مانده نفسم میان سینه که چه شد

از حضرت عشق دل بریدی زینب

درد همه ی عالم و آدم یکجا

در گودی قتلگه خریدی زینب

با پیکر بی جان و دلی بشکسته

دیدار برادرت رسیدی زینب

یک ناله ی ای غریب مادر آنروز

از حنجر مادرت شنیدی زینب

با دیدن آن پیکر آغشته به خون

تا شهر نبی آه کشیدی زینب

اصغر چرمی

دوخط روضه

جان من بادا فدای ناله ی پایانیت

عالمی حیران ز اشک غصه ی پنهانیت

سنگ ها آماده شد با دست ظلم کوفیان

تا زند بوسه میان قتلگه پیشانیت

وای از آن ساعت که سنگ آمد به پیشانی نشست

پیش خواهر غرق خون شد چهره ی نورانیت

دست بردی پاک گردانی جمالت را زخون

نیزه ای آمد میان سینه ی قرآنیت

مانده ام از صبر ایوبی زینب خواهرت

با چه حالی بوسه زد بر حنجر رحمانیت

اصغر چرمی

دوخط روضه


ماندم كه چه شد مگر چه دیدی زینب؟

تا گودي قتلگه دویدی زینب

مانده نفسم میان سینه که چه شد

از حضرت عشق دل بریدی زینب

درد همه ی عالم و آدم یکجا

در گودی قتلگه خریدی زینب

با پیکر بی جان و دلی بشکسته

دیدار برادرت رسیدی زینب

یک ناله ی ای غریب مادر آنروز

از حنجر مادرت شنیدی زینب

با دیدن آن پیکر آغشته به خون

تا شهر نبی آه کشیدی زینب

اصغر چرمی

شعر شهادت امام حسين ع


من کیستم مگر ، که بگویم تو کیستی

بسیار از تو گفته ام اما تو نیستی
 
من هرچه گریه می کنم آدم نمی شوم

ای کاش تو، به حال دلم می گریستی

باید چگونه روی دو پایم بایستم

وقتی به نیزه تکیه زدی تا بایستی

ای هرچه آب در به در ِ خاک ِ پای تو

در این زمین خشک به دنبال چیستی؟

باید بمیرم از غم این زندگانی ام

وقتی که جز برای شهادت نزیستی

زهرا بشري موحد

دوخط روضه

جان من بادا فدای ناله ی پایانیت

عالمی حیران ز اشک غصه ی پنهانیت

سنگ ها آماده شد با دست ظلم کوفیان

تا زند بوسه میان قتلگه پیشانیت

وای از آن ساعت که سنگ آمد به پیشانی نشست

پیش خواهر غرق خون شد چهره ی نورانیت

دست بردی پاک گردانی جمالت را زخون

نیزه ای آمد میان سینه ی قرآنیت

مانده ام از صبر ایوبی زینب خواهرت

با چه حالی بوسه زد بر حنجر رحمانیت

اصغر چرمی


دوخط روضه


در گودی قتلگه چه دیدی زینب

با سر سوی ارباب دویدی زینب

مانده نفسم میان سینه که چه شد

از حضرت عشق دل بریدی زینب

درد همه ی عالم و آدم یکجا

در گودی قتلگه خریدی زینب

با پیکر بی جان و دلی بشکسته

دیدار برادرت رسیدی زینب

یک ناله ی ای غریب مادر آنروز

از حنجر مادرت شنیدی زینب

با دیدن آن پیکر آغشته به خون

تا شهر نبی آه کشیدی زینب

اصغر چرمی

شعر عاشورايي


این اشک‌ها به پای شما آتشم زدند

شکرخدا برای شما آتشم زدند

من جبرئیل سوخته بالم، نگاه کن!

معراج چشم‌های شما آتشم زدند

سر تا به پا خلیل گلستان‌نشین شدم

هر جا که در عزای شما آتشم زدند

از آن طرف مدینه و هیزم، از این طرف

با داغ کربلای شما آتشم زدند

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن

یک عمر در هوای شما آتشم زدند

گفتم کجاست خانه ی خورشید شعله‌ور؟

گفتند بوریای شما، آتشم زدند

دیروز عصر تعزیه‌خوانان شهر ما

همراه خیمه‌های شما آتشم زدند

امروز نیز، نیر و عمان و محتشم

با شعر در رثای شما، آتشم زدند

«دیشـــب اگـــر به داغ شهیدان گداختم

امشــب ولـی بــرای شمــــا آتشم زدند

تــا بـــا خبـر ز شـــور نیستـــانی‌ام کنند

مــاننــد نینـــوای شمــا آتــــشـــم زدند»

سيدحميدرضابرقعي

شعر كربلا

دليل شور قلبم بر ملا شد

دل مـن وارث درد و بلا شد

از آن ساعت كه چشمم بر حرم خورد

اسير روضه هاي كربلا شد

اصغر چرمي

ياحسين


دعا كردم مرا از خود مراني

تو كه درياي جود بي كراني

جدايي از شما اوج تباهيست

عنايت كن ، بده برگ اماني

اصغر چرمي

شعر عاشورايي


نذر کردم بروم خوب گم و گور شوم

یک دهه از جلوی چشم خودم دور شوم

بروم جانب تفتیده ترین تاکستان

مست از جذبه هفتاد و دو انگور شوم

 جام حیرت بزنم مست علی مست شوم

چای هیئت بخورم نور علی نور شوم

اشک می ریزم و امید که این فن شریف

اگر از روی ریا باب شود، کور شوم

سببی ساز که از روضه به آنجا برسم

که خریدار سرِ دار چو منصور شوم

من اگر سمت شهادت نروم از سر ترس

مددی حضرت ارباب که مجبور شوم

...

در رثای تو شدم شاعر و  دارم امید

با تو محشور شوم من نه که مشهور شوم!

عباس احمدي

روضه


دیوار و در، دیوار و در، دیوار و در، دیوار...
خوابیده تاریخ تشیّع در همین تکرار!

این خانۀ وحی است اما بعد پیغمبر(ص)
بسیار خواهد دید از این بی حرمتی، بسیار...

این در نه! قرآن است که می سوزد و پشتش
واژه به واژه جملۀ «الجار ثم الدار»

آیه به آیه سوره های ناب قرآنند
اینها که دنیا می­ شود بر دوششان آوار

اینها که سرهاشان به روی نیزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پیکرهایشان شن زار

اینها که هر یک امتداد لحظه­ ای هستند
که سوخت قرآن خدا بین در و دیوار...

قرآن روی نیزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن خوان میان کوچه و بازار!

آه ای شفیع روز رستاخیز لبهایت!
ما را به حال خود برای لحظه ­ای مگذار!

پانته آ صفايي بروجني

شعر شهادت امام سجاد ع


بیاور با خودت نور خدا را

تجلی های مصباح الهدی را

به پا کن کربلایی دردل ما

تو که تا شام بردی کربلا را

يوسف رحيمي

شعر شهادت امام سجاد ع

فراز اول: جذبه هاي عرفاني



آسمان را به خاک مي‌آري

با همان جذبه هاي عرفاني

ولي از ياد مي بري خود را

دم به دم در شکوه رباني



با خودت يک سحر ببر ما را

تا تجلي روشن ذاتت

دلمان را تو آسماني کن

با پر و بالي از مناجاتت



تربت کربلاست تسبيحت

همدم ندبه هات سجاده

بيقرار است گريه هايت را

که بيفتد به پات سجاده



غربتت را کسي نمي فهمد

چشم هايت چقدر پُر ابر است

آيه آيه صحيفه ات ماتم

جبرئيل نگاه تو صبر است



فراز دوم : صحيفه باران



تا ابد کوچه کوچه‌ي يثرب

خاطرات تو را به دل دارد

و در آغوش بي پناهي ها

چشم هاي بقيع مي بارد



شده اين خاک گريه پوش آقا

مثل چشمت صحيفه‌ي باران

صبح تا شب شکسته مي گويي

السلام عليک يا عطشان



گريه در گريه ، گريه در گريه

گريه در گريه ، گريه در گريه

چشمه چشمه ، فرات خون چشمت

صبح و مغرب ، شب و سحر گريه



به تماشا نشسته چشمان ِ

آسمان، غربتِ سجودت را

بعد زينب کسي نمي فهمد

راز غمناله‌ي کبودت را



غم به قلبت دخيل مي بندد

چشم هاي تو با خوشي قهر است

تشنگي بر لبان تو جاري

آب ديگر براي تو زهر است



در نگاهت هنوز شعله ور است

کربلا کربلا پريشاني

لحظه لحظه به هر مناسبتي

مي نشيني و روضه مي‌خواني



فراز سوم: غروب زينب



کربلا در نگات جاري بود

روضه مي‌خواند چشم تو سي‌سال

دل تو هروله کنان ، يک عمر

علقمه ، خيمه گاه ، تل ، گودال



بين امواج شعله ها در باد

گيسوي خيمه ها مشوش بود

با تب قلب پرپرت مي سوخت

خيمه اي که اسير آتش بود



پرده‌ي خيمه ها که بالا رفت

کربلا در برابرت مي‌سوخت

ناگهان روي نيزه ها ديدي

سر خورشيد پرپرت مي‌سوخت



دشت را در خباثت و پستي

عرصه گاه مسابقه کردند

آب که هيچ، روز عاشورا

از شرف هم مضايقه کردند



هر که از راه مي‌رسيد آن دم

بي محابا به فکر غارت بود

گوش با گوشواره رفت از دست

تازه اين اول اسارت بود



يادگاري مادرت زهراست

کهنه پيراهني که غارت شد

زينت شانه‌ي پيمبر بود

آيه آيه تني که غارت شد



در دل قتلگاه مي‌ديدي

لحظه لحظه غروب زينب را

چه به روز دل تو آوردند؟

« وَ أنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً »



فراز چهارم: خورشيد و بوريا



روز سوم حوالي گودال

باز خود را هلاک مي‌کردي

داغ هاي تو تازه تر مي‌شد

هر تني را که خاک مي‌کردي



روضه ها را دوباره مي‌ديدي

يک به يک در مقابلت آقا

شمر را روي سينه حس کردي

حرمله بود قاتلت آقا



در کنار تن علي اکبر

تن تو باز ارباً اربا شد

آه در بين مدفني کوچک

پيکر سرو علقمه جا شد



دل تو غرق درد و غم مي شد

هر طرف که به جستجو مي رفت

نيزه ها را که در مي‌‌آوردي

نيزه اي در دلت فرو مي‌رفت



دل تنگت جلو جلو مي‌رفت

با سري که به عشق پيوسته

مي نهادي گلوي پرپر را

به روي خاک قبر آهسته



هفت بند دلت به ناله نشست

در مصيبات نينوايي که ...

سر خورشيد روي ني مي سوخت

تن خورشيد و بوريايي که ...



فراز پنجم: ناقه هاي بي محمل



جز تو و عمه‌ي پريشانت

کوفه و شام را که مي‌فهمد

طعنه هاي کبودِ سلسله و

سنگ و دشنام را که مي‌فهد



دست بسته به سوي شهر بلا

خاندان رسول را بردند

به روي ناقه هاي بي محمل

دختران بتول را بردند



يادگار کبود سلسله ها

به روي مصحف تنت مانده

مرهمي از شرار خاکستر

به روي زخم گردنت مانده



سنگ هاي بدون پروايي

محو لب هاي پاک قاري بود

از لب آيه آيه‌ي قرآن

روي ني خون تازه جاري بود



با شکوه نجيب قافله ات

کينه هاي بني اميه چه کرد

در خرابه شکسته اي آخر

با دلت ماتم رقيه چه کرد



بي کسي هاي عمه ات زينب

غصه هاي رباب پيرت کرد

داغ ِ زخم زبان و هلهله ها

بزم شوم شراب پيرت کرد



خيزران بوسه بر لب قرآن

آه نيلوفري به جا مانده

هستي‌ات در تنور غربت سوخت

از تو خاکستري به جا مانده



فراز ششم: سيل اشک



کربلا را به کوفه آوردي

با شکوه پيمبرانه‌ي خود

لرزه انداختي به جان ستم

با بيانات حيدرانه‌ي خود



چه حقير است در برابر تو

قد علم کردن سياهي ها

تو ولي از تبار خورشيدي

شام را در مي آوري از پا



با دعاهاي روشنت آخر

شهر پُر از کميل خواهد شد

کاخ ظلمت به باد خواهد رفت

اشک هاي تو سيل خواهد شد



از همه سو براي خون خواهي

در خروشند باز بيرق ها

راوي زخم هاي پنهان ِ

دل مجروح تو فرزدق ها

يوسف رحيمي

شعر شهادت امام سجاد ع


این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده

یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده

یک جا ز پیر کوفه شنیده است ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده

هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده

با پای خسته راه بر خلق آمده
با دست بسته کار گشای جهان شده

ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده

بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده

از بس گریسته است چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده

محمدسعيد ميرزايي

شعر شهادت امام سجاد ع


آرزوی کوه ها یک سجده ی طولانی اش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی اش

دست هایش شاخه ی طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایه ی نورانی اش

تا که شد یک شب عروس خانه ی آل عبا
شهربانوی جهان شد مادر ایرانی اش

می وزد از منبرش فریادهای یاحسین
شام ها ویرانه ی هر خطبه ی توفانی اش

در کلامش ضربت شمشیر حق حیدر است
عبدودها کشته از شور حماسی خوانی اش

اوست فرزند منا و مکه فرزند صفا
چشمه ها می جوشد از هر واژه ی قرآنی اش

اعظم سعادتمند