شعر ميلاد حضرت رقيه س


با خنده ي خود صفاي دلها مي شد

آرامش ِ خاندانِ طاها مي شد

 

حنانه ترين دختر اين كاشانه

در كودكي اش مادر ِبابا مي شد

 

در جمع برادران خود تا ميرفت

ليليِ دل عترت ليلا مي شد

 

با لهجه ي شيرين خودش تا ميگفت

بابا بابا بابا غوغا مي شد

 

در پيش نگاه عمه و بابايش

هر لحظه شبيه تر به زهرا مي شد

 

وقتي كه به ديدن عمويش ميرفت

عباس به احترام او پا مي شد

 

پايش روي خاك قبل از آنكه برسد

زير قدمش بال ملك وا مي شد

 

مأمور نبود ورنه گر ميفرمود

تا كوفه تمام دشت دريا مي شد

 

صد حيف نشد بماند و رشد كند

ميماند اگر زينب كبري مي شد

جواد حيدري

شعر ميلاد حضرت رقيه س



نه ، که گفته که تو جا در دل دنیا داری

تو سر ِ دوش ابالفضل فقط جا داری

 

شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است

که به نامت نمک حضرت زهرا داری

 

هر کسی لایق آن نیست شود سینه زنت

این هم از گوشه ي چشمیست که بر ما داری

 

دل ارباب سر ذوق می آید وقتی

جا در آغوش علی اکبر لیلا داری

 

شام تسخیر سپاه اسرا شد زیرا

تو به دوشت علم زینب کبری داری

 

رُك و رو راست حسوديم مي آيد وقتي

كه عمويي چو علمدار حرم را داري

علي صالحي

شعر ميلاد حضرت رقيه س



با فقیرانِ زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شبِ ذره نوازی حسین

نمک سفره ي شاهانه ي این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرمَ الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله ي بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه ي عایشه ها

همه جا پر شده که فاطمه از راه آمد

 

حضرت زُهره ي زهرای حرم آمده است

زینت شانه ي سقای حرم آمده است

 

رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو

ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو

کاشف الکرب حسین بعد عموجان هستی

می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو

چه قدر در دل دریای عمو جاداری

نشود خسته ابالفضل ز بوسیدن تو

خنده بر صورت زهرایی تو می آید

عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو

علی ِ اکبر و عباس  و حسین و زینب

آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو

مهربان دختر ارباب، گدایی به خدا

دست خالی نرود موقع بخشیدن تو

کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت

به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو

 

محشری ، معجزه ای ، بی بدلی غوغایی

دختری نیست به اندازه ي تو بابایی

 

تو طبیبی و به هر درد دوایی داری

مرتضی زاده ای و دست شفایی داری

به خداوند قسم فاطمه در فاطمه ای

چه وقاری چه جلالی چه حیایی داری

هر کسی هست کسی بندگی ات را کرده

هرکجا ملک خدا هست گدایی داری

نام تو معجزه ي حضرت عیسی دارد

مثل بابا دم انگشت نمایی داری

چشم ها خیره شد از گریه ي طوفانی تو

مثل زینب ، دل از ترس رهایی داری

آن قدر ناله زدی تا پدر آمد با سر

همه دیدند به ویرانه خدایی داری

 

طعنه زد چشم پر از آب تو بر آب فرات

پدر از گریه ي تو گشت قتیل العبرات

 

حضرت فاطمه ي دوم این ایل و تبار

مانده ام من تو کجا چادر پر گرد و غبار

عاشقی را تو فقط یاد به مجنون دادی

یک شبه پیر شدی پای غم دوری یار

وای من پیر ترین کودک تاریخ تویی

بر یتیمی نشده هیچ کس این قدر دچار

دم افطار به یاد شکم خالی تو

می شود هر رمضان چشم همه ابر بهار

دست سنگین همه شهر به جانت افتاد

تا که آب آور لبهای تو شد نیزه سوار

دلم از بی کسیت آب شده ای بانو

در دلِ بَرّ و بیابان به تو دادند مزار

 

هر کجا حرف تو شد سوخت تمام جگرم

اسوه ي کودک بحرین فدای تو سرم

محمد حسين رحيميان

شعر ميلاد حضرت رقيه س


اين جلوه ها كه سقف سحر را شكسته اند

وقت نزول ، كوه و كمر را شكسته اند

 اين نورها كه ميدَمَد از خانه ي حسين

تا روز حشر نرخ قمر را شكسته اند

با اين همه فرشته اگر كه پري شكست

چيزي عجيب نيست كه سر را شكسته اند

از شوق انبيا همه از جانب بهشت

آن گونه آمدند كه در را شكسته اند

وقتي كه پا ز دامن زينب زمين گذاشت

ذرات خاك، قيمت زر را شكسته اند

 

از بس شده اسير ِ تماشاي مادرش

يك پلك هم نميزند از روي دخترش

 

با اين هجوم، وقتِ تماشا نميشود

گيرم كه هست، قسمت ماها نميشود

عرش و بهشت گِرد سرش چرخ ميزنند

با اين حساب نوبت دنيا نميشود

جبريل در تمامي عمرش نديده بود

در ازدحام اين همه دل جا نميشود

با اكبر و سكينه و سجاد و اين بهار

باباتر از حسين كه پيدا نميشود

پيداست از نگاه حسين و صداي او

زيباتر از شنيدن بابا نميشود

شكر خدا كه حضرت ارباب بعد از اين

دلتنگ روي حضرت زهرا نميشود

 

عباس هم ز ديدن او دل نميكَنَد

از گفتن عزيز عمو دل نميكَنَد

يا رقيه س

شعر ميلاد حضرت رقيه س

منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روح های روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

منم و خانواده ای که خدا

خلقشان کرده است رویایی

من غلام قبیله ای هستم

که غلامیش ، باشد آقایی

هرکدامی که نامشان ببری

قبله هستند خود به تنهایی

پسرانِ قبیله مادری اند

دختران قبيله بابايي

 

دخترانش اگر چه لیلایند

همه مجنونِ عشق زهرایند


همه آبها که دریا نیست

همه رنگها که زیبا نیست

آسمان گرچه هست بالا لیک

هرکجایی که عرش اعلا نیست

گرچه مجنون زیاد هست اما

هرکه معشوق شد که لیلا نیست

گرچه از نسل فاطمه اما

هرکسی که شبیه زهرانیست

 

ای شکوهِ مثالی زهرا

چون تو کس نیست تالی زهرا


پدرت باز شوق دختر داشت

در سر خود هوای کوثر داشت

سخت دلتنگ روی مادر بود

دلی عاشق چنان کبوتر داشت

در قنوتی تمام بارانی

تاکه سر را برآسمان بر داشت

تو رسیدی و بعد از آن بابا

در کنارش دوباره مادر داشت

از سر شوقِِِ ِدیدنت ارباب

یکسره دیده سوی خواهر داشت

 

که رسیده است مادر سادات

خواهرم نذر مقدمش صلوات


تا خدا سایه گستر دنیاست

سایه ی تو همیشه برسر ماست

تو عنایت شدی اگر بر خاک

از عنایات عالم بالاست

چشمه ای از کرامتت خورشید

قطره ای ازمحبتت دریاست

مادر تو طلیعه ي نور است

پدر تو امام عاشوراست

همه ی عشق ِحضرت ارباب

از لبانت شنیدن باباست

 

روز اول تورا خدای حسین

آفریده فقط برای حسین

 

پلکهایت اگر شده سنگین

خوش بخواب ای حقیقت شیرین

چشم خود را ببند و در رویا

خواب مادربزرگِ خویش ببین

بین رویا به روی زانویِ

جدّ والا مقام خود بنشین

بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق

بی نمک هست سفره ي رنگین

بی تو در سفره ازگلوی عمو

نرود هیچ آب خوش پایین

من دعا میکنم بیا امشب

این دعای مرا بگو آمین

 

ای خدا جان دختر جانان

فرج صاحب الزمان برسان

 

ای همه عشق حضرت باری

شب ز نیمه گذشته بیداری

کاروان میرود بخواب آرام

که در آغوش ِعمه جا داری

تاکه دوش عموست لازم نیست

بر زمین پای خویش بگذاری

ترس دارم خدای نا کرده

به گل پای تو رود خاری

یاکه آیینه ی رخ زهرا

به تو سنگی رساند آزاری

 

تو کجا درخرابه خانه کجا؟

توکجا ضرب تازیانه کجا؟

محسن عرب خالقي

شعر ميلاد حضرت رقيه س

رايت نصر خدا به دوش ابالفضل

ناله ي تو معني خروش ابالفضل

خنده ي مستانه ات سروش ابالفضل

صرف دلِ تو توان و توش ابالفضل

قهقه ات تا رسد به گوش ابالفضل

ميرود از سر تمام هوش ابالفضل

 

طيِّ چهل منزل است رأس بريده

بر لبِ خشكيده ات خنده نديده

 

اي شده از كودكي امير و علمدار

ناله ي تو ذوالفقار حيدر كرار

اي ز فراق ِ رخ ِ پدر شده بيمار

حاجت خود را سحر گرفته ز دلدار

قلب مرا هم بگير و خوب نگهدار

روز قيامت به دست فاطمه بسپار

 

هست عجين با ولايتِ تو سرشتم

روز قيامت تويي تويي تو بهشتم

 

اي همه ليلايي يان ز عشق تو مجنون

اي به سلوكِ شهيد سِير تو قانون

نهضت كرب و بلا به اشك تو مديون

نَه نشيندم ز بارگاه تو ، ممنون

تا كه بشويد سرشك آن رخ ِ پرخون

دست خدا شد از آستين تو بيرون

 

شام غمت با حضور دوست سحر شد

نيمه ي جانِ تو رونماي پدر شد


يا رقيه بنت الحسين س

شعر ميلاد امام حسن ع


آماده شد سفره، كرم، خِیل گداها

می آید امشب واژه واژه رمز دریا

مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما

مهمان نباشد میزبان عرش اعلا

امشب صفا می بارد از دست كریمی

باید بخوانم یا علیُّ یا عظیمی

می بارد از دست خدا باران رحمت

آرام می آید صدای پای حیرت

دنیا ندیده جلوه ای با این ابهّت

خورشید آورده ست دامان رسالت

امشب خدا آقای دیگر آفریده ست

یعنی كه حیدر بهر حیدر آفریده ست

امشب می و میخانه و پیمانه جور است

امشب شراب عاشقان یك كاسه نور است

امشب زمین و آسمان غرق سرور است

چون كاروان یار در حال عبور است

امشب دوباره حضرت موسی به نیل است

سردسته ی مستان امشب جبرئیل است

پر شورتر از موج دریاهاست این عشق

آرام تر از صحنه ی صحراست این عشق

در امتداد ذكر یا زهراست این عشق

بین تمام عشق ها آقاست این عشق

این عشق، عشق مجتبی ماه زمین است

آیینه ی عشق امیرالمومنین است

ای منتهای آرزوی دردمندان

تنها كریم دست های مستمندان

روشن ترین مهتاب قلب تار دوران

باران ترین خورشید، ای همپای باران!

بوی خوش هم صحبتی را از تو جویم

وقتش رسیده با تو حرفم را بگویم  

آیینه دار وجه ختم المرسَلینی

ماه سماواتیّ و خورشید زمینی

خیرالاَنامی تو، مُعزُّ المُومنینی

مجنون ترین لیلای رَبُّ العالمینی

در صحنه های عشق تنها تك سواری

تو مثل مادر، مثل بابا تا نداری

تا آمدی شام علی رنگ سحر شد

آغوش حیدر سجده گاه صد قمر شد

تا عكس تو در قاب چشمش جلوه گر شد

زهرا دگر مادر شد و حیدر پدر شد

در بیستون عشق تا تكثیر گشتی

با جمع زهرا و علی تعبیر گشتی

بر روی دستان پیمبر جان گرفتی

چون ابر بودی، رخصت باران گرفتی

ﺷﺄن نزول سوره ی انسان گرفتی

تو زندگی از لؤلؤ و مرجان گرفتی

تو اولین ایجاد یك وصل مطهّر

اَلحق كه مروارید زهراییّ و حیدر

ناز نگاه مهربان تو چه زیباست

جغرافیای چشم هایت رو به دریاست

مهتاب از آیینه ی روی تو پیداست

لالایی خواب تو با امّ ابیهاست

ماهی، چه والایی، چه زیبایی حسن جان!

یوسف ترین فرزند زهرایی حسن جان!

من با گداییّ تو آقا خو گرفتم

بی آبرو بودم كه رنگ و بو گرفتم

با غصه هایم در بغل زانو گرفتم

از شرم چشمان تو از تو رو گرفتم

با این كه بد بودم مرا كردی غلامت

آقای بی مانند، قربان مرامت

تنهاترین سردار غربت، من فدایت

فخرم به عالم این بُوَد هستم گدایت

شاهم زمانی كه شوم خاك عبایت

ای كاش می بودم وَ می مُردم به پایت

هر آن چه دارم از تو دارم، كم ندارم

وقتی (اسیرت) می شوم، ماتم ندارم

حميدرمي

شعر ميلاد حضرت رقيه س


اَلسَّلامُ عَلَيكِ يا سَيِّدَتُنا رُقَيه عَلَيكِ تَحَّيَهَ وَالسَّلام وَ رَحمَهُ الله وَ بَرَكاتُه

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بِنتَ اَميرِالمُومِنين عَليِ ابنِ اَبي طالِب


اَلسَّلامُ عَلَيكِ يا بِنتِ فاطِمَهُ الزَّهراء سَيِّدهِ نِساءِ العالَمين


اَلسَّلامُ عَلَيكِ يا بِنتِ خَديجَهِ الكُبري اُمُّ المُومِنين وَ المُومِنات


اَلسَّلامُ عَلَيكِ يا بِنتِ وَلِّيِ الله


اَلسَّلامُ عَلَيكِ يا اُختَ وَلِّي الله


----


ریحانه ی ارباب


خانه ام عرش معلاست خدا میداند

مستی میکده برپاست خدا میداند

هر دلی مست تولاست خدا میداند

شب شب شادی زهراست خدا میداند

 

شهر پیغمبر اکرم متبرک گشته

خانه ام مهبط انوار ملائک گشته


من حسینم که دلم محرم اسرار بود

من حسینم که سرم نذر ره یار بود

من حسینم پدرم حیدر کرار بود

جد عالی نسبم احمد مختار بود


من حسینم کرمم وسعت چندین دریاست

مادرم حضرت صدیقه کبری زهراست


من حسینم به همه عالم و آدم شاهم

من حسینم که شهنشاه عدالت خواهم

و هدایت گر هر مرد و زن گمراهم

حامی دین خدا هستم و ثاراللهم


من حسینم که به مهرم دو جهان می ارزد

تربتم بر همه ی کون و مکان می ارزد


من حسینم پسری از همه بهتر دارم

من حسینم پسری شبه پیمبر دارم

من حسینم که یلی چون علی اکبر دارم

پسری عاشق سجاده ی دلبر دارم


دو علی  داده خدایم چه بود بهتر از این

من که  راضی به رضایم چه بود بهتر از این


لکن حالا خبر از یاس معطر داده

آری آری به دلم مژده ی کوثر داده

جانمی جان نظری کرده و دختر داده

 و خدا در بغلم زینب دیگر داده


ثمرم امد و بابا شده ام خوشحالم

با چنین دخترکی من به خودم می بالم


 همسرم بار دگر قرص قمر زائیده

قمری که اثرش در همه جا تابیده

به قدومش پر خود را ملکی سائیده

همه آرام بگیرید عسلم خوابیده


خودمانیم که طعم عسلم شیرین است

نه همین ، صاحب دختر شدنم شیرین است


ساره و آسیه و هاجر و حوا آمد

نه فقط تاج سر مریم عذرا آمد 

بهتر این است بگویم خود زهرا آمد

غصه ای نیست دگر همدم بابا آمد


زهره ی هاشمیان گشته عزیز همه است

نوه ای از نوه های علی و فاطمه است


دخترم با خبر از سر ضمیر همه است

با ظهورش به غم و درد همه خاتمه است

نفسش چون نفس مادر خود فاطمه است

کاشف الکرب شبیه قمر علقمه است


نه فقط بر گل شهزاده تخلص دارد

بلکه در دادن حاجات تخصص دارد


قلب آئینه درخشنده تر از الماس است

صورتش صورت حوریه بود حساس است

موجی از عاطفه ها دارد و با احساس است 

زینت دوش یل ام بنین عباس است


به خودم رفته اگر سفره ی احسان دارد

روز و شب بر لب خود ذکر عموجان دارد


آنقدر محو رخش گشته و دل باخته ام 

آینه بهتر از این آینه نشناخته ام

تا که سوری بدهم سفره ای انداخته ام

به تمنای وصالش غزلی ساخته ام


عمه جانش که تماشای رو پوشش بکند

وقت آن است که گوشواره به گوشش بکند


دل عاشق به دل  دربه دری طعنه زده

چادرش بر نظر خیره سری طعنه زده

همچو شمسی که به نور قمری طعنه زده

چهره اش بر ملک و حور و پری طعنه زده


نام زیبای رقیه سر بام فلک است

 چشم بد دور- بگردم چقدر بانمک است


مادرش فاطمه ی خانه صدایش کرده

بیمه ی دائمی لطف خدایش کرده

از حسودان قبایل که جدایش کرده

از الان فکر جهیزیه برایش کرده


کاش باشد و خودش نیز عروسش بکند

کاش باشد و تماشای جلوسش بکند


کاش امروز به سر آید و فردا بشود

بلبل خوش سخن گلشن طاها بشود

زودتر رشد کند خوش قد و بالا بشود

چادری سر کند و زینب کبری بشود


قول دادم که گلم را سفر حج ببرم

قول دادم که برایش دو النگو بخرم


حوصله باشد اگر بافتن مو زیباست

گل و سنجاق سر و حلقه ی گیسو زیباست

مژه و سرمه و هر پرّش ابرو زیباست

گونه و خال و لب دختر خوش رو زیباست


به چنین گوهرزیبای خدامي نازم


به چنین دختر با حجب و حیا می نازم


هر دو وابسته ی چشمان تر یکدگریم

هر دومان زائر حال سحر یکدگریم

هر کجا هم برویم در نظر یکدگریم

صبح و ظهر و سرشب دور و بر یکدگریم


 هرکجا که بروم پشت سرم می آید

نفسم، نخل جوانم ،جگرم می اید


****


روزگاری که نباشم کمرش میشکند
بلبل خوش سخنم بال و پرش میشکند
وسط حمله ی دشمن سپرش می شکند
شانه و بازو و زانو و سرش می شکند

ریسمان گردن ریحانه ی من می بندند
به موی سوخته ی دختر من میخندند
شمر و سردسته ی او بانی جنجال شود
پیش چشمان همه غارت اموال شود
خواهرم تاج سرم راهی گودال شود
دخترم زیر سم اسب لگدمال شود

سحری دخترکم از سر زین می افتد

آه - با صورت خود روی زمین می افتد

عليرضاخاكساري


شعر ميلاد امام حسن ع

وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد

باید که تو را فاطمه مادر شده باشد

جدّ تو نبی بود، نه این طور بگویم

شک نیست که جدّ تو پیمبر شده باشد

جز بر در این خانه ندیدیم امامت

تقسیم میان دو برادر شده باشد

خورشید سفالی است که در سیر جمالی

از بوسه بر این گونه منور شده باشد

بو می کشم ایام تو را - باید از اخلاق

یک تکۀ تاریخ معطر شده باشد

ای حوصله محض چه تشبیه سخیفی ست

با حلمت اگر کوه برابر شده باشد

با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم

جز آن چه بخواهی تو مقدر شده باشد

از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است

با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد

فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است

شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد

دق داد محبان تو را گر چه سکوتت

غوغای تو روزی ست که محشر شده باشد

روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند

شک ها همه تبدیل به باور شده باشد

خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت

داغ گل سرخی ست که پرپر شده باشد

در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست

فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد

آن چشم که گریان نشود روز قیامت

چشمی ست که از غصه تو تر شده باشد

باور نتوان کرد که خاکی ست مزارت

جز آن که ضریح تو کبوتر شده باشد

ای جان علی ریشه غم را بکن از دل

هر چند که اندازۀ خیبر شده باشد

هادي جانفدا

شعر ميلاد امام حسن ع

خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد

خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد

خبری نیست که دریا صدف موسی شد

خبر آن است که گفتند علی بابا شد

امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید

که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید

شب چه روشن شده انگار زمین زر شده است

ماه در هاله ی خورشید شبش سر شده است

گوش عالم همه از هلهله ای کر شده است

آی جبریل بگو فاطمه مادر شده است

گیسویش باز گذارید که دل ها برده

پسرِ ارشد زهرا دلِ زهرا برده

جز لبت هیچ کجا شهد و نمک با هم نیست

غیر زهرا به نگاه تو کسی مَحرَم نیست

هر كه شد طالب تو در طلبِ دِرهَم نیست

هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست

الحق ای ماه كه رخسار خدایی داری

که خدایی رخ انگشت نمایی داری

تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد

خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد

راهِ گلخانه ی تو جاده ی ابریشم شد

تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد

خوش به این ناز بنازید که دیدن دارد

این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد

آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است

چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است

طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است

و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است

دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده

خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده

چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد

یوسف از چشم زلیخای دل آخر افتاد

هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد

هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد

بعد از این کوچه ی ما کوچه ی بن بست شده

نه فقط چشم همه چشم خدا مست شده

تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود

کربلا جز به قعود تو مجسم نشود

هر که مجنون تو ای لیلی عالم، نشود

چه خیالی ست بهشتش به جهنم نشود

لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم

هم حسینیّه در آن هم حسنیّه داریم

رو به چشم دلمان منظره ای وا کردی

تا افق های خدا پنجره ای وا کردی

با ضریحی که نداری گره ای وا کردی

عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی

وای خون می چکد انگار ز جای سیلی

با همین زخم همین عقده و غم می سازیم

تا که یک روز برای تو حرم می سازیم

صحن هایی همه بر عشق قسم می سازیم

در حرم سینه زنان نوحه و دَم می سازیم

هر که دارد غم آن زلفِ رها بسم الله

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

حسن لطفي

شعر ميلاد امام حسن ع

لبم امشب دوباره شیرین شد

 آسمان مدینه رنگین شد

 به در خانۀ علی نور است

 در خانۀ ستاره آذین شد

 ای که بر چشم شور و بد لعنت

 کور باشد هر آن که بد بین شد

 کسی آمد ورای هر دو جهان

 شانه های زمین چه سنگین شد

 کوری چشم هر معاویه ای

 ذکر مستان می کده این شد

 شاه عالم پدر شده تبریک

 گل زهرا پسر شده تبریک

 دل غم ها شکست، نیمۀ ماه

 دلمان گشته مست، نیمۀ ماه

 او دلم را گرفته از غم ها

 دلم از غم گسست، نیمۀ ماه

 نیمه دومش حسین علی ست

 حسنش آمده ست، نیمۀ ماه

 شد دخیل کرامتش خورشید

 پای لطفش نشست نیمۀ ماه

 چشم عالم به سفرۀ کرمش

 تا دهد از دو دست نیمۀ ماه

 جای آن است من سخن گویم

 پیش زهرا حسن حسن گویم

 کیست او؟ پاسخش به پیش خداست

 حاکم است و پس از علی آقاست

 حیدر دوم، احمد سوم

 شاه بیت قصیدۀ زهراست

 کوری چشم هر نمک به حرام

 بعد حیدر مرا حسن مولاست

 مقتدای حسین و عباس است

 او امام دو شاه کرببلاست

 زینب از او گرفته درس صبر

 صلح او چون قیام عاشوراست

 منتهای کرامت است حسن

 صاحب کلب هیئت است حسن

 او نماد عنایت و کرم است

 او سپه دار و صاحب علم است

 شأن او ماورای ابراهیم

 او سلیمانْ حشم، مسیح دم است

 انبیاء خدا و جن و ملک

 تا کمر قدشان به پاش خم است

 قدر و شأن کریم آل الله

 تا خدای عظیم یک قدم است

 گر خدا خوانمش که مرتدم

 جز خدا خواندن کریم کم است

 اهل گمراهیم ندان زاهد

 حسن اللهیم نخوان زاهد 

 من فقط عاشقم به روی کریم

 مات و مبهوت خلق و خوی کریم

 هر چه دارم ز دست او دارم

 هر چه هستم ز یک سبوی کریم

 هر چه او آبرو به من داده

 برده ام باز آبروی کریم

 دائماً در غمم ز غربت او

 خاک و قبر و بقیع و کوی کریم

 زینب و تشت و سَم و پاره جگر

 جسد و تیری از عدوی کریم

 امشب امن یجیب می خوانم

 از امامی غریب می خوانم

جوادديندار

شعر ميلاد امام حسن ع

 

ما را کشانده ای به کجا ای عشق! جایی که دورتر ز فراسوهاست

 تنها ولی همیشه پر از غربت، این جا سکوت، غرق هیاهوهاست

 وقتی که از سفر خبرت دادند، حالا که خوب بال و پرت دادند،

 دیگر همیشه با همه سختی، عشق، تنها دلیل کوچ پرستوهاست

 وقتی که شهر از غم تو دورند، جایی که در عزای تو مسرورند،

 هفتاد جرعه زهر جفا خوردن، شیرین تر از حلاوت کندوهاست

 دل ها اگر چه با تو نجوشیدند، از گوش ها صدای تو را چیدند،

 بی تو ولی معاویه ها دیدند، نامت همیشه زینت بازوهاست،

 تو بی گمان امیر عرب هستی، در غیرت سپاه تو شکّی نیست

 با زخم های تازه مدارا کن، حالا که زهر، مرهم داروهاست

 اینجا همیشه دل، گذری دارد، شاید بهار تازه تری دارد،

 از هر طرف بهشت، دری دارد، راهی به سمت کوچه ی شب بوهاست...

ساراسادات باختر

شعر ميلاد امام حسن ع

در کوچه می وزند به شوقش نسیم ها

گل می کنند در نفس او شمیم ها

در دست هاش یاس  و انار و کبوتر است

وقتی که می رسند کنارش یتیم ها

بر شانه آسمان اجابت نشانده است 

پر می زنند دور و برش "یاکریم"ها 

غلطانده است آن شتر سرخ را به خون

تا بیش از این شکسته نگردد حریم ها

از کوچه ها و خاطره هایش گریز نیست

خونین جگر مانده حسن از قدیم ها

شیرین تر از عسل به لب قاسمش رسید

وقتی که کشته شد به بلای عظیم!...ها!

فاطمه ناني راد

شعر ميلاد امام حسن ع

پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم

یک عمر در هوای شما در به در شدیم

کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای؟

شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم!

تو آب زاده ای پدرت هم ابوتراب

رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم

هر چه شما کریم تری ما گداتریم

از اعتبار نام شما معتبر شدیم

ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم

ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم

آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...

ما هم به نوکری شما مفتخر شدیم

ما را به نامتان "حسنی" ثبت کرده اند

ما سال هاست حلقه ی آویزِ در شدیم

آقاترین جوانِ جوانانِ جنتی

بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی

باید برای قبر تو گلدان بیاوریم

باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم

پهن است سفره ی کرمت در بقیع پس

باید ز سفره ی کرمت نان بیاوریم

فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد

باید برای وصف تو قرآن بیاوریم

پای پیاده بیست سفر مکه رفته ای

تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم

جایی که رحمت حسنی موج می زند

زشت است حرفی از نم باران بیاوریم

این که سه بار ثروت خود نصف کرده ای

کافی ست تا به لطف تو اذعان بیاوریم

تا نوکری کند به کرم خانه ی شما

صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم

باید فقط برابر یک تار مویتان

صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم

آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم

شاه جهان شویم اگر این جا گدا شویم

داودرحيمي

شعر ميلاد امام حسن ع


این کیست که آقای جوانان بهشت است؟ 

نامی ست که بر کنگرۀ عرش نوشته است 

از نور محمّد تن این پاک سرشته است

عطر نفسش رایحۀ بال فرشته است

امشب شب رویش، شب میلاد بهار است

از جذبۀ این جلوه فلک آینه‌زار است

امشب نظر ساقی این میکده عام است

آیینه بیارید که این جلوه مدام است

نور است و نوید است و درود است و سلام است

ماه است و تمام است و امیر است و امام است

ای گمشدگان! جلوۀ خورشید هدایت!

ای سوختگان! چشمۀ جوشان ولایت!

بهر تن این طفل، ملک پیرهن آورد

چون فاطمه را خندۀ او در سخن آورد

پرسید چه نام از تو خدا نزد من آورد؟

جبریل ز عرش آمد و نام حسن آورد

تو حُسن خداوندی و نام تو حَسن شد 

پس گفت پیمبر، حَسن آیینۀ من شد  

نور از فلک و گل به زمین جوش گرفته

تا عرش، گل نام تو در گوش گرفته

زهرات به صد بوسه در آغوش گرفته

احمد به برت خوانده و بر دوش گرفته

کای نور دل و دیده‌ام ای جان و تن من! 

جانم حسن من حسن من حسن من! 

مردم! چو برآنید مرا دوست بدارید

در راه وفای حسنم کم مگذارید

نور دل من آمده، آیینه بیارید

گر اهل ولایید، به او دل بسپارید

عهد حسنم، نقش دل و جان شما باد

در روز شفاعت ز شفیعان شما باد

ای چشم بهشت از گل لبخند تو روشن

ای دیدۀ خورشید به پیوند تو روشن

خورشید فلک نیست به مانند تو روشن

عالم شده از صورت دلبند تو روشن

لبخند بزن غنچۀ تو تازه‌ترین است

چون حُسن تو در عرش پر آوازه‌ترین است

مولا که سر سفرۀ بانوی فدک بود

از ذکر حسین و حسنش نان و نمک بود

روشن ز حسین، آینۀ چشم فلک بود

دیدار حسن، روشنی چشم ملک بود

شادی پیمبر، همه جان و دل مولا

روشن ز دو آیینه شده خانۀ زهرا

این کیست که در عرش خدا چشم و چراغ است

آری حسن است این که نخستین گل باغ است 

ای آن که تو را مادرِ خورشید سراغ است 

بازار دل ‌افروزی عالم ز تو داغ است

تا باد جهان مست می جام حسن باد

تا باد، بهار دل ما، نامِ حسن باد

محمدسعيدميرزايي

شعر ميلاد امام حسن ع

آماده شد سفره، كرم، خِیل گداها

می آید امشب واژه واژه رمز دریا

مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما

مهمان نباشد میزبان عرش اعلا

امشب صفا می بارد از دست كریمی

باید بخوانم یا علیُّ یا عظیمی

می بارد از دست خدا باران رحمت

آرام می آید صدای پای حیرت

دنیا ندیده جلوه ای با این ابهّت

خورشید آورده ست دامان رسالت

امشب خدا آقای دیگر آفریده ست

یعنی كه حیدر بهر حیدر آفریده ست

امشب می و میخانه و پیمانه جور است

امشب شراب عاشقان یك كاسه نور است

امشب زمین و آسمان غرق سرور است

چون كاروان یار در حال عبور است

امشب دوباره حضرت موسی به نیل است

سردسته ی مستان امشب جبرئیل است

پر شورتر از موج دریاهاست این عشق

آرام تر از صحنه ی صحراست این عشق

در امتداد ذكر یا زهراست این عشق

بین تمام عشق ها آقاست این عشق

این عشق، عشق مجتبی ماه زمین است

آیینه ی عشق امیرالمومنین است

ای منتهای آرزوی دردمندان

تنها كریم دست های مستمندان

روشن ترین مهتاب قلب تار دوران

باران ترین خورشید، ای همپای باران!

بوی خوش هم صحبتی را از تو جویم

وقتش رسیده با تو حرفم را بگویم  

آیینه دار وجه ختم المرسَلینی

ماه سماواتیّ و خورشید زمینی

خیرالاَنامی تو، مُعزُّ المُومنینی

مجنون ترین لیلای رَبُّ العالمینی

در صحنه های عشق تنها تك سواری

تو مثل مادر، مثل بابا تا نداری

تا آمدی شام علی رنگ سحر شد

آغوش حیدر سجده گاه صد قمر شد

تا عكس تو در قاب چشمش جلوه گر شد

زهرا دگر مادر شد و حیدر پدر شد

در بیستون عشق تا تكثیر گشتی

با جمع زهرا و علی تعبیر گشتی

بر روی دستان پیمبر جان گرفتی

چون ابر بودی، رخصت باران گرفتی

ﺷﺄن نزول سوره ی انسان گرفتی

تو زندگی از لؤلؤ و مرجان گرفتی

تو اولین ایجاد یك وصل مطهّر

اَلحق كه مروارید زهراییّ و حیدر

ناز نگاه مهربان تو چه زیباست

جغرافیای چشم هایت رو به دریاست

مهتاب از آیینه ی روی تو پیداست

لالایی خواب تو با امّ ابیهاست

ماهی، چه والایی، چه زیبایی حسن جان!

یوسف ترین فرزند زهرایی حسن جان!

من با گداییّ تو آقا خو گرفتم

بی آبرو بودم كه رنگ و بو گرفتم

با غصه هایم در بغل زانو گرفتم

از شرم چشمان تو از تو رو گرفتم

با این كه بد بودم مرا كردی غلامت

آقای بی مانند، قربان مرامت

تنهاترین سردار غربت، من فدایت

فخرم به عالم این بُوَد هستم گدایت

شاهم زمانی كه شوم خاك عبایت

ای كاش می بودم وَ می مُردم به پایت

هر آن چه دارم از تو دارم، كم ندارم

وقتی (اسیرت) می شوم، ماتم ندارم

حميدرمي

شعر ميلاد امام حسن ع

نا امیدی نرود دست تهی از در او

ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است

نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست

خانه هاتان  همه آباد کریم آمده است

 

بی‌نقاب آمده ای کوچه؛ به این رهگذران...

...حق بده  روی شما خیره شدن  هم دارد

رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق!

پیچش موی شما خیره شدن هم دارد

 

هر زمان می رود از خانه برون

فاطمه! دود کن اسپند که چشمش نزنند

گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا 

چار قل ختم بگیرند که چشمش نزنند

 

پشت در تا که خجالت نکشد سائل او

قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است

ندهد فرصت گفتار به محتاجِ فقیر

گوش این طایفه آوای گدا نشنیدست

مصطفي صابرخراساني

شعر ميلاد امام حسن ع

ما را نشانده اند سر سفرهٔ کریم 

یکباره خوانده اند سر سفرهٔ کریم 

از عرش هم تمام ملائک یکی یکی

گیسو فشانده اند سر سفرهٔ کریم

از بس کریم بود که انگشت بر دهن

یک عده مانده اند سر سفرهٔ کریم

حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه

خود را رسانده اند سر سفرهٔ کریم

مهمانِ خوانده هست ولی باز بیشتر

خیل نخوانده اند سر سفرهٔ کریم

...

اصلاً بهشت را به پشیزی نمی خرند

آن ها که مانده اند سر سفرهٔ کریم

مهدي صفي ياري

شعر ميلاد امام حسن ع

ای دل از این نداری خود دست برندار

 از چشم نو بهاری خود دست برندار

 یعنی ز وضع جاری خود دست برندار

 از حسن هم جواری خود دست برندار

 هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست

 وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست

 گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم

 دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم

 مثل نسیم با کرمت روبرو شوم

 من هم به لطف عام تو با آبرو شوم

 دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام

 یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام

 پر می کشند با پر و بالت نسیم ها

 تا آن سوی بلندی قد حریم ها

 خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها

 افتاده در نگاه همه یا کریم ها

 دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست

 «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است

 لطف کم تو از سر دنیا فراتر است

 اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است

 «از هر زبان که می شنوم نامکرر است»

 یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم

 هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم  

 تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد

 اردیبهشت در تب اسفند می رسد

 در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد

 زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد

 قدری بخند دور و بر تو حبیب هست

 «در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»

 تو نور پر فروغ محلات خوب ها

 آیینۀ بهاری آیات خوب ها

 یعنی شروع سلسله سادات خوب ها

 ماهی میان ماه مناجات خوب ها

 وقت نماز آمده در انتظار تو

 ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!

تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای

 شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای

 با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای

 حاجی عشق می شوی اما پیاده ای

  چشم عنایت از همه سو دوختی به ما

  راهِ چگونه زیستن آموختی به ما

 جولان تیغ دست تو بیداد می کند

 یک لشگر از قیام تو فریاد می کند

 کشته کنار داغ جمل باد می کند

 دل را طنین «یا حسن» آباد می کند

 طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی

 بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی

  بغض کبود یاس خدا در گلو شکست

 حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست

 آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

 تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست

 آری عصای مادر آیینه ها شدی

 پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی

از ناله های پر غم مادر که بگذریم

 از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم

 از لحظه های پشت همان در که بگذریم

 از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم

 از تو غروب کرب و بلا می توان شنید

 «لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید

عليرضالك

شعر ميلاد امام حسن ع

دیشب گذری کردم از کوچۀ میخانه

دیدم همه مستان را دیوانـۀ دیوانه

ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان

می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه

من بودم و تنهایی در حلقۀ شیدایی

دستی ز کرم آمد ناگـاه روی شانه

گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان

برخیز غزل خوان شـو مستانۀ مستانــه

سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست

مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه

برخواستم و خواندم یا محسـن و یا مُجمِل

ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!

هو هاتـــفی از یثرب می گفت دم مــغرب

افطار بفرمایـید از سـفرۀ جانانـه

فـــرمود کسی مولا فــرموده بفرمایــید

کردند همه طاعت فرمان ملوکانـه

چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود

بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود

ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی

نامت حَسن و حُسنت سرچشمۀ زیبایی

هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر

پا تا سرت ای مولا! مجموعۀ غوغایی

افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت

رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی

ای روزی هر روزم وابسته به دستانت

ای کاش که رِزقَم را همواره بیفـــزایی

اوّل قدم طاها اوّل پسر مولا

اوّل ثمر عشق صدیقۀ کبرایی

ای سفرۀ گسترده وی رحمت بی پایان!

ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی

کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو

سالار کریمانی تو حاتم طاهایی

ای حِلم خداوندی اسطورۀ صبری تو

فرمانده بی لـشکر ســردار شکیبایی

رویای شب و روزم خورشید دل افروزم

عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم  

ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها

وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها

هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا

می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را

خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز

ای سـیطره ات حاکم بر سلطۀ سلطان ها

ای میمنۀ هستـــی در میســـرۀ چشمت

وی هم چو علی فاتح در عرصۀ میدان ها

در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده

ای کشتۀ بالفطره از حُسن تـــو انسان ها

هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند

پایی بزن ای عرشی! در گوشۀ ویران ها

لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر

مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان ها

در پاسخ این پرسش (الملکُ لِمنْ اَلیوم)

رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها

فریـــــاد زنم محشر از عمـــق دل مستم

از طایـفۀ عشقـم تـا که حسنی هستـــم

امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید

با دست تهی چشمِ پر آب حسن گویــد

عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا

هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید

با رحمت و احسان چشمان پر از خیرت

این عاشق شیدا را دریاب حسن گوید

امشب همه ذرات هستی حسنی هستند

خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید

هم غلغله می افتد در جان همه عالم

وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید

ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند

سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید

ای محور بخشایش در ماه عنایت ها

ماه رمضان رب الارباب حسن گوید

ای احسن اسماءِ حُسنیِ خداوندی

درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی

مجتبي روشن روان