شعر شهادت حضرت مسلم علیه السلام

مسلم ای اولین فدایی عشق

ای تو تنها سفیر عشق حسین

غربت کوفه بود و جان تو که

میزبان شد به تیـر عشـق حسین

 

کوفه وقت ورود تو دیدم

خیل جمعیّتی شبیه " خم "

چون نمازت تمام شد آن شب

کو؟ کجا رفته اند پس مردم؟

 

گفته ام"خم"که کوفه شاید

از نهر آب حیات زنده شود

و برای من و تو و مردم

برگی از خاطرات زنده شود

 

کوفه وقت ورود یادت هست؟

میزبانان صف کشیده به راه

من فدای غریبی ات مـسلم

یک نفر نیست با تو چون همراه

 

من خبر دارم از دلت مسلـم

که برای حسین  می لرزد

" من و طفلان من فدا بشویم...

او نیاید به کوفه می ارزد "


هیچ گوشی دگر شنیدار

ناله ها و صدا و آه تو نیست

خانه ی طوعه هم ...خداحافظ

که دگر جای و سرپناه تو نیست

 

آنـقَــدَر دوستدار اربابـی

ذکر مـولا هـماره بر لب تو

تا به وقت شهادت آن بالا

روی دارالامـاره بر لب تو

 

از بهشت خدا تماشا کن

چند روز دگر از آن بالا

حکمت خون که ریخت در آب و...

تشنه ماندی درست چون مولا

 

این چه شهریست ؟ این چه رسمی هست؟

میـهمان را به روی دار کنند

سـر او را بریده بر در شهـر

بهر مـولا در انتظار کننـد

سیدمجتبی ربیع نتاج

شعر شهادت حضرت مسلم ع

هـزار بار گر از تن جدا شود سر من

بر آن سرم که بیفتد به پای رهبر من

به یک اشارۀ چشمت دل از کفم بردی

از آن زمان که به من شیر داد مادر من

مــرا عـزیز شمـردند مـردمِ کــوفه

که ریختند عوض لاله سنگ بر سر من

میـان ایـن همـه نامــرد غیـر پیرزنی

کسی نگشت در این شهر، یار و یاور من

ز اشک تا که نهد مرهمی بـه زخم تنم

هزار حیف که در کوفه نیست خواهر من

به جز دو طفل یتیمم، بـه دشت کرب و بلا

شهید تـوست دو رعنـا جـوان دیگر من

فـدای دختـرِ مظلـومۀ سـه سالـۀ تــو

میــانه اســرا داغ دیــده دختــر مـن

خدا گواست کـه هرگـز نگشت بـا کافـر

جسارتی که در این شهر شد به پیکر من

سلام من بـه تـو از این لبی که پاره شده

درود من بـه تـو از این بریده حنجر من

میـان خنـدۀ دشمـن ز دست رحمت تو

مـدال گـریه گـرفته است دیـدۀ تـر من

شهـادتین بــه لـب، نالۀ حسین حسین

بـه هـر نـفس شـده در ناله‌های آخر من

سروده‌های تو «میثم» شـرارِ آه من است

جـزای تـوست عنایـات حـیِّ داور مـن

استادسازگار

شعر شهادت حضرت مسلم ع

حضرت عشق سرِ دار سلامی دارم

از لبِ زخمِ ترك خورده پیامی دارم

خیلِ بیعت شكنان نوكرِ بی اجر شدند

همه با وعده ی یك كیسه ی جو زجر شدند

چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا

زخم این نیزه پرستان به تنم خورده نیا

از علی دیر زمانی است دلی پُر دارند

این چه شهری است همه حسرتِ چادر دارند

پیشۀ تازۀ این طایفه آهنگری است

قول دادند كه سوغاتیشان روسری است

باغِ سبزی كه نوشتند فقط نی زار است

سرِ من راهیِ شام و بدنم بر دار است

تا به خارج شدن از دینِ تو فتوا دادند

سنگ دل ها همه بر كُشتنِ تو پا دادند

علیرضا شریف

شعر شهادت امام باقر ع

باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

پای آن غصه ها که خوردی تو

من اگر جان دهم کم است آقا

تو عزادار کربلا هستی

تا که این عالم، عالم است آقا

آری آری شب عزای شما

پیشواز محرم است آقا

تا قیامت به پیش چشمانت

رأس بر نی مجسم است آقا

چشم تو یاد کربلا دریاست

همۀ روزهایت عاشوراست

می روی یاد کودکی از حال

پیر کرده تو را غم گودال

یاد آن خاطرات بارانی

شده کرببلا منا، ده سال

با غرورت چه کرده مرد صبور ؟

غارت گوشواره و خلخال

داشت در بین خیمه ها می سوخت

پدرت از خجالت اطفال

با تو گفته چه قدر اسرار از

دفن آن پیکری که شد پامال

وای از این اتفاق، هم بازیت

پیش چشمان تو شده بی بال

کربلا، کوفه، شام در دل توست

روضه های رقیه قاتل توست

محمدحسین رحیمیان

شعر شهادت امام باقر ع

ای شیعۀ ثانی عشر حضرت باقر

دین زنده شده از هنر حضرت باقر

بخشید به اسلام مبین گرمی و رونق

گنجینۀ غرقِ گهرِ حضرت باقر

تا روز قیامت همه چون آینه ماتند

از دانش و علم و هنر حضرت باقر

زینت ده توحید پرستان جهان است

گلزار گل و بارور حضرت باقر

قدسی نفسان حرم قدس ندیدند

جز نور خدا در نظر حضرت باقر

مرغان دعا تا حرم دوست رسیدند

درسجدۀ شام وسحر حضرت باقر

جابر چه صمیمانه ز درگاه پیمبر

آورده سلامی به بر حضرت باقر

از فتنه بپرهیز که این بارگران است

باری که کند خم کمر حضرت باقر

عمری ز غم کرب و بلا خون جگر خورد

قربان دل و چشم تر حضرت باقر

پیوسته غم فاطمه و غربت حیدر

آتش زده بر بال و پر حضرت باقر

زهر ستم و کینۀ بیداد چه کرده است

با جان و دل و با جگر حضرت باقر

افسوس که  در سوک نشسته است مدینه

زین داغ گران با پسر حضرت باقر

دادند مرا کوثر توفیق «وفائی»

تا آن که شوم نوحه گر حضرت باقر

سیدهاشم وفائی

شعر شهادت امام باقر ع

كسی كه بود شكافنده‌ی تمام علوم

هزار حیف كه از زهر كینه شد مسموم

سر تو باد سلامت یا رسول ‌الله

وصّی پنجم تو كشته شد، ولی مظلوم

گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند

گهی به خانه‌اش از كینه خصم برد هجوم

بسان مادر و آباء رنج دیده‌ی خویش

همیشه بود ز حقّ و حقوق خود محروم

به غربت علی و خاندان او سوگند

امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم

هماره قصۀ مظلومی‌اش به خاك بقیع

بُود ز غربت قبرش برای ما معلوم

ز دردهای نهانی كه بود در دل او

كسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم

حیات او همه با درد و رنج و غصه گذشت

كه بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم

نه طاقت است زبان را به وصف غم‌هایش

نه قدرت است قلم را كه تا كند مرقوم

بگو به امت اسلام، این سخن «میثم«

به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم

استادسازگار

شعر شهادت امام باقر ع

تو که بر چشم خلق جا داری

نوری و جلوه ی خدا داری

نور چشمان حضرت سجاد

ریشه در باغ هل اتی داری

ثمر نخل احمدی که نسب

ز حسین و ز مجتبی داری

پسر سیّد البُکاء هستی

سرگذشتی پر از بلا داری

یادگاری ز لاله های عطش

بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی

عمّه ی قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند

با سر تیغ و نیزه گل چیدند

دست های سیاه بر سر تو

سنگ های کبود باریدند

چشم هایی که گریه می کردند

سیلی و تازیانه می دیدند

مردم کوچه ی یهودی ها

دور سرها مدام رقصیدند

بی ابالفضل، کودکان یتیم

روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمد

کودکیِ تو را رقم می زد

علی صالحی

شعر شهادت امام باقر ع

منم که دل به غم و درد آشنا دارم

به دیده جام می ناب نینوا دارم

به سینه وسعت صحرای کربلا دارم

همیشه در همه جا روضه ی منا دارم

منم که بانی این روضه های پر شورم

تمام عمر، سروری نکرد مسرورم

کسی که باطن هر روضه را خبر دارد

کسی که گلشنی از لاله بر جگر دارد

کسی که خاطره ی وادی خطر دارد

ز روز واقعه هفتاد و دو اثر دارد

منم که سجده ی سجّاد دیده در شعله

حرارت غم جانان چشیده در شعله

منم که داغ یتیمان مجتبی دیدم

شهادت همه ی آل مصطفی دیدم

به زیر سمّ ستور آیت خدا دیدم

به کوفه هیبت فریاد مرتضی دیدم

به صحنه، شاهد اجساد عاریات منم

بلا کشیده ی نسوات بارزات منم

کسی که دید امام زمان در آتش بود

کسی که عمّه ی او باعث نجاتش بود

کسی که تشنه و صد چشمه ی فراتش بود

کسی که کرب و بلا قلّه ی حیاتش بود

به چار ساله غمم برتر از چهل ساله

که دیده؟ گریه ی پنجاه ساله بی ناله

منم که هجمه ی سیلی به کاروان دیدم

هجوم کعب نی و زخم کودکان دیدم

به نیزه معجر خاکی بانوان دیدم

ز خاتمی که به دستان ساربان دیدم

جواهرات زنان بود و دست نامحرم

فرار کودک و فریاد پست نامحرم

هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد

ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد

ز خوان نعمت علمم صلا نمی خواهد

بهشت، غیر دل مبتلا نمی خواهد

من آنچه خاطره دارم ز کربلاست و بس

روایت هنر عشق، نینواست و بس

بیا که باقرم و کاشف هُمومم من

هماره پشت و پناه بشر، عمومم من

به علم غیب شکافنده ی علومم من

بیا که با خبر از گردش نجومم من

به مدرسم همه تازه دروس می بینی

هزار بوعلی و شیخ طوس می بینی

بگیر دست توسّل، تو را نظر از من

بساز همّت دانش، به دل اثر از من

مرو به دامن بیگانگان، ظفر از من

فقاهت از من و طب از من و هنر از من

بیا که باقر اعلام اولیاء منم

به علم و حلم، معلّم به انبیاء منم

محمودژوليده

شعر شهادت امام باقر ع


از گلو ناله ی مرغ سحری افتاده

پی آن ناله دل دربدری افتاده

پسری دید که از زینِ به زهر آغشته

گوشه ی حجره دوباره پدری افتاده

غم یک عمر بلا پشت بلا پشت بلا

همچو یک زهر به جان جگری افتاده

مرگ نزدیک شد و اهل حرم می گریند

چشم بیمار پدر بر پسری افتاده

پسرم گریه نکن چونکه میان چشمت

از غم خون جگری ها اثری افتاده

پسرم! گریه فقط گریه به غم های حسین

سوی گودال دلم را گذری افتاده

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

تن خورشید کنار قمری افتاده

کودکی بودم و دیدم که ز سیمرغ دلم

ته گودال فقط مشت پری افتاده

دیده ام وقت اسارت که به پای عمه

بارها از افق نیزه سری افتاده  

اميرعظيمي

شعر شهادت امام باقر ع


خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود

عطر سیب و اقاقیا می داد

روزهای خوشش دگرگون شد

گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

 

داغ هفــتــاد و دو شقایق را 

بر سرشانه های خود حس کرد

رنج زنجیر و درد سـلسله را

بر مچ دست و پای خود حس کرد

 

روی آییـنه ی غــرور دلش 

زیر بــاران سنگ چین افتاد

دید خورشید را که چنـدین بـار

از سـر نیــزه بر زمین افتـاد

 

گـریه های رقیه را می دید 

کــوه فریـاد در گلویش بود 

محمل باز عمـه پشتِ سرش 

ســر عبــاس روبـرویش بود 

 

دید از زیــر نیــزه ی جدش

بر زمین، قطره قطره خون می ریخت

دیــد در کــوفه دشمن نــامرد

سر او را به شاخه ای آویخت

 

کودکان چموش سنگ بدست

پـای ناقه به جــانش افتادند

مردمان حرامـزادۀ شام

خـارجی زاده اش لقب دادند

 

از سـر بام خـاک و خاکـستر

نقل سر بود و؛ فرش راهش بود

چشم ناپاک شهر را می دیـد

غــم نـاموس در نگاهش بـود

 

غیـــرتش را بــه جـوش آوردند  

نیزه داران مستِ سکه پرست

چــهره ی ســرخ عمـــه را تا دید 

مثـل عباس چـشم خـود را بست

وحيدقاسمي

شعر ازدواج حضرت زهرا و حضرت علي


دریای هم اند و ساحل هم هستند

زهرا و علی كه هم دل هم هستند

شفاف و عمیق و بی نهایت همچون

دو آینه كه مقابل هم هستند

عارفه دهقاني

شعر ازدواج حضرت زهرا و حضرت علي


زره فروخته شد تا تو را به دست آرد

کسی که فاطمه دارد دگر چه غم دارد؟

علی دلی است که در سینه بی قرار آمد

و آمده است که صد دل به دوست بسپارد

به یمن روشنی روزهای در پیش است

که در حوالی این خانه یاس می کارد

چقدر خانه تان بوی آسمان دارد

چقدر چشم که باید ستاره بشمارد

و فاطمه است همان همسری که می خواهد

بلور قلب علی را به سینه بگذارد

فرشته ای است که می خواهد از بهشت علی

انار دانه کند ، سیب سرخ بردارد

به ارتفاع تو آیینه نیست در عالم

به جای شمع ...به آتش نگاه کن ...شاید

نگاه کن که نگاهش پر از ترانۀ درد

نگاه کن که لبش ذکر کربلا دارد

نگاه کن که از آن سوی پلک های جهان

کسی به انتقام دل خسته ی تو می آید

هنوز هم که هنوز است غرق این فکرم

که وحی از در و دیوار خانه می بارد

اگرچه مادر ما بی مزار مانده ولی

در آستانه ی قلب علی، حرم دارد

حامدحجتي