شعر شهادت امام سجاد ع


ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی

ای اسوه ی یگانگی و ایستادگی

عرش خدا ندیده به پای تواضعت

اینگونه ساده با نسب شاهزادگی

گر چه نماز در دل شبهای عاشقی

یک رسم بوده بین شما خانوادگی

اما حدیث سجده ی طولانی ات شده

وجه تمایز تو در این اوفتادگی

همواره همنشین تبار رعیتی

در منتهای عزت و ارباب زادگی

در پیش چشمهای تو ای همدم سحر

من ماندم و خجالت این بی ارادگی

ای دست پر کرامت حق بین آستین

ادرکنی یا امام هدی زین العابدین علیه السلام

ریشه دوانده در نگهت رسم دلبری

از درک ناقص کلماتم فراتری

آئینه ی تجلی ایمان و بندگی

در قامت عبادت و تقوا چه محشری

در معرفت به وادی عرفان نیافتم

از مکتب صحیفه ی تو راه بهتری

تو صخره شهامت و ایثار و غیرتی

در هیبت و اراده علی مصوری

لرزیده پایه های شب ازخطبه خوانی ات

گفتند آمده اسدالله دیگری؟

وقتی دعا به دشمن خود یاد می دهی

معلوم می شود چقدر مثل مادری

باید برای تو به روی طاق یادها  

 قابی بیاورم پر از وان یکادها

   

خورشید محو سجده ی طولانی تو بود

در جستجوی رتبه ی ایمانی تو بود

این رسم سفره داری و مهمان نوازیت

جاری میان آن رگ ایرانی تو بود

در نیمه های شب دل بی تاب جبرئیل

درحسرت قرائت قرآنی تو بود

سجاده ی ستاره چهل سال شاهد

چشمان خیس و دیده ی بارانی تو بود

قلب ترک ترک شده ی کاسه های آب

مبهوت خشکی لب عطشانی تو بود

 پس کوچه های کوفه و دروازه های شام

در حزن گریه ها و پریشانی تو بود

 هر دم که صحبت غم این مرد می شود

 سر تا به پای قافیه پر درد می شود   

 با ما بگو زتسویه ی بی مرامها

ازچشم هرزه و نظر ازدحامها

دیدم محاسن تو زخونت خضاب شد

از بس که سنگ خورده ای از پشت بامها

گویا شبیه شهر مدینه به کوفه هم

با خنده داده اند جواب سلامها

تا نام فاطمه زدهان شما پرید

گویا دوباره تازه شده انتقامها

نامردمان کوفه فراموششان شده

از آن سفارشات و از آن احترامها

با تازیانه بر تن اطفال می زدند

بس وحشیانه پیش نگاه امامها

(مسلم)به پای غربت مولا قیام کن  

 دیگر بس است صحبت خود را تمام کن

                                                      هاشم طوسی(مسلم)

شعر شهادت امام سجاد ع

ميان كوچه ها بال و پرم سوخت

ز سوز تازیانه پیکرم سوخت

از آن خاکستری که بر سرم ریخت

هم عمامه و هم موی سرم سوخت

شنیدم دخترت در راه کوفه

زده فریاد عمه معجرم سوخت

پس از تو لحظه های سخت ما بود

میان راه قلب مادرم سوخت

زمانی که سری از نیزه افتاد

ز سوز درد چشم خواهرم سوخت

امان از گریه های نازدانه

دل عباس و چشم اکبرم سوخت

چنان سیلی به روی عمه ام زد

که قلب ساقی آب آورم سوخت

به پیش چشم مردم ، عمه زینب

شبیه شمع ، هر دم در برم سوخت

اصغر چرمی



شعر شهادت امام سجاد ع

گل باغ نبی پرپر شد ای وای

و اما باغبان بی سر شد ای وای

تنم تبدار و در زنجیر و دشنام

گلویم خشک و چشمم تر شد ای وای

ز روی ناقه با بازوی خسته

ببین نقش زمین خواهر شد ای وای

غروب آفتاب شام و کوفه

جمال شمس خاکستر شد ای وای

به روی یاسها مانده نشانه

ز سیلی رنگ نیلوفر شد ای وای

سرود و رقص و جشن و پایکوبی

به دور آل پبغمبر شد ای وای

چهل منزل به همراه رقیه

سر عباس آب آور شد ای وای

لب خشکیده و آیات قرآن

به ضرب خیزران لب تر شد ای وای

امام داغدار و اهل بیتش

اسیر آن همه کافر شد ای وای

اصغر چرمی

شعر شهادت امام سجاد ع


بیاور با خودت نور خدا را

تجلی های مصباح الهدی را

به پا کن کربلایی دردل ما

تو که تا شام بردی کربلا را

يوسف رحيمي

شعر شهادت امام سجاد ع

فراز اول: جذبه هاي عرفاني



آسمان را به خاک مي‌آري

با همان جذبه هاي عرفاني

ولي از ياد مي بري خود را

دم به دم در شکوه رباني



با خودت يک سحر ببر ما را

تا تجلي روشن ذاتت

دلمان را تو آسماني کن

با پر و بالي از مناجاتت



تربت کربلاست تسبيحت

همدم ندبه هات سجاده

بيقرار است گريه هايت را

که بيفتد به پات سجاده



غربتت را کسي نمي فهمد

چشم هايت چقدر پُر ابر است

آيه آيه صحيفه ات ماتم

جبرئيل نگاه تو صبر است



فراز دوم : صحيفه باران



تا ابد کوچه کوچه‌ي يثرب

خاطرات تو را به دل دارد

و در آغوش بي پناهي ها

چشم هاي بقيع مي بارد



شده اين خاک گريه پوش آقا

مثل چشمت صحيفه‌ي باران

صبح تا شب شکسته مي گويي

السلام عليک يا عطشان



گريه در گريه ، گريه در گريه

گريه در گريه ، گريه در گريه

چشمه چشمه ، فرات خون چشمت

صبح و مغرب ، شب و سحر گريه



به تماشا نشسته چشمان ِ

آسمان، غربتِ سجودت را

بعد زينب کسي نمي فهمد

راز غمناله‌ي کبودت را



غم به قلبت دخيل مي بندد

چشم هاي تو با خوشي قهر است

تشنگي بر لبان تو جاري

آب ديگر براي تو زهر است



در نگاهت هنوز شعله ور است

کربلا کربلا پريشاني

لحظه لحظه به هر مناسبتي

مي نشيني و روضه مي‌خواني



فراز سوم: غروب زينب



کربلا در نگات جاري بود

روضه مي‌خواند چشم تو سي‌سال

دل تو هروله کنان ، يک عمر

علقمه ، خيمه گاه ، تل ، گودال



بين امواج شعله ها در باد

گيسوي خيمه ها مشوش بود

با تب قلب پرپرت مي سوخت

خيمه اي که اسير آتش بود



پرده‌ي خيمه ها که بالا رفت

کربلا در برابرت مي‌سوخت

ناگهان روي نيزه ها ديدي

سر خورشيد پرپرت مي‌سوخت



دشت را در خباثت و پستي

عرصه گاه مسابقه کردند

آب که هيچ، روز عاشورا

از شرف هم مضايقه کردند



هر که از راه مي‌رسيد آن دم

بي محابا به فکر غارت بود

گوش با گوشواره رفت از دست

تازه اين اول اسارت بود



يادگاري مادرت زهراست

کهنه پيراهني که غارت شد

زينت شانه‌ي پيمبر بود

آيه آيه تني که غارت شد



در دل قتلگاه مي‌ديدي

لحظه لحظه غروب زينب را

چه به روز دل تو آوردند؟

« وَ أنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً »



فراز چهارم: خورشيد و بوريا



روز سوم حوالي گودال

باز خود را هلاک مي‌کردي

داغ هاي تو تازه تر مي‌شد

هر تني را که خاک مي‌کردي



روضه ها را دوباره مي‌ديدي

يک به يک در مقابلت آقا

شمر را روي سينه حس کردي

حرمله بود قاتلت آقا



در کنار تن علي اکبر

تن تو باز ارباً اربا شد

آه در بين مدفني کوچک

پيکر سرو علقمه جا شد



دل تو غرق درد و غم مي شد

هر طرف که به جستجو مي رفت

نيزه ها را که در مي‌‌آوردي

نيزه اي در دلت فرو مي‌رفت



دل تنگت جلو جلو مي‌رفت

با سري که به عشق پيوسته

مي نهادي گلوي پرپر را

به روي خاک قبر آهسته



هفت بند دلت به ناله نشست

در مصيبات نينوايي که ...

سر خورشيد روي ني مي سوخت

تن خورشيد و بوريايي که ...



فراز پنجم: ناقه هاي بي محمل



جز تو و عمه‌ي پريشانت

کوفه و شام را که مي‌فهمد

طعنه هاي کبودِ سلسله و

سنگ و دشنام را که مي‌فهد



دست بسته به سوي شهر بلا

خاندان رسول را بردند

به روي ناقه هاي بي محمل

دختران بتول را بردند



يادگار کبود سلسله ها

به روي مصحف تنت مانده

مرهمي از شرار خاکستر

به روي زخم گردنت مانده



سنگ هاي بدون پروايي

محو لب هاي پاک قاري بود

از لب آيه آيه‌ي قرآن

روي ني خون تازه جاري بود



با شکوه نجيب قافله ات

کينه هاي بني اميه چه کرد

در خرابه شکسته اي آخر

با دلت ماتم رقيه چه کرد



بي کسي هاي عمه ات زينب

غصه هاي رباب پيرت کرد

داغ ِ زخم زبان و هلهله ها

بزم شوم شراب پيرت کرد



خيزران بوسه بر لب قرآن

آه نيلوفري به جا مانده

هستي‌ات در تنور غربت سوخت

از تو خاکستري به جا مانده



فراز ششم: سيل اشک



کربلا را به کوفه آوردي

با شکوه پيمبرانه‌ي خود

لرزه انداختي به جان ستم

با بيانات حيدرانه‌ي خود



چه حقير است در برابر تو

قد علم کردن سياهي ها

تو ولي از تبار خورشيدي

شام را در مي آوري از پا



با دعاهاي روشنت آخر

شهر پُر از کميل خواهد شد

کاخ ظلمت به باد خواهد رفت

اشک هاي تو سيل خواهد شد



از همه سو براي خون خواهي

در خروشند باز بيرق ها

راوي زخم هاي پنهان ِ

دل مجروح تو فرزدق ها

يوسف رحيمي

شعر شهادت امام سجاد ع


این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده

یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده

یک جا ز پیر کوفه شنیده است ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده

هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده

با پای خسته راه بر خلق آمده
با دست بسته کار گشای جهان شده

ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده

بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده

از بس گریسته است چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده

محمدسعيد ميرزايي

شعر شهادت امام سجاد ع


آرزوی کوه ها یک سجده ی طولانی اش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی اش

دست هایش شاخه ی طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایه ی نورانی اش

تا که شد یک شب عروس خانه ی آل عبا
شهربانوی جهان شد مادر ایرانی اش

می وزد از منبرش فریادهای یاحسین
شام ها ویرانه ی هر خطبه ی توفانی اش

در کلامش ضربت شمشیر حق حیدر است
عبدودها کشته از شور حماسی خوانی اش

اوست فرزند منا و مکه فرزند صفا
چشمه ها می جوشد از هر واژه ی قرآنی اش

اعظم سعادتمند

.شعر روضه عاشورا


غم داغ تو را با هیچ کس دیگر نخواهم گفت

برایت روضه می خوانم ولی از سر نخواهم گفت

اگر از سر بخوانم روضه را این بار چیزی جز

هراس خنجر و آرامش حنجر نخواهم گفت

نگاهت سوی تل بود و نگاه او سوی گودال

از اندوه نگاه آخر خواهر نخواهم گفت

نمی گویم اگر حتی بگوید راوی مقتل

از آغوش تنور گرم خاکستر نخواهم گفت

تو را خاموش می خواهند آیه آیه ی قران

از این که ساختی بر نیزه ها منبر نه ... خواهم گفت

سکوتت خیزران را پاسخی دندان شکن داده ست

از آن بزم شراب و سکر زجر آور نخواهم گفت

*

همین جا عهد می بندم که تا جان در بدن دارم

برایت روضه می خوانم ولی از سر نخواهم گفت

سيدجواد ميرصفي

شعر شهادت امام سجاد ع


دلش را داغ و غم بیت الحزن کرد

وجودش را پر از رنج و محن کرد

نمی دانم چگــونه با چـه حالی

تن صـد چــاک بابا را کفن کرد

***

ز اشک داغ چشمان ترم سوخت

نه تنها چشم، از پا تا سرم سوخت

کنــار جسـم صـد چاک  تو بابا

دلم آتش گرفت و پیکرم سوخت

سيدهاشم وفائي

شعر شهادت امام سجاد ع


دلی آواره آوردم کنارت

کنار آستان پر غبارت

نگاهی کن که باشد قلب من هم

یکی از یا کریمان مزارت

***

فرات خون شده چشم تو سی سال

میان روضه ها می رفتی از حال

دل تو هروله می کرد یک عمر

میان خیمه گاه و تلّ و گودال

يوسف رحيمي

شعر شهادت امام سجاد ع


منكه عمری در تب و تاب مرارت سوختم

چون شب شام غریبان در حرارت سوختم

بعد بابای غریب و بی كس و مظلوم خود

مثل عمه زیر زنجیر اسارت سوختم

از حرم تا قتلگه با كعب نی كردم عبور

اولین زائر منم كز این زیارت سوختم

سوختم بابا چو بر نعشت نگاهی دوختم

بر شكاف زخم های بی شمارت سوختم

نعش بی سر را كه دیدم ناگهان خوردم زمین

بر تن بی سر و جسم بی مزارت سوختم

از همان روزی كه می كردی سفارش عمّه را

تا كنون بر خواهر شب زنده دارت سوختم

نعش ها دیدم به صحرا رأس ها دیدم به نی

هم به هفتاد دو  و هجده بهارت سوختم

گاه دیدم غارت خلخال و گاهی گوشوار

گاه بهر دختر بی گوشوارت سوختم

گاه معجر گاه سر دیدم به روی نیزه ها

گاه ای دل بر نگاه سوگوارت سوختم

دشمن آندم كه ز ما ارثِ امامت را رُبود

در تب بیماری و داغ جسارت سوختم

هیچ كس جز با تمسخر رو به رو با ما نشد

بارها در راه از دردِ حقارت سوختم

سِیلِ سیلی در اسیری سهم اهل البیت شد

بارها از دست های با مهارت سوختم

حربۀ كوفی هجوم و قتل و غارت بود و بس

از هجوم چشم ها هنگام غارت سوختم

مجلس ابن زیاد و مجلس شومِ یزید

كرد بر ناموس حق دشمن اشارت سوختم

خویش را پیروز می دانست و ما را در شكست

پیش بیگانه ز كذب این بشارت سوختم

عمه ام را خارجی خواندند و خود را اهل دین

در میان دشمنان در آن امارت سوختم

تا دم مرگم برایت گریه كردم صبح و شام

نهضتی كردم به پا حالا كنارت سوختم

محمودژوليده

شعر شهادت امام سجاد ع

آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم

هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم

ما را زدند مثل اسیران خارجی

دارم هزار راز نگفته در این دلم

چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست

غمگین ترین سوارۀ مجروح محملم

آتش گرفت گوشۀ عمامه ام ولی

زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم

مایی که باغ های جنان زیر پای ماست

حالا شده خرابۀ این شهر منزلم

داغ رقیه پیر نمود اهل بیت را

خون لخته های کنج لبش گشته قاتلم

وحيدقاسمي

شعر شهادت امام سجاد ع


ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت

از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت

از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن

عمامه را بردار که موی سرم سوخت

در خاطر من هست که دیروز طفلی

فریاد می زد عمه جانم معجرم سوخت!

شام غریبان لحظه های سخت ما بود

در بین آتش جا نماز مادرم سوخت

آن لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت:

زینب بیا که جامه های اصغرم سوخت

بر نیزه شاه تشنه کامان تشنه لب بود

با دیدن زخم گلویش حنجرم سوخت

وقتی که از نیزه سر شش ماهه افتاد

قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت

در راه از بس که رقیه بر زمین خورد

از سوز گریه دیده های اکبرم سوخت

بدتر از این ها تا که سیلی بر رخش خورد

ناگاه دیدم ساقی آب آورم سوخت

در پیش چشم مردهای شهر چون شمع

دیدم که عمه زینب من در برم سوخت

مهدي نظري

شعر شهادت امام سجاد ع


بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد

سجاده اش معطر با اشک ناب شد

او سیدالبکاء حسینیه ی خداست

گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد

صفحه به صفحه ادعیه های صحیفه اش

ناگفته های مرثیه بود و کتاب شد

عمری ز داغ روضۀ سخت تنور سوخت

ذره به ذره یاد لب تشنه آب شد

عکس غروب روز دهم بین چشم او

با عکس آن هلال سر نیزه قاب شد

یادش نمی رود بدن بی سر حسین

یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد

رگ های روی حنجر زخمی گواه بود

در بردن سر پدر او شتاب شد

سینه زده برای تنش مثل بادها

وقتی که نوحه خوان تنش آفتاب شد

دیگر لبش به آب خنک!!!! نه نخورد و رفت

او روضه دار دائم طفل رباب شد

....خاک فلک به روی سرم که نوشته اند

با دست بسته وارد بزم شراب شد

محسن حنيفي

شعر شهادت امام سجاد ع


گلان وحی، را پرپر که دیده؟

به گلشن، طایر بی سر، که دیده؟

تب و داغ و غل و زنجیر و دشنام

گلوی خشک و چشم تر که دیده؟

سوار ناقه با، بازوی بسته

زمین افتادن خواهر، که دیده؟

میان آفتاب شام و کوفه

رخ خورشید و خاکستر که دیده؟

به روی یاس‌ها جای سفیدی

ز سیلی رنگ نیلوفر که دیده؟

به رخسار هلالِ اوّلِ ماه

خدایا هیفده اختر که دیده؟

نشان سنگ در بالای نیزه

سر پاک علی اکبر که دیده؟

سرود و رقص و جشن و پایکوبی

به دور آل پیغمبر، که دیده؟

چهل منزل به همراه سکینه

سر عباسِ آب‌آور که دیده؟

لبِ خشکیده و آوای قرآن

شراب و چوب و طشت زر که دیده؟

بگو «میثم» امام دستْ بسته

اسیر آن همه کافر که دیده؟

استادسازگار

شعر شهادت امام سجاد ع

رخسار یاس و سیلی دست خزان کجا

قدّ کمان و قامت سرو روان کجا

آل رسول و شام غم و مجلس یزید

بزم شراب و رأس امام زمان کجا

ای کاش می شکست قلم تا نمی نوشت

قرآن کجا و طشت زر و خیزران کجا

خیزید ای ذُراری زهرا ندا دهید

زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا

در مجلس یزید نپرسید یک نفر

هفتاد داغ و این همه زخم زبان کجا

گیرم نبود سبط رسول خدا حسین

چوب جفا کجا و لب میهمان کجا

حورا کجا و دوزخیان آه وای من

بازوی ده فرشته و یک ریسمان کجا

از زخم های سیّد سجّاد بشنوید

زنجیر خصم و پیکر جان جهان کجا

ای اهلبیت گر نگشایید باب لطف

ما رو بَریم از در این آستان کجا

فیض از شماست و رنه بدان کثرت گناه

"میثم" کجا و این همه سوز بیان کجا

استادسازگار

شعر شهادت امام سجاد ع


شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت

حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت

در حیـرتم کـه سلسلۀ آهنین مگـر

جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت

زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس

غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت

دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو

تن‌هایشان به روی زمین بود، سر نداشت

سنگت زدند بـر سر بازارهای شام

با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت

هجـده سـر بریـده برایت گریستند

آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت

سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت

یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت

حـال تـو بـود در دل گـودال قتلگاه

چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت

مهمـان شـام بـودی و بهر تو میزبان

جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت

سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود

اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت

استادسازگار

.شعر شهادت امام سجاد ع

شد تازه داغ، باز به دل های اهل بیت

تکرار شد مصیبت عظمای اهل بیت

با قلب چاک چاک در آغوش خاک خفت

چارم امام و رهبر و مولای اهل بیت

دردا که شد خموش پس از سال ها فراق

آوای روح بخش مسیحای اهل بیت

بعد شهادتش به همه خلق شد عیان

کورا چه ها رسیده ز اعدای اهل بیت

آثار زخم سلسله ها هم هنوز بود

بر عضو عضو آن گل رعنای اهل بیت

این است آن اسیر که هجده ستاره دید

بر نیزه گرد ماه دل آرای اهل بیت

این است آن امام که با دست بسته دید

چون داغ خویش آبله بر پای اهل بیت

این است آن عزیز که آثار سنگ دید

بر ماه روی زینب کبرای اهل بیت

این غیرت اللّهی است که می دید آمدند

زن های شام بهر تماشای اهل بیت

با تازیانه گشت جسارت به عمّه اش

روزی که سوخت خانه ی زهرای اهل بیت

"میثم" قسم به فاطمه باور نکردنی است

این غم، که در خرابه شود جای اهل بیت

استادسازگار

شعر شهادت امام سجاد ع

طایر وحی ام و گردیده جدا بال و پرم

زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم

منم آن یار سفر کرده که تا شام بود

سر پاک شهدا بر سر نی هم سفرم

مردم شام نخندید که بر نوک سنان

می کند گریه برایم سر پاک پدرم

سنگ هایی که به فرقم ز ره کینه زدید

گریه کردند به حال من و بر زخم سرم

پدرم کشته شد اینک بگذارید از شام

عمه و خواهر خود را به مدینه ببرم

خار و خاشاک و کف و کعب نی و سنگ بس است

نزنید این همه لبخند به زخم جگرم

سر بابا به سر نیزه و من گام به گام

با سر و قاتل و با عمۀ خود رهسپرم

دل شب نافله می خوانم و در حال نماز

سر نورانی باباست چراغ سحرم

با وجودی که عدو بر سر من آتش ریخت

شسته شد حلقۀ زنجیر ز اشک بصرم

همه جا در شرر نالۀ "میثم" پیداست

شعلۀ ناله و سوز جگر و چشم ترم

استادسازگار

شعر شهادت امام سجاد ع


به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم

شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم

دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم

که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم

کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم

که بر بالای نیزه هیجده قرص قمر دارم

عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه

نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم

تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم

من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم

از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه

به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم

مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا

چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفر دارم

از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما

دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم

همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من

که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم

اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من

که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم

استادسازگار