شعر شهادت امام صادق ع


در راه خـداونــد خـريـدي تـو بـلا را

بــر جامعه آموخته اي درس وفا را

شد شيعه ي اثني عشري زنده زنامت

دادي تـو حيات ابدي مذهب ما را

-----

اي حـضـرت صـادق سـر و جانـم بـفـدايت

دريـاب دلي را كه نِشسته است به پايت

من بـر در ايـن خانـه گدا بـوده و هـسـتم

اي يـوسف زهـرا مـددي كـن بـه گـدايـت

اصغر چرمي

شعر شهادت امام صادق ع


تیره ای از تبار تاریکی

 آبروی مدینه را بردند

پا برهنه بدون عمامه

دست بسته...تو را کجا بردند!؟

 

باز تکرار می شود در شهر

 قصه کوچه... خانه... آتش... در

وسط شعله پور ابراهیم

 روضه می خواند؛ روضهٔ مادر

 

خواب دیدم که پشت پنجره ها

 رو به روی بقیع گریانم

پا به پای کبوتران غریب

 در پی آن مزار پنهانم

 

گریه در گریه با خودم گفتم

 جان افلاک پشت پنجره هاست

آی مردم تمام هستی ما

 در همین خاک پشت پنجره هاست  

فصل غم آمده زمان عزاست

 کُنج سینه شراره ها دارم

رخت ماتم به تن نمودم و باز

 بین چشمم ستاره ها دارم

 

آسمان نگاه غم بارم

رنگ و بوی مدینه را دارد

هر چه قدر آه هم اگر بکشم

 از تب سینه باز جا دارد

 

آن که یک عمر پای مکتب خود

 روضه می خواند و عاشقانه گریست

گریه هایش شبیه باران بود

 آن امامی که صادقانه گریست

 

ظلم تاریخ باز جلوه نمود

 وقت تکرار قصه شومی ست

با تبانی آتش و هیزم

جاری از چشم، اشک مظلومی ست

 

آتش دشمنان به پا شده در

 خانه ای در میان یک کوچه

می رود بی عمامه مردی در

 غربت بی امان یک کوچه

 

داغیِ سینه می کند باور

 با نفس هاش آه سردی را

خاک این کوچه ها نمی فهمند

 غربت اشک پیر مردی را

 

پیر مردی که سوز آتش را

 ساکت و بی کلام حس می کرد

پیرمردی که درد غربت را

 مثل جدّش مدام حس می کرد

 

پیرمردی که تا زمین می خورد

 نفسش در شماره می افتاد

دست خود می کشید بر روی خاک

 یاد آن گوش واره می افتاد

 

یاد یک گوش وارهٔ خونین

 یاد اشک نگاه طفلی بود

یاد آن مادری که زود گرفت

 دست خود را به روی چشم کبود

 

نیمه شب تا که دشمن آقا را

می کشید او به ناله می افتاد

یاد یک کاروان و یک کودک

 یاد اشک سه ساله می اقتاد

 

یاد آن کودکی که حس می کرد

 زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را

شوری اشک او چه می سوزاند

 زخم صورت... و جای آبله را

سيدحميدرضابرقعي

شعر شهادت امام صادق ع

ای پیر خرد طفل دبستان کمالت

 ارباب بصیر همه مبهوت جلالت

دیدار الهی به تماشای جمالت

خلق دو جهان تشنۀ دریای زلالت

وجه‌اللهی و نیست نه پایان نه زوالت

وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار

****

ای گشته صداقت همه جا دور سر تو

روییده گل معرفت از خاک در تو

شب منتظر زمزمه‌های سحر تو

وحی است سراسر سخن چون گهر تو

عالم چو کف دست به پیش نظر تو

ای چشـم خـدای احـد قــادر دادار

تو ماه و تلامیذ تو دور تو ستاره

گفتار حکیمانه‌ات افزون ز شماره

هر روز... نه! هر لحظه بود بر تو هزاره

علم تو روان‌بخش کمال است هماره

دو مطلع الانوار تو حمران و زراره

یک جابر حیان تو و آن همه آثار

****

چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق

چون نور که سر برکشد از سینۀ آفاق

علم تو عیان است در اوراد و در اوراق

عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق

در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق

هارون تو گل داد برون از شرر نار

****  

در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟

با نور تو بر مهر دل‌آرا چه نیاز است؟

با قطرۀ جود تو به دریا چه نیاز است؟

با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟

با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟

ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار

****

ای کرسی درس تو تجلای قیامت

آویزۀ گوش همه تا حشر، کلامت

 نوشیده همه کوثر توحید ز جامت

در ملک خدا وحی خداوند، پیامت

بر قلب عدو تیر بلا نطق هشامت

گویی سخن اوست همه تیغ شرربار

****

جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست

در ملک خدا نور به جز نور شما نیست

جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست

این است و جز این نیست درست است و خطا نیست

درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست

آن نهضت پاینده از این درس دهد بار

خلقت، نه فقط خالق منان به تو نازد

مؤمن نه، خدا داند ایمان به تو نازد

فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد

زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد

والله قسم شاه شهیدان به تو نازد

کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار

****

تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کشت

هر لحظه غمی آمد و صدبار تو را کشت

بیداد عدو نیمه شب تار تو را کشت

گه یاد فشار در و دیوار تو را کشت

بیش از همه منصور ستمکار تو را کشت

هر روز از او شد به تن و جان تو آزار

****

گه برد سوی قتلگهت پای پیاده

گه لب به جسارت به حضور تو گشاده

گه کرد ز بیداد، به قتل تو اراده

با هر سخنش بر جگرت زخم نهاده

او بر روی تخت و تو سر پای ستاده

حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار

****

ای ماه فلک شمع شب تار بقیعت

صد قافله دل آمده زوار بقیعت

مرغ دل من گشته گرفتار بقیعت

هرچند که ویران شده آثار بقیعت

باشد که شبی در پی دیدار بقیعت

«میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار

استادسازگار

شعر شهادت امام صادق ع

گوشه ای از حرای حجره ی خویش

نیمه شبها،خدا خدا می کرد

طبق رسمی که ارث مادر بود

مردم شهر را دعا می کرد

 

هر ملک در دل آرزویش بود

بشنود سوز ربنایش را

آرزو داشت لحظه ای بوسد

مهر و تسبیح کربلایش را

 

هر زمان دل شکسته تر می شد

«فاطمه اشفعی لنا» می خواند

زیرلب با صدای بغض آلود

روضهء تلخ کوچه را می خواند

 

عاقبت در یکی از آن شبها

دل او را به درد آوردند

بی نمازان شهر پیغمبر

سرسجاده دوره اش کردند

 

پیرمرد قبیلهء ما را

در دل شب،کشان کشان بردند

با طنابی که دور دستش بود

پشت مرکب،کشان کشان بردند  

ناجوانمردهای بی انصاف

سن وسالی گذشته از آقا !؟

می شود لااقل نگهدارید

حرمت گیسوی سپیدش را

 

پابرهنه،بدون عمامه

روح اسلام را کجا بردید؟

سالخورده ترین امامم را

بی عبا و عصا کجا بردید؟

 

نکشیدش،مگر نمی بینید!؟

زانویش ناتوان و خسته شده

چقدر گریه کرده او !!! نکند؟

حرمت مادرش شکسته شده

 

ای سواره! نفس نفس زدنش

علت روشن کهن سالی است

بس که آقای ما زمین خورده!؟

در نگاه تو برق خوشحالی است

 

جگرم تیر می کشد آقا

چه بلاهایی آمده به سرت!

تو فقط خیزران نخورده ای و

شمر وخُولی نبوده دوروبرت

 

به خدا خاک بر دهانم باد

شعر آقا کجا و شمر کجا!؟

حرف خُولی چرا وسط آمد؟

سرتان را کسی نبرد آقا

 

به گمانم شما دلت می خواست

شعر را سمت کربلا ببری

دل آشفتهٔ محبان را

با خودت پای نیزه ها ببری

 

شک ندارم شما دلت می خواست

بیت ها را پر از سپیده کنی

گریه هایت اگر امان بدهد

یادی از حنجره بریده کنی

وحيدقاسمي

شعر شهادت امام صادق ع


مدینه گرمِ حضور معطرت آقا

پر از شمیم بهشت است معبرت آقا

در آسمان دو عالم همیشه خورشیدی

مدینه شرقِ طلوع منورت آقا

تبرک است پر و بال آسمانی ها

به خاک خانهٔ از خُلد ، بهترت آقا

به لطف حضرت تو شیعه مانده ایم امروز

به لطف نور تجلیِّ باورت آقا

هنوز شیعه و «قالَ الإمامُ صادق» هست

کنارِ چشمهٔ جاریّ‌ِ کوثرت آقا

هزار طالب علم و حکیم و عالم هم

نبود درخور آن شأن و محضرت آقا

و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه

هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا

*

سبد سبد گل لاله به باغِ دل دارم

به احترام دل داغ پرورت آقا

فدای آن همه اندوه و خسته حالیتان

فدای منظرهٔ گریه آورت آقا

نبود غیرِ گلِ آه و غنچهٔ شیون

به باغِ بغضِ گلوگیرِ حنجرت آقا

چه کرد با دل تو کوچهٔ بنی هاشم

که غرقِ خون جگر بود ساغرت آقا

اگر بهشت تو آتش گرفت نیمهٔ شب

نبوده غیرِ همان ارث مادرت آقا

در آن شبی که تو را پا برهنه می بردند

بهشت عاطفه ها بود پرپرت آقا

چقدر بر دلتان داغ مانده از این غم :

طناب و کوچه و دست مطهرت آقا

من از حضور شریفت اجازه می خواهم

که روضه خوان شوم امشب برابرت آقا

*

اگر چه حرمتتان را شکسته اند آن شب

نبسته اند ولی دست خواهرت آقا

چه خوب شد که نشد در حریم خانه تان

کبود، چهرهٔ معصوم دخترت آقا

به حرمت لب تو، چوب پا نزد آن جا

و داغ نعل ندیده است پیکرت آقا

گل گلوی تو را دشنه ای نبوسیده

و ماهِ نیزه نشینان نشد سرت آقا

يوسف رحيمي

شعر شهادت امام صادق ع


می دویدم پی شان نیمه شب از کوچه تنگ

با دلی خون که به یاد شب صحرا افتاد

یاد آن دخترکی که عقب قافله ای

چشم هایش به دو چشمان عمو تا افتاد

پلک آتش زده اش گرم شد و خوابش رفت

ناقه کوشید نیفتد ولی آن جا افتاد

آسمان تیره، بیابان همه خارستان بود

خواست تا آه کشد از نفس، اما افتاد

عمه، بابا و عمو را همه را کرد صدا

در عوض زجر رسید و به رخش جا افتاد

یک طرف دخترکی دست به روی سر داشت

یک طرف زجر چه ها کرد که از پا افتاد

یک طرف دخترکی دست به پهلو می رفت

یک طرف از سر نیزه، سر بابا افتاد

برگرفته از سايت حسينيه

شعر شهادت امام صادق ع

دل گرفته یاد ایوان بقیع

دیده ای داریم گریان بقیع

حیف بر خاکش بتابد آفتاب

سایه ی عرش است بر جان بقیع

غربتش چون شمع آبم می کند

صحن ویرانش خرابم می کند

 

نسل در نسل عشق دارم، عاشقم

چون گرفتارت کما فی السّابقم

شیعه ی فقه و اصول مذهبم

زنده از انوار قال الصّادقم

کرسی درست جهاد اکبر است

ابن حیّان و مفضّل پرور است

 

فاطمیّه سفره ی جانانه ات

بود هر شب روضه ی ماهانه ات

درس اول روضه خوانی بود و بس

تا حسینیّه است مکتب خانه ات

روزی یک عمر ما دست شماست

خرج راه کربلا دست شماست

 

باز بر بیت ولا آتش زدند

نیمه شب وقت دعا، آتش زدند

باز هم دست ولایت بسته و

پشت در صدیقه را آتش زدند

نه ردایی نه عمامه بر سرت

بود خالی جای زهرا مادرت

 

سال خورده طاقتش کم می شود

بی زدن هم قامتش خم می شود

بر زمین می افتد و در کوچه ها

تا که ضرب دست محکم می شود

... خود به خود ای وای مادر می کند

یاد خون زیر معجر می کند

 

خوب شد خواهر گرفتارت نشد

نیزه ای در فکر آزارت نشد

اهل بیتت را کسی سیلی نزد

زیور آلات کسی غارت نشد

خواهری می کرد با حسرت نگاه

دست و پا می زد حسین در قتلگاه

احسان محسني فر

شعر شهادت امام صادق ع


نیمه ی شب بود و در بیت امام

غرق در حق زاده ی خیر الانام

در میان سجده گاه اطهرش

واله از انوار ذات داورش

آسمان محو مناجاتش شده

عرش هم شیدای طاعاتش شده

نیست بین او و ربش فاصله

حجت الله در نماز و نافله

اهل بیتش خفته در امن و امان

خفته در بستر به حجره کودکان

ناگهان طوفان آتش شد پدید

بی حیایی خانه را آتش کشید

ریخت دشمن در میان لانه اش

از در و دیوار و بام خانه اش

خانه و اهلش همه در ولوله

دشمن نامرد غرق هلهله

حق رکن عرش را نشناختند

در میان بیت او می تاختند  

این که بیتش گشته غارت صادق است

بر حریمش شد جسارت صادق است

گشت شاه کشور خوبان به بند

پای عریان و سر عریان به بند

آن که خود مصداق و عین نور بود

خسته از نامردی منصور بود

بعد از این شام سیاه پر هراس

بعد ظلم مردم حق ناشناس

حضرت صادق امام العالمین

ناله می زد وا غریبا وا حسین

گر میان خانه ی من تاختند

گر شرر بر خرمنم انداختند

کودکان من پناهی داشتند

بر پدر خوش تکیه گاهی داشتند

لیک ای مظلوم آل هل اتی

ناله ام باشد به یاد کربلا

در حریمت بین آن آتشفشان

خواهرت بود و فغان کودکان

زینب و طوفانی از درد و شرار

زینب و سیلی قوم نابکار

زینب و تنهایی یک قافله

زینب و زخم زبان حرمله

زینب و دست کبود کودکان

زینب و نامردی شمر و سنان

عمه ی ما را اسارت برده اند

اهل خیمه جمله سیلی خورده اند

بر دل غم دیده ی زینب سلام

بر سرشک دیده ی زینب سلام

گرچه دعبل شاعری نالایق است

سوخته از روضه های صادق است

مجيدخضرابي

شعر شهادت امام صادق ع

چه ظلم‌ها که به اولاد مصطفی کردند

خدا گواست به آل علی جفا کردند

گلوی تشنه بریدند از حسینش سر

سر مقدس او را به نیزه‌ها کردند

امام چارم ما را به شام آوردند

میان خلق ورا خارجی صدا کردند

امام پنجم ما را به زهر کین کشتند

بسا ستم که به آن حجت خدا کردند

به بیت حضرت صادق هجوم آوردند

قیامتی دگر از این ستم به پا کردند

سر برهنه دل شب ز خانه‌اش بردند

چه ظلم‌ها که به آن نجل مصطفا کردند

در آن سیاهی شب، اهل بیت آن مظلوم

گریستند و برای پدر دعا کردند

همه سواره و او را پیاده می‌بردند

نه رحم کرده، نه از حضرتش حیا کردند

سه بار تیغ کشیدند بهر کشتن او

عجب به عهد رسول خدا وفا کردند!

امام صادق ما را به زهر کین کشتند

مدینه را ز غمش دشت کربلا کردند

هزار مرتبه نفرین حق بر آن قومی

که خط خویش ز آل علی، جدا کردند

برای غصب خلافت زدند زهرا را

چه شد که کودک ششماهه را فدا کردند

به جای شاخۀ گل بار هیزم آوردند

حقوق فاطمه را پشتِ در ادا کردند

بسوز و شعله برافروز از جگر «میثم»

که حمله بـر حرم وحی کبریا کردند

استادسازگار

شعر عرض ادب به محضر اهل بيت ع


آن که ما را بر صراط حق هدایت می کند
چهارده قرن است بر دلها حکومت می کند
کیست او فرزند زهرا شاه عاشورائیان
یک نگاه او به یک عالم کفایت می کند
تا حسین داریم بی تردید اهل عزتیم
شیعه با عشق حسین احساس لذت می کند
مکتب او مکتب فقه و اصول و منطق است
اوست استادی که تدریس ولایت می کند
عشق بیماریست بیماری فوق جنون
هر که گوید یا حسین بر او سرایت می کند
خون و شیر شیعه با عشق حسین آمیخته است
شیعه از نام حسین اخذ شرافت میکند
زور گویی واژه واهی است در فرهنگ ما
دشمن ما بی جهت اعمال قدرت می کند
شیعه در خط حسین و تابع فرمان اوست
یا حسین می گوید و تجدید بیعت می کند
حزب حزب اللهیان حزب حسین بن علیست
شیعه از فرمان مولایش اطاعت میکند
در کدامین حزب یک کودک بود صاحب نظر
اصغر شش ماهه در محشر شفاعت می کند
ضابطه یا نظم و نوبت در امور دنیویست
حال ما را حضرت مولا رعایت می کند
هیچ نوبت بر عزادار مولا نیست نیست
این حسین است کارها خارج ز نوبت می کند
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت می کند
فاطمه در روز محشر هیئتی ها از شما
مطمئن باشید اظهار رضایت میکند
سید خوش زاد را با دین فروشان کار نیست
شاعر ما باحسین (ع)گویان رفاقت می کند

استاد سيدحسن خوشزاد(روحش شاد)

شهادت حضرت حمزه ع



مــرغ دلـــم كـشيـده پر آمده بالاي سرت

خيره شده به زخمها ي مانده روي پيكرت

شـبـانـه پَـر كشيده تـا دامنه ی كوه اُحُد

بال گشوده بر روي جسم به خون شناورت

گمان نمي كند كه اين مُثله ی غرق خون تويی

پــيــمـبـری كـه آمــده نـــالـــه كـنـان برابرت

شكسته قـلـب مصطفي مـيـان باغ لاله ها

رَداي او كـفـن شـده بـه روي جسم پـرپـرت

ختم رُسـل گـريـه كـنـد در غم جانفزای تـو

قاصد حق خبر دهد مرگ تو را به خواهرت

گريز مي زنم بـه آن نـيـزه ی رفـتـه در تنت

سـلام مـا به پيكر غرق به خون غوطه ورت

اصغر چرمی

شعر تقديم به اهل بيت ع


محتشم اول راه !


لـیلی دم در مـنتظـر آمـدنـم بود

عطر نفسش علت مجنون شدنم بود

تا گم نشوم یأس نشانم شد و داغش*

یک لاله ی افسرده گل پیرهنم بود

من هم چو اویس قرنم خرده مگیرید

لطمه زدنم پاسخ دندان شکنم بود

هرگز نخورد خاک محرم به محرم**

آن پیرهنی که همه ساله به تنم بود 

دادم گره ای شال عزا را به در آن 

هشت ضلعی زیبا که نشان وطنم بود

من سینه زنم سینه زن سینه شکسته

اوقات خوشم ساعت سینه زدنم بود

دو مّاه پس از ماه عزا دخترکم دید

آثار کبودی همه روی بدنم بود

از دوست بلیط سفر عشق گرفتم

زیرا که به دل مهر و غم بی کفنم بود***

هرجا که غروبی دوسه خط مرثیه خواندم

زهرای بتول مستمع و گریه کنم بود

وقتی که به مرثیه ی انگشت رسیدم

دیدم که میاندار عقیق یمنم بود


****


من محتشم اول راهم به گمانم

مقبول نگاه کرمش شعر منم بود

لاحول و لا قوة الا....نفسم گرم!

انگار که موسای نبی هم سخنم بود


****


در گوشه ی پرونده ی من فاطمه بنویس

یک عمر عزادار حسین و حسنم بود

عليرضاخاكساري

 

شهادت حضرت حمزه ع


آئینه ای و از جلوات محمدی

تا شیر بیشه ی غزوات محمدی

فرماندهی حزب خدا از برای توست

هدیه به محضرت "صلوات محمدی"


****


میان قوم و قبیله سرآمدی حمزه

به پهلوانی و مردی زبانزدی حمزه

درون سینه ی خود نور هاشمی داری

عموی خوب علی و محمدی حمزه


****


یاکریم هوای پیغمبر

مستحق دعای پیغمبر

حامی باوفای پیغمبر

عموی باصفای پیغمبر 


همه جا یاور رسول الله

حیدر دیگر رسول الله


شیر میدان غزوه هایی تو

یل اردوی مصطفایی تو

یار و همرزم مرتضایی تو

تیغ برنده ی خدایی تو


غیرت جاری ات تماشایی ست

ضربه ی کاری ات تماشایی ست


از بزرگان مومنین هستی

از دبیران درس دین هستی

خار چشمان مشرکین هستی

شک ندارم که بهترین هستی


کاشف الکرب احمد مختار

اسدالله ای سپه سالار


اَحَد از شوکت تو میخواند 

اُحُد از غربت تو میخواند

نبی از قربت تو میخواند

علی از هیبت تو میخواند


سر نیزه نشانه رفته تورا

چشم بد دور سیدالشهدا


تاکه زوبین اجاره کرد وحشی

جدلت را نظاره کرد وحشی

شکمت را اشاره کرد وحشی

پهلویت پاره پاره کرد وحشی


از اشارات سخت سر نیزه 

نفست بند آمد ای حمزه


علم افتاده است؟ فدای سرت

من به قربان زخم بال و پرت

چه خبر گشته است به دور و برت

زیر دندان هنده است جگرت


آخرالامر اسیر و یکه شدی

وای من تکه تکه تکه شدی


ای محاسن سپید آل الله

همه چشم و امید آل الله

ای غیور شهید آل الله

ای عموی رشید آل الله 


ذکر و خیر تو بر لب همه است

زائر تربت تو فاطمه است


از بلا ، کربلا به یاد آمد

از نوا ، نینوا به یاد امد

از جفا ، نیزه ها به یاد آمد

از عبا ، بوریا به یاد آمد


کاش در کربلا پیمبر بود

یا که  مقداد بود و حیدر بود


کربلا غرق در محن شده یود

کربلا قحطی کفن شده بود

تشنه لب پاره پاره تن شده بود

مثل یک لایه پیرهن شده بود


نیزه ای که به پهلویش کردند

گرگ ها از تنش در آوردند

عليرضاخاكساري

شعر تخريب بقيع


در عالم رویا سفری سوی تو کردم 

بی خود شدم از خود هوس کوی تو کردم

از شوق زیارت نفسم حبس به سینه

خواهم بنشینم به سر بام مدینه

من هشتم شوّال هوایی بقیعم

گریه کن یک روضه ی مکشوف و فجیعم

مرثیه ی جانسوز همان ظهر جسارت

آن روز بد حمله ی اشرار و شرارت

روزیکه عدو تخم نفاقی به سبو ریخت

در شهر نبی گنبد و گلدسته فرو ریخت

حالا مَثَل فصل خزانیِ بهاری

گریه کنم از بهر ضریحی که نداری

صحن تو که دلگیر تر از کنج اتاقی ست

بر روی مزار تو نه شمعی نه چراغی ست

بین من و تو فاصله دیوار کشیدند

بر قبر تو نقاشی مسمار کشیدند

از غصه بسوزم که غریب وطنی تو

آری حسنی تو حسنی تو حسنی تو

با دیدن شش گوشه به این نکته رسیدم

مظلوم تر از تشنه لب بی کفنی تو

در پیش نگاه تر تو فاطمه افتاد

الحق که اسیر غم و درد و محنی تو

هم شاهد دیوار و در و کوچه ای آقا

هم شاهد گوشواره و دست بزنی تو

خون دهن مادرتان جان به لبت کرد

بی خود نبود در پی لطمه زدنی تو

روزی به تولای نگاهت بسراییم

با فرشچیان سوی دیار تو بیاییم

مایی که به دام غم عشق تو اسیریم

احداث حرم را همگی دست بگیریم

روزی به تماشای ضریح تو بنازیم

در عالم نقاره زنی ها بنوازیم

سجادیه و صحن حسنّیه بسازیم

اطراف دو تا حوزه ی علمیه بسازیم

یک روز بسازیم همه باورمان را

خوشحال نماییم دل مادرمان را

عليرضاخاكساري

شعر شهادت امام صادق ع


تا که در خانه در برابرش افتاد

شعله ی آهی میان حنجرش افتاد

بر سر سجّاده مثل جدّ غریبش

بند اسارت به جسم لاغرش افتاد

پای پیاده دوان دوان پی مرکب

در وسط کوچه ها که پیکرش افتاد ...

... ناله زد آن جا شبیه ناله ی زهرا

یاد کبودی روی مادرش افتاد

لحظه ای که مادرش به روی زمین خورد

ضربه چنان سخت بود... گوهرش افتاد

خواست که بر روی پای خویش بایستد

هر چه قَدَر سعی کرد... آخرش افتاد

تاول پاهای خویش را که نظر کرد

خاطره ای در دل مطهرش افتاد

روضه ای از روضه های داغ رقیه

شعله ی اشکی شد و به محضرش افتاد

در اثر شدّت پیاپی سیلی

دیده ی او تار شد ... معجرش افتاد

محمدفردوسي

شعر شهادت امام صادق ع


گر چه در خاک رفت، پیکر تو

دیگر از تن جدا نشد سر تو

دود آتش ز خانه ات بر خواست

پشت در جان نداد همسر تو

ظلم بر عترتت رسید ولی

به اسیری نرفت دختر تو

بدنت آب شد ز زهر ولی

تازیانه نخورد خواهر تو

قامتت گشت خم ولی نشکست

پشت تو در غم برادر تو

ظلم دیدی و لیک کشته نشد

کودک شیرخواره در بر تو

سوخت قلبت ولی نشد صد چاک

تن فرزند در برابر تو

زهر دادند بر تو لیک نخورد

چوب کین بر لب مطهر تو

سوخت پا تا سرت ز زهر ولی

پاره پاره نگشت پیکر تو

می سزد در غم تو گریه کند

چشم شیعه به جد اطهر تو

بوده یک عمر در عزای حسین

اشک، جاری ز دیدهٔ تر تو

نه از این غم سرشک «میثم» ریخت

اشک خونین ز چشم عالم ریخت

استادسازگار

شعر شهادت امام صادق ع


یکی نیست بین شما غیرتشو محک کنه

دستای بستمو وا کنه به من کمک کنه

من پیر مرد تحمل دویدن ندارم

قدرت ایستادن و دوباره رفتن ندارم

منو با خنجر و شمشیر جفاتون بکُشید

اما این قدر توی کوچه های این شهر نکشید

کوچه ای که بین اون سیلی به زهرا می زدند

یاس هجده ساله ی حیدر و تنها می زدند

ظلم و بیداد شما قلب منو خون می کنه

دل خون من یاد رقیه خاتون می کنه

منو عمه ام رقیه هر دو تا مثل همیم

هر دو تامون پی ناقه ی شماها دویدیم

همونی که معجر از سر رقیه می کشید

منو با سر برهنه از خونه بیرون کشید

همونی که عمه ام رقیه رو کتک می زد

من پیرمرد و با تازیونه کتک می زد

همونی که عمه ام رقیه رو مسخره کرد

تو کوچه با خنده هاش بند دلم رو پاره کرد

منِ پیرمرد و این قدر اذیت نکنید

این قدر با دست بسته تو مدینه نکشید

این یه ارثه همه ی آل علی غریب باشن

حتی توی خونشون تنها و غم نصیب باشن

منم آخر از میون جمع نامردا می رم

مث عمه ام رقیه توی غربت می میرم

مسعودمهربان

شعر شهادت امام صادق ع


ای جمال کبریا آیینه‌ات

علم کل انبیا در سینه‌ات

دانش آرد سجده بر خاک رهت

ملک نامحدود حق دانشگهت

با نگاهت قطره دریا می‌شود

ذره مهر عالم‌آرا می‌شود

علم آرد بر درت روی نیاز

وحی کرده بر شما آغوش، باز

نام تو نام‌‌آوران را شور داد

هفت شهر معرفت را نور داد

هم سرانگشت الهی خامه‌ات

هم کتاب‌الله، دانشنامه‌ات

حیدر و زهرا و احمد کیست؟ تو

صادق آل محمد کیست؟ تو

بوبصیرت بر بصیرت جان و سر

جابر تو علم شیمی را پدر

کرسی درست مفضل‌پرور است

هر کلامت هفت‌دریا گوهر است

گرچه تا عمق زمان‌ها تاخته

علم هم قدر تو را نشناخته

نور شد نور از چراغ مکتبت

بوسۀ آیات قرآن بر لبت

هرچه دانش گشت عمرش بیشتر

باز از او دیدم تو بودی پیش‌تر

ای ندای کبریا در گوش تو

علم پیش از شیر مادر نوش تو

ای جهاد علمی‌ات از ابتدا

حاصل خون دل خون خدا

هر کلامت صفحۀ دل را جلاست

میوه‌ای از نخل سبز کربلاست

تا که هارونت نهد پا در تنور

با نگاهش گل کند از نار، نور

پیش‌تر از خلقت این روزگار

شیعه کرده مکتبت را اختیار  

ما که خود در عالم زر بوده‌ایم

پیرو آل پیمبر بوده‌ایم

مهر آل فاطمه در خون ماست

از نخست خلقت این قانون ماست

شیعه از آغاز خلقت حیدری‌ست

شیعه تا صبح قیامت جعفری‌ست

شیعه بارانی سفید از ابر توست

شیعه هرجا هست دور قبر توست

شیعه همچون مشعل افروخته

پشت دیوار بقیعت سوخته

شیعه یک شعله است از طور شما

شیعه یک جلوه است از نور شما

شیعه را چون حی سرمد آفرید

از گِل آل محمد آفرید

اهل دوزخ شعله‌ها افروختند

مثل زهرا خانه‌ات را سوختند

گرچه از کاشانه‌ات برخاست دود

همسرت آن لحظه پشت در نبود

چشم بر دریای آتش دوختی

ذکر یازهرا گرفتی؛ سوختی

گرچه شد بر تو جسارت‌ها بسی

کودکانت را نزد سیلی کسی

تو به دست بسته کردی راه، طی

رفت کی رأس منیرت نوک نی؟

ای بقیعت بقعۀ دل‌های ما

وی مزارت شمع محفل‌های ما

تا نیاز آفرینش سوی توست

اشک «میثم» وقف خاک کوی توست

استادسازگار

شعر شهادت امام صادق ع


اى مهر تو بهترین علایق

جانها به زیارت تو شایق

ما را نبود به جز خیالت

یارى خوش و همدمى موافق

بیمارى روح را دوا نیست

جز مهر تو اى طبیب حاذق

اى نور جمال كبریائى

اى نور تو زینت مشارق

روزی كه دمید نور خلقت

رخسار تو بود صبح صادق

از جلوه تو تبارك الله

فرمود به خلقت تو خالق

حسن تو خود از جمال زهراست

اى زاده بهترین خلایق

بر تخت كمال و تاج عصمت

آخر كه بود به جز تو لایق

تفسیر كمال ایزدى بو

گفتار تو اى امام صادق

باشد سخن تو جاودانى

بوده است چو با عمل مطابق

افسوس شدى شهید، آخر

از حیله ناکسی منافق

از داغ تو شد جهان عزادار

زیرا به تو عالمى است عاشق

ماتم زدهایم و غم چو دریاست

دلها همه چون شكسته قایق

استادچايچيان(حسان)

شعر شهادت امام صادق ع


پیربزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدش سهیم بود

مسندنشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم وعلیم بود

نوح وخلیل جمله مریدان مکتبش

استاد درس حکمت و پند کلیم بود

بر مردمان تب زده ی شهر شرجی اش

عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

زحمت کشیدو باغ تشیع شکوفه داد

مسئول باغبانی باغی عظیم بود

قلبش شبیه شیشه ی تنگ بلور بود

عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

از ابتدای کودکیش تا دم وفات

نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

منت نهادو آمدو ما پیروش شدیم

امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود

تازه سروده ام غزل مدحتش ولی

یادش میان قافیه ها از قدیم بود

وحيدقاسمي