شعر شهادت امام صادق ع


آنان كه شكوه در حقایق دیدند

گل را ورقی ز حُسن خالق دیدند

پُر نورترین ستارۀ دنیا را

در آینۀ امام صادق دیدند

×××

جهل بشر از دانش تو كاسته شد

آئینه علم از تو پیراسته شد

از گلشن وحی بس كه گُل پاشیدی

گل زار علوم از تو آراسته شد

×××

خواهی به حضور دوست لایق باشیم    

 باید که به راه عشق عاشق باشیم

 با پیروی از راه امـام صــادق

ای شیعـه بیا مُحب صادق باشیـم

سيدهاشم وفايي

شعر شهادت امام صادق ع

ای به صدقت تا صف محشر سلام از صادقان

وی درخشیـده کـلامت در کـلام صادقان

نـام زیبـایت عیـان در صـدر نـام صادقان

هم امـام صـادق استـی هـم امام صادقان

مکتب علم تـو بـا طی زمان پر نورتر

در صداقت از تمام صادقان مشهورتر

بوسه‌های علـم، گل کردنـد بر لعل لبت

آسمان پیچد به خود در لحظۀ تاب و تبت

می‌بـرد دل از دعــا آوای یـا رب یـا ربت

بحر نامحدود رحمت حاصل اشک شبت

کرسی درس تو را جبریل، دربانی کند

حضرت باقـر تو را بایـد ثناخوانی کند

آسمـان بـا وسعتش زیر پـر و بال شماست

ذوالجلالید و جهان مبهوت اجلال شماست

روزهـا روز شمـا و سال‌هـا سال شماست

علم، هر چه پیشرو گردد به دنبال شماست

طلعت زیبایتـان مـرآت حُسـن ابتــداست

هر کلام از حرفشان یک جلوه از نور خداست

ای مسیحا جاری از لعل لب خندان تو

عالمـان دهر، خـاک راه شاگردان تو

آفتاب فضل و دانش چهرۀ حمران تو

علـم شیمـی یادگـار جابـر حیـان تو

مؤمن طاقت به عالم حسن سیرت می‌دهد

بوبصیـرت خلـق را نـور بصیـرت می‌دهد

دانـش از روز ازل پـای کـلامت رام شد

تیرگی بـا نـور علـم و دانشت اعدام شد

وحی ساعد از دمت بر آسمان اعلام شد

صبح اهل ظلمت از نطق هشامت شام شد

بر رخ بوحمزه‌ات گردید روشن چشم نور

بهر هـارون تو آتش باغ گل شد در تنور

نام تو جعفر، تو خود سر تا قدم پیغمبری

یادگار فاطمـه چشـم و چـراغ حیدری

نهضت علمیت را نازم، حسین دیگری

هم «مفضل» آوری و هم «زراره» پروری

«مجلسی»، استاد کلّ، فردی ز شاگردان توست

«شیخ حـر عاملـی» یک لاله از بستان توست

آفتـاب معرفت در سایـۀ تنـدیس توست

وسعت کل جهان دانشگه تدریس توست

بر زبان آفرینش روز و شب تقدیس توست

مکتب توحید، بنیاد تو و تـأسیس توست

سرکشان مکتب اضلال، سرکوب تواَند

تا ابد منصورهـا مقهـور و مغلوب تواَند

ای دو عالم در کنار صحن بی‌زوّار تو

آفـرینش در پنــاه سایـۀ دیـوار تو

ای پیـام خـون ثـارالله در آثـار تو

شب ‌پرستان هر چه کوشیدند در آزار تو

هر چـه در حق شما کردند طغیان بیشتر

عزت و قدر و جلالت یافت عنوان بیشتر

ای تو خود شمع و دل عالم همه پروانه‌ات

سال‌هـا کـوه غـم عالم بـه روی شانه‌ات

روز روشن ریخت دشمن در میان خانه‌ات

مثـل مـادر دود بـالا رفـت از کاشـانه‌ات

با چه جرمت دست‌ بسته در دل شام سیاه

خصم با پای پیـاده بـرد سـوی قتلگاه؟

سن پیری، ضعف تن، پـای پیـاده از جفا

قصر حمرا، سر برهنه، ضعف تن، حال دعا

با چنین حالت سه ساعت ایستادی روی پا

نه حیا از تـو، نه از ختم رسل، نـه از خدا

گر چه جانت دیگـر از این زندگانی سیر بود

کی سزاوار تو ای جان جهان! شمشیر بود؟

با چه جرمی ظلم بـر آل پیمبــر بـاب شد؟

با چه جرمی پیکـرت از زهـر قاتل آب شد؟

با چه جرمی ماه رویت زرد چون مهتاب شد؟

با چه جرمی از تنت بیرون توان و تاب شد؟

با چه جرمی کرد دشمن بارگاهت را خراب؟

با چه جرمی مانـده قبـرت در میان آفتاب؟

کاش روزی می‌شدم زوّار صحرای بقیع

سجده می‌کردم به خاک روح‌ افزای بقیع

تا بگیـرم انس بـا شـام غـم‌ افزای بقیع

کاش یک شب باز می‌گردید درهای بقیع

تـا شـود همسـایه بـا قبــر امامـان بقیع

کاش «میثم» دفن می‌شد در بیابان بقیع

استادسازگار

شعر شهادت امام صادق ع


اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت

به بی وفائی این روزگار عادت داشت

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست

که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود

فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید

وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

نشانه ها همه آیات شام آخر بود

که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند

چقدر مردم این قوم پست و نامردند

چقدر ساده شکستند خلوت او را

وَ زیر پای نهادند حرمت او را

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟

برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند

امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

برو فرشته بیاور عبای آقا را

دوباره جفت نما کفش های آقا را

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید

که باز کار امامی به قتلگاه کشید

امام پیر پیاده نفس نفس می زد

زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

به روی خاک کشیدند جسم مولا را

دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد

از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد

امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

محمدناصري

شعر شهادت امام صادق ع


از ازل دَرد به پیمانۀ خوبان كردند

دل عاشق شده را كلبه احزان كردند

هر كسی را كه به عالم سر حشمت خواهی است

لطف كردند و شبی خادم سلطان كردند

سفره ای وسعت صدق تو گشودند به دهر

انبیا را سر احسان تو مهمان كردند

همه آفاق گرفته است به خود رنگ تو را

با وجودی كه همه فضل تو كتمان كردند

در تو دیدند ملائك صفت خالق را

علت این است اگر، سجده به انسان كردند

بر سر سفره دونان نكشم منت نان

من همانم كه به من لطف فراوان كردند

هشتمین آینۀ وجه خدائی، صد حیف

شش جهت ظلم به تو حضرت جانان كردند

دل شب بود كه گنجینۀ دین را بردند

عده ای كفـر صفت، سرقت ایمان كردند

پا برهنه عقب اسب دواندند تو را

آسمان را پس از این حادثه گریان كردند

گر نبودی، اثر از روضۀ ارباب نبود

خلق با حنجر تو ذكر «حسین جان» كردند

ياسرحوتي

شعر شهادت امام صادق ع


آتش گرفته بار دگر آشیانه ات

چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات

هر گوشه ای كه می نگرم خاطرات توست

اینجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات

دیوار و دود و آتش و لبخندهای شوم

حالا شده ست خانه ی من روضه خانه ات

امشب كه كودكان ز پی ام گریه می كنند

افتاده ام به یاد تو و نازدانه ات

یك سو تویی و عمه ام و گریه های او

یك سو كسی كه باز زند تازیانه ات

آخر جدا شد از كفِ تو دامن علی

ای وای من شكسته مگر دست و شانه ات

حسن لطفي

شعر شهادت امام صادق ع


مرغ دلم که شاخه ی طوباست جای او

ویرانه ی بقیع  بوَد مدّعای او

خواهد در آن دیار مقدّس کند مقام

اندر جوار صادق و نالد برای او

خواهد به تربتش که خراب است و بی چراغ

سوزد چو شمع و گریه کند در هوای او

خواهد به گرد مرقد بی زائرش مدام

پروانه وار گردد و جوید رضای او

خواهد ز داغ خون شده با قطره های اشک

آید برون ز چشمِ ترم در عزای او

آن کس که بود لطف و وفا پای تا به سر

زهر جفا بسوخت ز سر تا به پای او

یا رب چه کرده بود که منصور کینه جوی

خون کرد از ستم دلِ غم مبتلای او

در نیمه شب که دیده ی مردم به خواب بود

دشمن ز بام خانه شد اندر سرای او

بیرون کشید با سر و پای برهنه اش

رحمی نکرد بر تن درد آشنای او

شرح مصائبش نتوانم که هیچ کس

آگاه نیست از غم او جز خدای او

یا رب به حقّ فاطمه دست امید ما

کوته مکن ز دامن مهر و ولای او

هر کو گریست همچو «مؤید» از این عزا

بخشد خدا به حضرت صادق خطای او

سيدرضا مويد

شعر شهادت امام صادق ع


عالم ز آه، تیره تر از صبح محشر است

خونِ جگر به دیده ی آلِ پیمبر است

شهر مدینه گشته عزاخانه ی وجود

رخت سیاه بر تن زهرا  و حیدر است

گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت

امشب شب یتیمی موسی بن جعفر است

گِریَند بر امام ششم هفت آسمان

در نُه فلک قیامتِ عظمای دیگر است

جسمی که آب شد ز جفا زیر خاک رفت

در قلب آب و خاک از این داغ آذر است

خواهی اگر که بوسه زنی بر مزار او

قبرش کنار تربت زهرای اطهر است

آتش زدند خانۀ او را حرامیان

این اجر خوبی پدر و ارث مادر است

جز تل خاک نیست نشانی از آن مزار

الحق که ننگ آل سعودِ ستمگر است

قامت خمیده، تن شده مانند شمع آب

این شاهد جنایت منصور کافر است

بر او بریز اشک که این گریه نزد حق

با گریه بر حسین ثوابش برابر است

با آن که بسته است به رویش درِ بقیع

"میثم" هماره چشم امیدش به این در است

استادسازگار

شعر شهادت امام صادق ع


مردی غروب کرد وقتی افق شکست

خورشید دیگری جای پدر نشست

او یک امام بود هر چند بی قیام

او یک رسول بود جبریل شاهد است

در آخرین کلام حرفش نماز بود

او جعفر خداست، پیری که بود و هست

از ترس بشکند دشمن نماز او

این یک نماز نیست تیغی است روی دست

از پای منبرش بستند دست او

قومی عبا به دوش جمعی قلم به دست

آتش چه می کند با خانۀ خلیل

کاذب چه می برد از صادق الست

حرف از ثواب شد تشییع آمدند

ای دهر نابکار ای روزگار پست

زیر جنازه اش جمعند عده ای

فامیل بی نماز یا با نماز مست

کاش از ره ثواب جمعی به کربلا

تشییع شاه را بودند پای بست

وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد

منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست

محمدسهرابي

شعر شهادت امام صادق ع


گلزار بقیع مدفنی را کم داشت

در هجر امام شیعیان ماتم داشت

می ریخت ز تابوت امام صادق

خاکی که مدینه بر سر عالم داشت

محمودژوليده

شعر شهادت امام صادق ع


منم آن دل که ز داغ تو به دریا می زد

روضه ات شعله به دامان ثریا می زد

مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند

پیر مردی که نفس در پی آن ها می زد

آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو

خنده بر بی كسی ام دشمن زهرا می زد

نیمه جانی كه در آتش پیِ طفلانش بود

شعله وقتی ز در سوخته بالا می زد

آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد

داغ آن زخم که نامرد به لب ها می زد

یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود

تا ببیند که لبِ چوب کجا را می زد

همه ی قدرت خود جمع نمود اما دید

خیزران را به لب زخمی بابا می زد

ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد

در عوض عمه ی ما بود که خود را می زد

حسن لطفي

شعر شهادت امام صادق ع


ناگهان زلفِ پریشان تو را می گیرند

سر سجاده گریبان تو را می گیرند

تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی

چند هیزم سر و سامان تو را می گیرند

وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است

چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند

دختران تو یقیناً ز کسی ترسیدند

بی سبب نیست که دامان تو را می گیرند

سعی کن بلکه خودت را بکشانی ور نه

ریسمان ها به خدا جانِ تو را می گیرند

استادلطيفيان