شعر محرم



ارباب با وفا  سلام بر محرمت

ای حجت خدا  سلام بر محرمت

ذکر غم شما  بر صحن دل نشست

محبوب قلبها  سلام بر محرمت

عالم سیاه پوش  در ماتم تو شد

ای شاه سر جدا  سلام بر محرمت

هر لحظه از غمت  بی تاب شد دلم

سالار روضه ها  سلام بر محرمت

ای باعث وجود  معنای فضل و جود

ای معدن سخا  سلام بر محرمت

اشعار ما کجا  وصف شما کند

طوفان واژه ها  سلام بر محرمت

از داغ روضه ات  عالم حزین شده

ارباب ماسوا  سلام بر محرمت

آقای تشنه لب  فدای غریبیت

فرزند مرتضی  سلام بر محرمت

شوری بپا شده  با ذکر یا حسین

در مجلس عزا  سلام بر محرمت

باز این چه شورش است   ذکر مدام ما

شعر کتیبه ها  سلام بر محرمت

امشب نوشته شد بر روی قلب ما

حیّ عَلی اَلعَزا سلام بر محرمت

اصغر چرمی

شعر محرم



بساط هیئت ارباب را بپا کردند

ستون خیمه ی عشاق را بنا کردند

دوباره ماه محرم شد و عزا داران

لباس مشکی هر سال را جدا کردند

میان مجلس روضه به گریه مادر ها

عزا گرفته و نذریِّ خود ادا کردند

میان صحن حسینیه ها عزاداران

برای عرض ارادت مرا صدا کردند

من از اهالی دردم مریض چشمانت

به چای روضه ات آقا مرا دوا کردند

برات کرببلا را دوباره دادند و

تمام حاجت عشاق را روا کردند

نشسته ام به میان حریم روضه ی تان

بساط روضه و گریه به ما عطا کردند

شعار مجلستان کُلُّ یَوم عاشوراست

مباد گفته شود عاشقان رها کردند

تمام روضه ی تان را شنیده ام اما

چه شد بجای کفن فکر بوریا کردند؟

به جان حضرت زینب گمان کنم امشب

نصیب جمع محبان غم و بلا کردند

رسید ماه محرم زمان درد و بلا

گروهی از همه جا قصد کربلا کردند

اصغر چرمی

شعر محرم


نـــام تو زيــنـت دلهـاست ابـــاعـبـدالله


بـرتـريـن واژه ي دنـياست ابـــاعـبـدالله


ذكر هـر عاشق دلسوخته ثارالله است


مــوج طــوفـانيِ دريـاست ابـــاعـبـدالله


زائــــران حــرمــت زائـــر عـرش حـقّـنـد


كــربــلا عـرش مُعلّاسـت ابـــاعـبـدالله


مــن گِـــداي حــرم كــرببلايـت هستم


روزي ام دست تو آقاست ابــاعـبـدالله


شب جمعه حرمت شور عجيبي بر پاست


زائــرت حـضـرت زهـراسـت ابـــاعـبـدالله


چشم ما در حرمت اشك فشاني كرده


عـاشـق نسل طَـهوراست ابـــاعـبـدالله


زخم گل كرده به سينه كه شما مي گويي


روضـه ي اكـبـر لـيلاست ابـــاعـبـدالله


بــاز در جمع محبـان تو آقاي بـهـشـت


شـور با حرولـه بر پاست ابـــاعـبـدالله


حافظ مرقد زيـبـاي دو بانـوي دمـشـق


بـيـرق حضــرت سقاست ابـــاعـبـدالله


مـادرت كرد تماشا وُ تِنت ريخت به هم


قتلگـه محشر كبرِي ست ابـــاعـبـدالله


شمر با چكمه به روي بدنـت آمده بـود


شاهدش زينب كبري ست ابـــاعبدالله


بــارهـا در حرمـت بـيـن مُـحـبـان گـفتم


كــربــلا مـركـز دنيــاسـت ابـــاعـبـدالله


به اَبي اَنتَ وَ اُمّي همه ي حرف من است


سـنـدش نـوكـري مـاسـت ابـــاعبدالله


اصغر چرمي


شعر حضرت رقيه س


شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری

بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری

تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا

خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری

به لطف بوسه ات از روی نیزه مطمئن هستم

هوایم را از آن بالا پدرجان بیشتر داری

به قدری ضربه خوردم که لهوفی مستند هستم

کتاب روضه ام باید مرا با بوسه برداری

هنوز از سنگ ها آزار می بیند سر عمه

به جرم اینکه تو هم نام حیدر یک پسر داری

خبر دارم سرت از روی نی تا پای می رفته

تو هم از حال ما در مجلس مستان خبر داری

سرم بر بالش خاک خرابه خوب می داند

که بر لب چوب تر در زیر سر هم طشت زر داری

کنار اکبر و عباس یا پیش علی اصغر

کدامین نیزه را بابا برایم زیر سر داری

سعيد پاشازاده

شعر  محرم


دلم گرفته خدایا در انتظار فرج

دو دیده ام شده دریا در انتظار فرج

هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز

صدای گریۀ زهرا در انتظار فرج

هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست

علی ست بی کس و تنها در انتظار فرج

هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش

صدای نالۀ مولا در انتظار فرج

هنوز ناله کشد از جگر امام حسن

گشوده دست دعا را در انتظار فرج

هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است

گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج

هنوز می رسد آوای دلربای حسین

ز نوک نیزۀ اعدا در انتظار فرج

هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری

کنار کشتۀ سقا در انتظار فرج

هنوز خون شهیدان کربلا جاری ست

ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج

هنوز ناله "میثم" رسد به گوش که هست

چو چشم فاطمه، دنیا در انتظار فرج

استادسازگار

شعر  محرم


سوختیم از هق هقت از گریه هایت سوختیم 

دور از دیدار امّا در هوایت سوختیم

باز با چشمانِ خود گشتیم دنبالِ شما

باز گم كردیم عطرِ ردِّ پایت سوختیم

ابنِ طاووس از مناجاتِ تو در سرداب گفت

رو زدن هایت شنیدیم از دعایت سوختیم

می چكد از دستمالِ گریه ات خون آبه تا

مادرت از هوش رفت از های هایت سوختیم

چَشم زخم و چهره سرخ و جامه هایت خاكیند

یك دهه شرمنده از حالِ عزایت سوختیم

كربلا یك روز ما را قسمتِ خود می كند

كربلا دیدی كه از طفلی به پایت سوختیم

دست هامان را گرفته دست های یك یتیم

باز هم با روضه های مجتبایت سوختیم    

حسن لطفي

شعر  محرم


دستان باد موی تو را شانه می کند

خون بر دل پیاله و پیمانه می کند

از داغ جانگداز جبین شکسته ات

زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند

رگهای حنجر تو به گودال گوییا

با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند

ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید

حالا ببین چه با دلِ دردانه می کند

از آتش خیام حرم دشت روشن است

این شعله ها چه با گل و پروانه می کند

باور نمی كنم به خدا باغ لاله را

دست عدو شبیهِ به ویرانه می کند

بادِ خزان چه حمله ی نامردمانه ای

بر ساقه ی شقایق و ریحانه می کند

زینب که گیسویش ز مصیبت سفید شد

گیسوی دختران تورا شانه می کند

حالا كه نام دخت علی بر لبم نشست

غم های عالمی به دلم لانه می کند

هر روز و هر كجا كه به بن بست می رسم

دل را نصیب رزق كریمانه می کند

گاهی دلم برای حرم تنگ می شود

گاهی هوای مستی میخانه می کند

باران چه با زمین عطشناك کرده است

عشق حسین با من دیوانه می کند

هادي ملك پور

شعر شهادت حضرت علي اصغر ع


کمان باز شد / فراتر ز حد توان باز شد

چنان‌ که حسین / پس از ضربه تیر جانباز شد

ببین روضه را / گلو تیر خورد و دهان باز شد

به خون علی / سر بغض هفت آسمان باز شد

نه حق می‌دهم / اگر روضه روضه‌خوان باز شد

که در وقت دفن / سر از شانه با یک تکان باز شد

مهدي رحيمي

شعر  محرم


آمدم تا که مرا شور دمادم بدهی

دیده ی خشک مرا چشمه زمزم بدهی

چه شود از کف آن دست خداییت حسین

جرعه ی آبی و یک تکه ی نانم بدهی

فصل غم آمده خواهم ز تو ای کشته اشک

با نگاه کرمت اذن عزایم بدهی

کار دست تو فقط هست که با یک نگهت

به دل غمزده ام سوز محرم بدهی

درد این ست بمیرم به وصالت نرسم

چه شود داروی دیدار به دردم بدهی

کاروان می رسد از راه کمی هم ای کاش

ز غم زینب کبری به دلم غم بدهی

بار دیگر نروم کرببلا می میرم

چه شود بار دگر برگ براتم بدهی

عالمی مست می مشک علمدار تواند

کاش یک قطره از آن مشک مرا هم بدهی

ناصر شهرياري

شعر  محرم


این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام

رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه

سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

آرزو داشتم امسال بیایم عرفات

گریه دار از غم هر سال به هم ریخته ام

به گمانم که قرار است نبینم رویت

با غمت خورده رقم فال به هم ریخته ام

درد، بالاتر از این نیست برایم انگار

دوری از توست در اقبال به هم ریخته ام

خوش به حال شهدایی که سبکبال شدند

به پریدن نرسد بال به هم ریخته ام

همه دلشوره ی من ماه محرم باشد

مادرت با خبر از حال به هم ریخته ام

به تو و گریه هنگام غروبت سوگند

فکر جدّ تو و گودال به هم ریخته ام

چه کنم دست خودم نیست دلم بی تاب است

وقت آوارگی قافله ی ارباب است

قاسم نعمتي

شعر  محرم


آماده ام؛ برای دلم غم بیاورید

داغی به وسعت همه عالم بیاورید

با روضه های باز، مرا خون جگر کنید

یا چند صفحه از کتاب مُقرّم بیاورید

شکر خدا دوباره سیه پوش ماتمم

اشک مرا دوباره فراهم بیاورید

در سینه ام حسینیه ای دست و پا کنید

تا فرصت است بیرق و پرچم بیاورید

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

کم کم خبر ز ماه محرم بیاورید

چادر نماز فاطمه تا خیمه گاه شد

زحمت اگر نبود، مرا هم بیاورید

رضا باقريان

شعر  محرم


فریاد زد مکبر صحنین کربلا

ماه محرم آمده؛ قد قامت العزا

قد قامت العزا همگی پا شدند و بعد

اما یکی یکی همگی تا شدند و بعد

قد قامت العزا قد مادر شکسته تر

قد علی و قد پیمبر شکسته تر

صف های گریه دور و بر عرش بسته شد

حتی خدا هم از غم او دل شکسته شد

تکبیرة الحسین که احرام او شکست

وای استخوان سینه و اندام او شکست

تکبیرة الحسین دو رکعت نماز کرد

اما همین که رو به رسول حجاز کرد

باران سنگ صورت او را ملول کرد

از هر طرف که سنگ زدندش قبول کرد

الله اکبر! آه! که آبش نداده اند

یک جرعه هم به طفل ربابش نداده اند

الله اکبر! آه! که نیت نموده اند

در قتلگاه چیست که قسمت نموده اند؟

یا ایها الصلاة نمازش شکست وای!

صد بار شمر بر سر سینه نشست وای!

یا ایها الصلاة رکوع عمود چیست؟

در جمع خیمه غارت بود و نبود چیست؟

یا ایها الصلاة شب اول است این

تازه شروع یک کمی از مقتل است این

یا ایها الصلاة بگو عازمم کنند

امشب دوباره گریه کن مسلمم کنند

رحمن نوازني

شعر  محرم


 من و این روضه ها الحمدلله

 من و یاد شما الحمدلله

من و ماه محرم زنده بودن

 بود حُسن عطا الحمدلله

نبودم، حق مرا سینه زنت کرد

 شدم اهل بکا الحمدلله

من از دامان پاک مادر خود

 تو را گشتم گدا الحمدلله

من از هیئت هزاران خیر دیدم

 شدم حاجت روا الحمدلله

سیاهی عزایت نور محض است

که گشته رزق ما الحمدلله

رسد روزی که در سجده بگویم

 رسیدم کربلا الحمدلله؟

جوادحيدري

.شعر حضرت مسلم عليه السلام


تنها ترین شکسته دل این غروب شهر

آواره و پیاده و بی کس ترین منم

ازبس غریب مانده ام این جا که عاقبت

دادم دو طفل کوچک خود را به دشمنم


آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند

حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند

امروز مسلمت ز جفا دست بست شد


کوچه به کوچه می روم و می زنم به سر

کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم

از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم

چون شمع آب می شوم وگریه می کنم


خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام

هر سینه ای ز حیله و نیرنک پرشده

پیداست از بلندی دارا لعماره اش

هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده


در کارگاه تیر سه شعبه به هم رسید

لبخندهای حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز

می لرزد از بزرگی آن دست و پای من


این جا هزار حرمله در انتظار توست

مولا برای آمدنت کم شتاب کن

رحمی به روز من نه، به روی رقیه کن

فکری به حال من نه ،به حال رباب کن


رحمی نمی کنند،عزیزم به هیچ کس

حتی به تشنه ای که فقط شیرخواره است

تو می رسی وعده سوغات مردمش

بهر جهاز دختر شان گوشواره است


این جا میا که آخر سر چشم می زنند

این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دستها که دیده ام ازکینه می برند

انگشت را به خاطر انگشترت، حسین


برگرد جان من که نبینی ز بام ها

أتش کشیده اند،سرو دست و شانه را

تأ أز فرأز نیزه نبینی كه می زنند

بر پیکر سه ساله تو تازیانه را


‏می ترسم از دمی که بیایند دختران

با گونه های زخمی و نیلوفری، میا

این شهر بی حیاست به جان سکینه ات

می ترسم از حکا یت انگشتری، میا


شعر شهادت حضرت اباالفضل ع


( بعد از تو آب، معنی دریاشدن نداشت)

گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت

بی بوی رویت ای مهِ یكتای هاشمی

( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت)

هر كس كه آب داد به دستان تشنگان

بی إذن تو اجازه ی سقّا شدن نداشت

در   بینِ  نوكرانِ  به  اربابمان  كسی

غیر از  شما  لیاقت  آقا شدن  نداشت

با    بودنَت   میانِ   سپاهِ   حسینیان

اربابِ   ما   تفكّر  تنها شدن  نداشت

جانبازی و رشادت و عشقت اگر  نبود

امُّ البنین ،  تصوّر زهرا شدن  نداشت

از علقمه رسیدی و  مشكت پُرآب بود

كارَت كه كاش ختمِ به اینجا شدن نداشت

از پشتِ سر به سوی تو تیری روانه شد

زیرا كه با تو قدرتِ همپا شدن نداشت

تیری دگر زِ چلّه گذشت و به مشك خورد

مشكل گشا ! دگر گِرهَت واشدن نداشت

زهرا رسید و باده ی تو غرقِ یاس شد

جام از دو دست فاطمه...شیداشدن نداشت؟

از  روی  نیزه ها سرت افتاد بر زمین

انگار  روی  نیزه سرِ جا شدن نداشت

ویران نشینِ شام، همان دختر یتیم

بی ذكرِ نام تو، رمقِ پا شدن نداشت

می گفت عمّه حوصله ی من سرآمده

قدِّ سه ساله سابقه ی تا شدن نداشت

فهمیدم  از  شكستن  قدِّ پدر كه او

بعد از عمو  تحمّل  بابا شدن نداشت

پرونده ی ارادتِ این  شیعه ی (اسیر)

بی لطف تو، شرایط امضاشدن نداشت

حميد رمي

شعر شهادت حضرت اباالفضل ع


من زاده ی علی مرتضیایم

من شاهباز ملک "لا فتی"یم

فضل و شرف، همین بس از برایم

که خادمم به درگه حسینی

و الله إن قطعتموا یمینی

خدمتگزار زاده ی بتولم

من باغبان گلشن رسولم

ز افسردگی گلشنش ملولم

دارم دل شکسته و غمینی

و الله إن قطعتموا یمینی

سقای تشنگان بی پناهم

دشمن، اگر چه گشته خار راهم

من یک تنه، حریف این سپاهم

إنی أحامی أبداً عن دینی

و الله إن قطعتموا یمینی

استاده ام کنار آب لغزان

آیم بر آب و قلب من، فروزان

در آب و آتشم چو شمع سوزان

سوزم ز خاطرات آتشینی

و الله إن قطعتموا یمینی

 یا رب، مدد کن این فرس برانم

و این آب را به خیمه گه رسانم

دیگر چه غم که بعد از آن نمانم

جانم فدای عشق نازنینی

و الله إن قطعتموا یمینی

در خاک و خون، دلم از این غمین است

که از عطش، لب تو آتشین است

دستم جدا، فتاده بر زمین است

در فرق من، عمود آهنینی

و الله إن قطعتموا یمینی

حبيب الله چايچيان

شعر شهادت حضرت اباالفضل ع


دریا به موج زلف کمندش اسیر بود

آب شریعه تشنه ی کام امیر بود

مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت

حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود

یک آبگیر غلغله از روبهان پست

پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود

با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد

ساقی نبود منجی طفل صغیر بود

دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست

مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود

نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد

موسای نیل علقمه خود موج گیر بود

مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد

او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود

همراه آب جان به کف مشک می سپرد

با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود

باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید

فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود

مرد رشید علقمه با عزم راسخش

می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود

از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب

در انتظار مشک عموی دلیر بود

لبهای دخترک چو لب کودک رباب

مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود

مصطفي متولي

شعر شهادت حضرت علي اكبر ع


نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد

جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد

دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم

ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد

بس که جسمت ارباً اربا گشته زیر ضربه ها

تا کمی دادم تکانت پیکر از هم باز شد

حالت ترکیب جسمت شد علی در فاطمه

در شکاف فرق و پهلو بغضشان ابراز شد

زیر دست و پای دشمن دنده های تو شکست

هرچه آمد بر سرت از کوچه ها آغاز شد

یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت

هر چه آمد بر سرم با یک نفس احراز شد

می شود از زخم هایت لشکر دشمن شمرد

باز کن بال و پرت را لحظۀ پرواز شد

ای مسیحا مرده بودم پای جسم پاره ات

حرمت گیسوی زینب بود تا اعجاز شد

قاسم نعمتي

شعر شهادت حضرت علي اكبر ع


در خداحافظی اش سیل حرم را می برد

راه می رفت و همه چشم ترم را می برد

نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم

دست غم نور چراغ سحرم را می برد

سنگها در تپش آمدنش بی صبرند

زیر باران همه ی بال و پرم را می برد

یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش

ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد

سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد

تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد

تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری

قطعه ای از قطعات جگرم را می برد

چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا

باد می آمد و عطر ثمرم را می برد

عليرضالك

شعر شهادت حضرت علي اصغر ع


بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است

 از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است

 کربلا بستان عشق است و شهامت، ای دریغ

 کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است

 سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم

 هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است

 آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا

 میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است

 دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است

 کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است

 نازم این همّت که عباس آید از دریا ولی

 آب بر دوش است و لب ها همچنان خشکیده است

 گر ندارد اشک تا آبی به لب هایش زند

 چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است

سيدفضل الله قدسي