شعر مدح امام زمان عج  ماه رمضان

 وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ

سوره ي يوسف-آيه ي53

من خويشتن را بی گناه نمی دانم ، زيرا نفس ، آدمی را به بدی فرمان

می دهد مگر پروردگار من ببخشايد ، زيرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است


بی رحم تـرین دشمنم آمــد به جِدالــم

ايكاش كه ميسوخت دِلِ نفس به حالـم

من را به زمين مي زند اين نفس ستمگر

بــا تـيــر جَـفـايـي كه رهـا كـرد بـه بـالـم

مـي ترسـم اَز ايـن ِكـبـر و غُـرورِ دلِ غافل

مــانــِع بِـشَـود از سَــفــرِِ رو بــه كــمـالـم

اِي كـاش كـه درنـيـمه ي ايـن مـاهِ مُـبارك

تـقديـر شَــوَد لَـحـظـه ي مـطـلـوبِ وصـالـم

اي يـارِ سـفر كرده كجايي كه قـريـب است

غِــفــلـت بِــشَـوَد در هـمـه ي عـمـر وَبـالـم

اصغر چرمي


وفات حضرت خديجه سلام الله عليها


اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ المُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ

 الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا خالِصَةَ الْمُخْلِصاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ الْحَرَمِ وَ مَلائِكَةَ الْبَطْحآءِ،

 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ


بعد تـو پـيـغـمبـر اكرم به موج غم نشست

قلب عالم در غم طوفانيت در هم شكست

بــرتــريــن يــار وفــادارِ پــيــمــبــر بــوده اي

در مـيـان مـردمِ دور از خـدا وُ بُــت پـَرُسـت

يك گلِـستـان در مـيـان خانه ات پَـروَرده اي

بـاغباني وُ در آغـوشِ تـو يـاسِ احـمَـد است

بـا تمامِ هَستي اَت از ديـن حِمايت كرده اي

بـيـنِ يـِك دُنياي دور از مـكـتـب و باده پَـرَست

سـال عـام الـحُـزن آمـد بـر سـرِ بـام رســول

رَفتَنَت اَركـان هستي را به يـكباره گُـسَست


اصغر چرمي

وفات حضرت خديجه سلام الله عليها


اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ المُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ

 الْمُؤْمِناتِ،اَلسّلامُ عَلَيكِ يا خديجَةَ اَلكُبري


در دل ، اگـر آتش محبت داريم

با دين نبي قـصد قـرابت داريم

اي مادر فاطمه در اين شام عزا

از هِجر شما حال مصيبت داريم

اصغر چرمي

وفات حضرت خديجه سلام الله عليها



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ

عَلَيْكِ يا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

 اَجْمَعينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ المُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ

 الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا خالِصَةَ الْمُخْلِصاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ الْحَرَمِ وَ مَلائِكَةَ الْبَطْحآءِ،

 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ وَفَتْ بِالْعُبُودِيَّةِ حَقَّ

 الْوَفآءِ، وَ اَسْلَمَتْ نَفْسَاً وَ اَنْفَقْتَ مالَها لِسَيِّدِ الْأَنْبِيآءِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا قَرينَةَ حَبيبِ اِلهِ السَّمآءِ،

 اَلْمُزَوَّجَةِ بِخُلاصَةِ الْأَصْفِيآءِ، يَا ابْنَةَ اِبْراهيمَ الْخَليلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ سَلَّمَ عَلَيْها جَبْرآئيلُ، وَ بَلَّغَ

 اِلَيْهَا السَّلامُ مِنَ اللَّهِ الْجَليلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا حافِظَةَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا ناصِرَةَ رَسُولِ اللَّهِ،

 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ تَوَلّى‏ دَفْنَها رَسُولُ اللَّهِ، وَ اسْتَوْدَعَها اِلى‏ رَحْمَةِ اللَّه، اَشْهَدُ اَنَّكَ حَبيبَةُ اللَّهِ وَ

 خِيَرَةُ اُمَّتِهِ، اِنَّ اللَّهَ جَعَلَكِ فى‏ مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ فى‏ قَصْرٍ مِنَ الْياقُوتِ وَ الْعِقْبانِ، فى‏ اَعْلى‏ مَنازِلِ

 الْجَنانِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

 

مي خـواسـت دلـيـلِ اوج احـمـد باشد


خــاتــونِِ   بــهـشتـىِّ   مـحـمّـد  باشد


او سَروَرِ زنهاى بهشت است به حق


بـايـد كـه  ز مـؤمـنـيـن سـرآمـد باشـد


اصغر چرمي

شعر مناجات ماه رمضان


مَرحَبا بِااَلضُّيوف اَلرَّحمن


دو بـال عـشـق دادنـد و پـريـديـم

به لطف حق سر سفره رسيديم

نـداي مـرحبايـش را شنـيـــديــم

بـه مهمانيِّ حق با سر دويـديـم

اصغر چرمي

شعر ميلاد امام حسن ع


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ

در مكتب ما تويي كه فريادرسي

هرگز نرويم دور هر خار و خَسي

اي واي اگـــر روز قـيـامــت آقـــا

با برگ برات خود به دادم نرسي

اصغر چرمي

غزل مناجات ماه رمضان


اَللّهُمَّ لَكَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِكَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ

روزه دار رمـضانم فَــتَـقَـبَّـل مِـنّـا

اين بُودخطّ امانم فَــتَـقَـبَّـل مِـنّـا

آمده ماه مبارك مَـهِ تسبيح ُدعا

تا سحر اشك فشانم فَتَقَبَّل مِنّا

عهد كردم سرِِسجّاده ميان محراب

پــاي اَلـــعَـفـو بــمانم فَــتَـقَـبَّـل مِـنّا

چَشم برهم زدم ُموي سرم گشت سپيد

بـِنـِگـر رو بـه خـزانـم فَــتَـقَـبَّـل مِــنّا

من كه جامانده ي ياران خميني هستم

تـو بـده راه نـشـانـم فَــتَـقَـبَّـل مِــنّا

به شهيدان سر كوي تو من مديونم

مـددي كُـن ، بِـپَـرانـم فَــتَـقَـبَّـل مِــنّا

ماه مهمانيِ مخصوص خداوند رسيد

از سَرِ سُفـره مَـرانم فَــتَـقَـبَّـل مِــنّا

سَحرِ ماه مبارك بعدِ تسبيح و دعا

غـــزل آمــد به زبانـم فَــتَـقَـبَّـل مِنّا

  اصغر چرمي

شعر ميلاد امام حسن ع


آن که در ماه خدا شد ماه بی همتا تویی

آن که بر دوش رسول الله دارد جان تویی

آن که بخشیده است جان بر پیکر تقوا تویی

آن که بربوده دل از صاحب دلان یک جا تویی

آن که سر بسپرده بر آیین فرمانت منم من

وان که بین دوستان گشته ثنا خوانت منم من

ای شکسته خسته ای در شیوه صلح تو پیدا

دوست از صبرت به حیرت دشمن از صلح تو رسوا

جنگ کردی تا شود برنامه اسلام اجرا

صلح کردی تا قیام کربلا گردید بر پا

صلح و صبرت بود دام دیگری بر خصم غافل

ور نه هرگز آشتی با هم ندارد حق و باطل

تو همان مردی که در جنگ جمل شمشیر بستی

چون علی در حین چالاکی به سدر زین نشستی

قلب لشکر را دریدی پشت دشمن را شکستی

رشته جان گَلان را بی امان از هم گسستی

مر مرا باور نیاید دست روی هم گذاری

خواستی آن جا گلوی کفر را در هم فشاری

تو ولیّ حقی و حق خوانده بر هستی امامت

صبر شد پیروزیِ اسلام در صلح و قیامت

وحی منزَل هست مانند کلام الله پیامت

وین نباید برد جز با عزت و تمجید نامت

میثم این الهام را از آیه قرآن گرفته

با تولای تو در دل پرتو ایمان گرفته

استادسازگار

شعر ميلاد امام حسن ع

باز هم زائر سپیده شدم

در حوالی عشق دیده شدم

مرده بودم و با نگاه شما

مثل روحی به تن دمیده شدم

تا بیایم مرا صدا زده ای

نام من گفتی و شنیده شدم

از قدم های با طراوت تو

مثل باران شدم چكیده شدم

میوه ی كال شاخه ای بودم

كه به لطف شما رسیده شدم

تا به بار آمدم مرا كندی

با دو دستی كریم چیده شدم

تو مرا از خودم جدا كردی

و برای خودت سوا كردی

مثل باران همیه می باری

با قدومت بهار می آری

در كویر دلم بگو آیا

دانه عشق خود نمی كاری

طعم لبهای توچه شیرین است

بس كه زیبایی و نمك داری

تا كه بر هر غریبه رو نزنم

دست خالی مرا نمی ذاری

منهم از راه دور آمده ام

می دهی این غریبه را یاری

تشنه لطف جام دست توام

دعوتم می كنی به افطاری

مستی وباده هِی چه می چسبد

وقت افطار مِی چه می چسبد  

ما به لطف شما غزل داریم

عشق را با تو لم یزل داریم

حرفت آمد که ناگهان دیدیم

روی لب های خود عسل داریم

تا که حرف کریم می آید

از کرامات تو مثل داریم

از کسی جز خدا نمی ترسیم

چون که شیرافکن جمل داریم

سر زیبایی تو با یوسف

بین اشعارمان جدل داریم

مثل تو نیست ورنه صد یوسف

در همین جا، همین بغل داریم

هر کسی عاشق تو آقا شد

رنگ لیلا گرفت و زیبا شد

ای به لب های من ترانه حسن

بهترین حس عاشقانه حسن

تا كه نام تو را به لب بردم

در دلم زد گلی جوانه حسن

پرتوی از جمال تو كرده

رخنه در عمق هر كرانه حسن

كوچه ها را ببین كه بند آمد

منشین پشت درب خانه حسن

مزنی شانه گیسویت كه دلم

كرده در زلفت آشیانه حسن

تا به دست آورم دل زهرا

روضه ات را كنم بهانه حسن

صلح تو شد پیام عاشورا

ابتدای قیام عاشورا

ای تمام سخا و جود خدا

اكرم الاكرمین اَكرمنا

با هزاران امید آمده ام

دست خالی ردم مكن آقا

ماه كامل شد از همان روزی

كه شما آمدی در این دنیا

به خدا كم نمی شود از تو

قدمی رنجه كن به محفل ما

خواب دیدم مدینه آمده ایم

تا بگیریم اجازه از زهرا

كه برایت حرم درست كنیم

مثل مشهد شبیه كرب و بلا

تا كه گردیم سائل خانت

ای فدای مزار ویرانت

ای فقط ناله ای صدای اشك

ای وجود تو مبتلای اشك

گیسوانت سپید شد آقا

پیكرت آب شد به پای اشك

حرف من نیست فضه می گوید

بین خانه تویی خدای اشك

قتل تو بین كوچه ها رخ داد

زهر یارت شده دوای اشك

شب جشن است پس چرا گریه

تو بگو پاسخ چرای اشك

چقدر گریه می كنی آقا

روضه ات را بخوان به جای اشك

ماجرایی كه زود پیرت كرد

آنچه از زندگیت سیرت كرد

چه بگویم از آن گل پرپر

چه بگویم ز داغ نیلوفر

چه بگویم سیاه شد روزم

اول كودكی شدم مضطر

حرف من خاطرات یك لحظه است

لحظه ای كه نبود از آن بدتر

ایستادم به پنجه پایم

تا كنم روبروش سینه سپر

مثل طوفانی از سرم رد شد

دست او بود و صورت مادر

ناگهان دیدمش زمین خورد و

كاری از دست من نیامد بر

بعد آن غصه بود و خون جگر

دیدن روی قاتل مادر

محمدعلي بياباني


شعر ميلاد امام حسن ع


ای وسعت بهاری بی انتهای سبز

مرد غریب شهر ولی آشنای سبز

روح اجابت است به دست تو بسکه داشت

باغ دعای هر شب تو ربنای سبز

هر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحر

از عطر هر تلاوت تو با صدای سبز

سرسبزی بهشت خدا چیست؟ رشته ای

از بالهای آبیتان آن عبای سبز

از لطف اشکهای سحر غنچه داده است

در دامن قنوت شبم این دعای سبز

کی می شود که سایه کند بر مزار تو

یک گنبد طلا ئی و گل دسته های سبز

آن وقت تا قیام قیامت به لطفتان

داریم در بقیع تو یک کربلای سبز

یا می شود دلم گل و خشت حریم تو

یا می شود کبوتر تو، یا کریم تو

تو سرو قامتی تو سرا پا ملاحتی

آقا تو حسن مطلقی و بی نهایتی

خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت

از یاد رفت قصة یوسف به راحتی

ایوب که پیمبر صبر و رضا شده

از لطف توست دارد اگرحلم و طاقتی

بی شک و شبهه دست توسل زده مسیح

بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی

یاد پیامبر به خدا زنده می شود

وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی

حتماً برای خواهش دست نیازمند

دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی

وقتی میان معرکه شمشیر می کشی

تنها تویی که مرد نبرد و رشادتی

با تیغ ذوالفقار که در دستهای توست

بر پا شده به عرصة میدان قیامتی

بر دوش سیدالشهدا بود رایتت

عباس بود آینه دار شجاعتت

خورشید آسمانی ماه خدا حسن

همسایهٔ قدیمی دنیای ما حسن

پرواز بال های خیالی فهم ما

کی می رسد به اوج مقام شما حسن

روشن ترین تجسم آیات و سوره ها

یاسین و قدر و کوثری و هل أتی حسن

صفین شاهد تو شور و حماسه ات

شیر دلیر بیشهٔ شیر خدا حسن

الله اکبر تو بلند است وقت رزم

آیات فتح روز نبردی تو یا حسن

صلح شکوهمند تو هرگز نداشته

چیزی کم از قیامت کرب و بلا حسن

صلحت حماسه بود نه سازش که این چنین

شد سربلند پرچم اسلام راستین

در خانة تو غیر کرامت مقیم نیست

اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست

تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای

جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست

از بسکه داشت دست شما روح عاطفه

شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست

جز سر زدن به خانة دل خستگان شهر

کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست

اینجا که نیست گنبد و گل دسته ای بگو

جایی برای پر زدن یا کریم نیست

داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب

امروزی است غربت عهد قدیم نیست

با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو

جایی برای اینکه فدایت شویم نیست؟

گل داشت باغ شانهٔ تو از سخاوتت

آقا زبانزد همه می شد کرامتت

این گونه در تجلی خورشید وار تو

گم می شود ستارهٔ دل در مدار تو

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق

از آفتاب روشن شمع مزار تو

بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل

می آورد نسیم سحر از دیار تو

دلهای ما زمینی و ناقابلند پس

یک آسمان درود الهی نثار تو

هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم

تا خلوت سحرگه آئینه زار تو

تا که شبی بیائی و بالی بیاوری

ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو

بالی که آشنای تو باشد ابوتراب!

یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو

بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد

باشیم تا همیشه فقط در کنار تو

با عطر یاس تربت تو گریه می کنیم

آنجا فقط به غربت تو گریه می کنیم

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود

شایستهٔ شفاعت حیدر نمی شود

چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت

هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود

مرهم به زخم های دل پر شراره ات

جز خاک چادر و پر معجر نمی شود

یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر

والله از تو پاره جگر تر نمی شود

یک طشت لخته های جگر پاره های دل

از این که حال و روز تو بهتر نمی شود

یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب

گفتند نه کنار پیمبر نمی شود

گل کرد بر جنازهٔ تو زخم سرخ تیر

هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود

پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی

با کربلا و کوفه برابر نمی شود

زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت

سالار من که یک تن بی سر نمی شود

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود

از بس که روی نیزه سر لاله دیده بود

يوسف رحيمي

شعر ميلاد امام حسن ع


جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیم

آقای کریم است نگاری که گرفتیم

پاکیزه شد آیینهٔ محراب سحرها

رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم

از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت است

با این همه احساس بهاری که گرفتیم

دیدند قلم کاریتان را به دل ما

زیباست خط و نقش و نگاری که گرفتیم

نذر نفس گرم شما بود... دو نان از

نانوای خیابان کناری که گرفتیم

با لقمه ای از سفره تان تا به همیشه

سیریم از این داری و نداری که گرفتیم

گفتند اذان وقت غزل خوانی من شد

افطار طرب ناک لبم نام حسن شد

ای چتر بلندت به سر بی سر و پاها

بی مثل ترین است گل نام شماها

انگار نشسته است به حُسن سَکَناتت

راه و منش فاطمه، آرامش طاها

آغاز کریمانه هر وعده از این سو

آن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها

خالی نشده کوچهٔ احسان نگاهت

هر لحظه پر از سیل بروها و بیاها

هر وقت که بند آمده راه نفس شهر

یعنی دمِ در آمده آقای گداها

جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسید

کی می رسد ای خوب ترین نوبت ماها

شیرین و گواراست حسن جان محمد

شاداب ترین سبزه و ریحان محمد  

تصویر خدا چشم زلالی که تو داری

احرام ببندیم به خالی که تو داری

لرزید تنت وقت نماز آمده انگار

اوقات تماشایی حالی که تو داری

آغاز حسین است گل صلح سپیدت

دیدند و ندیدند خیالی که تو داری

یک بار  که نه دیده شده وقف خدا شد

دارایی هر ثروت و مالی که تو داری

تو قله نشین بوده ای و عالم و آدم

در سایه ی با عزت بالی که تو داری

ای سید بخشنده ما خانه ات آباد

گنجینه ی دنیا پَر شالی که تو داری

تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید

تا کور شود چشم هر آن که نتوان دید

خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد

تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد

خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست

بی باکی حیدر همه در جان تو آمد

آن قدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت

تا فتنه خون دست به دامان تو آمد

شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل

از جذر و مد آتش میدان تو آمد

ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم

تا این که نظر کردی و باران تو آمد

معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت

توحید من از کوثر چشمان تو آمد

بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم

ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم

آباد شد آن جا که شما پا بگذاری

صد پنجرهٔ رو به خدا جا بگذاری

در شهرِ ریِ چشمِ من از نسلِ کریمت

یک سید عالی نسبی را بگذاری

تا مملکت از آبرویش امن بماند

در ساحلش آرامش دریا بگذاری

در کام پسر بچه خود جام عسل را

تا روز دهم روز مبادا بگذاری

لا یوم کیومک همه ی درد تو بوده

تو سر به حسینیه غم ها بگذاری

انگار تویی در دل گودال که بازو

در تاب و تب و تیغ در آن جا بگذاری

محبوب ترین داغ نصیب تو حسین است

غم نامه ی چشمان غریب تو حسین است

دل شوره ی زهرا شده چشم تر کوچه

تو دیده ای آغاز و تا آخر کوچه

گفتند در این شهر که از سنگ کشیدند

نقاشی دیواریِ سر تا سر کوچه

دست تو به چادر، نفسی که پر درد است

طوفان شد و بر هم زده بال و پر کوچه

افتاد زمین آینه ی شرم و نجابت

بر شانه ی تو زخم شد آن مادر کوچه

ای بغض گلوگیر نرو حوصله ای کن

بردار تو این زینتی و گوهر کوچه

باید که مزار تو غریبانه بماند

ای خاک نشین گل غم پرور کوچه

ای بی حرم شهر مدد بر تو بگریم

تا فاطمه خوشحال شود بر تو بگریم

عليرضالك

شعر ميلاد امام حسن ع

 

یک سرو، ولی سرو هزاران چمن است این

یک ماه، ولی ماه هزار انجمن است این

یک نور، ولی نور همه پنج تن است این

یک روح، ولی روح علی در بدن است این

زیبارخ و شورافکن و شیرین‌دهن است این

ای ماه خدا چشم تو روشن حسن است این

 این خلق عظیم است عظیم است عظیم است 

فرزنـد کریم است کریم است کریم است

گلبوسۀ احمد گل بستان جمالش 

قرآن ورقی از صُحُفِ خُلق و خصالش

پیغمبر و زهرا و علی محو جمالش

شیری که به او فاطمه داده است، حلالش

بالاتر از اوهام همه اوج کمالش

جاری ز کف او کرم احمد و آلش

 این محشر کبراست بیایید ببینید 

این یوسف زهراست بیایید ببینید  

خورشید دمیده به شب تار مدینه 

گردیده چراغ دل بیدار مدینه

روئیده گل وحی ز دیوار مدینه

خیل ملک آیینه به دیدار مدینه

ارواح رسولان شده زوار مدینه

گردیده فلک غرق در انوار مدینه

 تابد به سر دست محمّد، قمر امشب 

تبریک بگویید علی شد پـدر امشب

ای صبح الهی اثرت باد مبارک 

ای بحر نبوت گهرت باد مبارک

ای باغ ولایت ثمرت باد مبارک

ای ماه خدایی ثمرت باد مبارک

ای شمسۀ عصمت قمرت باد مبارک

میلاد گرامی پسرت باد مبارک

 ای حُسن فروشان! حسن آمد حسن آمد 

بـا آمـدنش جـان محمّد بـه تـن آمد

این است که در پاسخ دشنام دعا کرد 

این است که از دشمن بی‌شرم حیا کرد

این است که پیوسته جفا دید و وفا کرد

این است که از خلق ستم دید و دعا کرد

در صبر، همان کار علی شیرخدا کرد

در صلح، همان معجزۀ کرب و بلا کرد

 گر جنگ کند، صلح حرام است حرام است 

ور صـلح کند، حکم قیام است قیام است

از صلح حسن، دین خدا یافت سلامت 

این صلح قیامیست به معنای قیامت

با آنکه همانند علی داشت شهامت

هر ظلم که دید آن خلف پاک امامت

تا حفظ شود دین خدا کرد کرامت

چون کوه برافراشت به هر حادثه قامت

 با آن که غریب وطن و غرق مِحن بود 

پیروزترین رهبر تـاریخ، حسن بود

او مَحکمۀ مُحکمۀ صبر و رضا داشت 

با صبر و رضا پرچم توحید به پا داشت

در صلح و قیامش به زبان حکم خدا داشت

پیوسته ولایت به همه ارض و سما داشت

ده سال امامت به امام شهدا داشت

در حنجرۀ سوخته این طرفه ندا داشت

 من کیستم احیاگر قانون خدایم 

بنیـادگـر واقعۀ کرب و بـلایم

من وارث شمشیر علی رهبر صبرم 

من ذات خدا را به خدا مظهر صبرم

من روح شکیبایی در پیکر صبرم

من وارث صبر پدر و مادر صبرم

من صاحب فتح و ظفر لشگر صبرم

هم حیدر شمشیرم و هم حیدر صبرم

 این صبر همان صبر خدای ازلی بود 

تفسیر کـلام الله و شمشیر علی بود

  با آنکه بوَد بازوی من بازوی حیدر 

با آنکه مرا دست خداییست به پیکر

این صبر بوَد سخت‌تر از غزه و خیبر

این صبر بوَد یک اُحد و خندق دیگر

این صبر بوَد نهضت ثاراللهِ اکبر

سوگند به اسلام و به قرآن و پیمبر

مـا بیـم زبیـداد معـاویـّه نداریم 

حاشا که ستمگر را راحت بگذاریم

 ما نخل ولاییم و شهادت ثمر ماست 

بر جان عدو هر نفس ما شرر ماست

چون تیر برآید جگر ما سپر ماست

در بحر بلا موج خطر همسفر ماست

پیکار جمل نیز گواه دگر ماست

هرگز نهراسیم که حیدر پدر ماست

 بـازوی عـلی حیـدر خیبـر شـکنم من 

«میثم» حسنم من حسنم من حسنم من

استادسازگار

شعر ميلاد امام حسن ع

ناگهان آسمان بهاری شد

عشق در کوچه ها جاری شد

نور ماه مدینه را تا دید

عرق شرم ماه جاری شد

عطر شوق ملک چکید از عرش

قطره قطره چه آبشاری شد

آسمان غرق بوسه اش می کرد

گونه هایش ستاره کاری شد

آسمان خنده کرد و خانه وحی

از غم روزگار، عاری شد

روی پیشانی اش که چین افتاد

خم ابروش ذوالفقاری شد

چه صف کفر را به هم می ریخت

بر دل کفر، زخم کاری شد

لحظه ها ماندگار و زیبا بود

روزها مثل روزگاری شد...

...که خدا قلب کعبه را وا کرد

 و جهان غرق بی قراری شد

اسوه صبر بود و صلح و صفا

او خداوند بردباری شد

***

زیر پایش خدا غزل می ریخت

غزلی را که از ازل می ریخت

آن امامی  که تا سحر امشب

روی لب های من غزل می ریخت

شب شعر مرا چه شیرین کرد

بین هر واژه ای عسل می ریخت

آن که در جیب کودکان یتیم

قمر و زهره و ذحل می ریخت

آن کریمی که در پیاله دهر

هرچه می ریخت لم یزل می ریخت

از همان کوچه ای که رد می شد

حسن یوسف در آن محل می ریخت

تیغ خصمش ولی به وقت نبرد

رنگ از چهره اجل می ریخت

شتر سرخ را به خون غلطاند

لرزه بر لشگر جمل  می ریخت

آن امامی که روز عاشورا

از لب قاسمش عسل می ریخت

***

روی لب هایتان دعا دیدیم

در نگاه تو ما خدا دیدیم

ای کریمی که پشت خانه تو

مُلک لاهوت را گدا دیدیم

به خدا لحظه لحظه لطف تو را

تک تک ما تمام ما دیدیم

ای مقامت در آسمان بهشت

روی دوش نبی تو را دیدیم

با تو ما در میان خوف و رجا

جبر در اختیار را دیدیم

صبر گاهی حماسهٔ مرد است

پشت صلح تو کربلا دیدیم

. . .

در نگاه تو یاس را عمری

خسته در بین کوچه ها دیدیم

سيدحميدرضابرقعي

شعر ميلاد امام حسن ع


در شب پانزدهم چون که صدایم کرده

هرچه را هست و یا بود عطایم کرده

خودش انداخت از اول به دلم مهر شما

حضرت عشق به عشق تو بنایم کرده

من نی خالی ام و باز کرامات شما

پر از زمزمه و شور و نوایم کرده

من لیاقت که ندارم چو گدایان باشم

لطف بی حد تو ارباب گدایم کرده

پنجه در پنجه من معصیت انداخته بود

تا شدم عبد تو ابلیس رهایم کرده

سال ها بود خزان بر در باغم زده بود

سبزی روی تو از غصه جدایم کرده

شک ندارم که شود عاقبتم ختم به خیر

مادرت حضرت صدیقه دعایم کرده

ميلاديعقوبي

شعر ميلاد امام حسن ع


حجت رسید حجت حق را تمام كرد

آمد و واژه، حرف، هجا را كلام كرد

آمد بهانه های نماز خدا رسید

باید وضو گرفت و به‌ آقا سلام كرد

ما را گدای حلقه به گوش حریم خواند

او لطف خویش بر سر ما مستدام كرد

روی تو مستی رمضان را حلال تر

زلف تو هر نگاه به شب را حرام كرد

این سیزده حسن كه چنین قد كشیده است...

خندید و باز ولوله ها در خیام كرد

شیرین تر از عسل بنویسد به عشق او

آری حسن برای حسینش قیام كرد

ما چون کبوتران حریم تو یا حسن

محتاج دست های کریم تو یا حسن...

سيدحميدداوودي نصب

شعر ميلاد امام حسن ع


چونانكه خالق احد ذوالمنن یكی است

بین تمام حُسن فروشان حَسن یكی است

عالم اگر شود زگل دل چمن چمن

در باغ حسن مثل تو سرو چمن یكی است

بین هزار خرمن گل مثل بوی تو

بوی لطیف عطر گل یاسمن یكی است

تو ماه عالمی و هزارانت انجمن

گویند متفق كه مه انجمن یكی است

هر كس كه دید روی تو را بین پنج تن

اقرار كرد كآینة پنج تن یكی است

ماه خدا دو نیمه شد و گفت آسمان

هرچند از ستاره پُری ماه من یكی است

گرچه تو و علی و نبی را سه پیکر است

جان تو و علی و نبی در بدن یکی است

آن چارتن كه زیر كسا باتواند پنج

یك نور واحدید همانا سخن یكی است

اسرار غیب آینه ای روبروی توست

عین اللّهی و پیش تو سِرّ و علن یكی است

صبر تو بست دست تو را ورنه دست تو

با دست های حیدر خیبر شكن یكی است

هرجا سفر كنم دل من در بقیع توست

آری بر این مسافر تنها وطن یكی است

مردی چو جدّ و باب و حسین و تو نیست نیست

چونانكه مثل حضرت صدیقه زن یكی است

مِهر تو ثبت مُهر مسلمانی من است

بی تو طریق كفر و مسلمان شدن یكی است

هرچند نیست قابل وصف تو یا حسن

اینجا عقیق "میثم" و دُرّ عدن یكی است

استادسازگار

شعر مناجات ماه رمضان


ما عمر خویش وقف خرابات كرده ایم

از لطف باده، كسب كمالات كرده ایم

با می گسارها، همه شب تا دم سحر

با خالق یگانه مناجات كرده ایم

یا رب به كوه طور نرفتیم، چون تو را

در روضه ی رقیه ملاقات كرده ایم

دل را به جرم حُب علی، با همین دو دست

بالای دار عشق مجازات كرده ایم

شكر خدا كه ما ز ازل این دو چشم را

نذر عزای مادر سادات كرده ایم

معراج ما مجالس سالار زینب است

با بال گریه، سیر سماوات كرده ایم

با این لباس نوكری ظاهراً سیاه!!!

بر مردم زمانه مباهات كرده ایم

ما رقصِ زیر تیغِ غمش را هزار بار

با لطمه های هروله اثبات كرده ایم

وحيدقاسمي

شعر مناجات ماه رمضان


هرچند ای رب کریم، توبه شکستم بارها

از کرده ام بر مردمان، ظاهر نشد اسرارها

پیشانی عفو تو را، پُرچین نسازد جرم ما

آئینه کی بر هم خورد، از زشتی رخسارها

در فکر دنیا زیستم، دور از تو مولا زیستم

بی حاصلی شد حاصلم، از گردش ادوارها

دل را که باشد جای تو، شد خانه ی اعدای تو

وحدت کجا معنی دهد، با کثرت دلدارها

با معصیت خو کرده ام، سوی گنه رو کرده ام

حالا پشیمان آمدم، از زشتی کردارها

از کرده ام هستم خجل، وقت سفر ماندم به گل

خوبان همه رفتنتد و من، جا مانده ام از یارها

در معصیت پرداختم، سرمایه ی خود باختم

این ورشکسته بنده ات، شد شهره ی بازارها

در دل پر از شوق گناه، بر لب به ذکر یا اله

سودی نبخشیده مرا، تکرار استغفارها

تو خود کشیدی ناز من، گفتی شوی همراز من

گفتی بیا از من بجو، درمان جمله کارها

آغوش خود وا کرده ای، من را تماشا کرده ای

از ظلمتم کردی رها، در پرتو انوارها

با عشق یار سر جدا، تو آبرو دادی مرا

با رحمتت یعنی حسین، دستم گرفتی بارها

حسن عليپور

شعر مناجات ماه رمضان


دارد گناه قلب مرا تار می کند

این نا نجیب کار مرا زار می کند

می خواستم وقف تو باشم ولی نشد

دنیا خلاف میل دلم کار می کند

حب الحسین قلب مرا نور می دهد

اما گناه جان مرا نار می کند

با این که روزها همه اش غرق غفلتم

من را نگاه لطف تو بیدار می کند

از تو عجیب نیست مرا رد نمی کنی

وقتی کریم خنده به اغیار می کند

قطره به قطره اشک تو دل را جلا دهد

روضه مرا ز عشق تو سرشار می کند

حسين ايزدي

شعر مناجات ماه رمضان


شر‌منده ی ‌لطف ‌بی‌کر‌ا‌نت ‌هستم

شر‌مند‌ه ‌تر‌ین بندگانت ‌هستم

«یا ‌ر‌ب اَنا ‌سَائِل ‌ا‌لَّذِ‌ی اَعطَیتَه»

عمر‌یست ‌د‌خیل ‌آستانت ‌هستم

يوسف رحيمي