شعر میلاد امام حسین ، رباعی

السلام علیک یا ابا عبدالله ع 

 

ای عشق تو وقف نور عینی امشب  

پیوسته به حال شور و شینی امشب  

خوش باش به شادیّ دل اهل ولا 

مهمان  کرامات  حسینی  امشب 

---- 

حسینی ام دلم غرق نیاز است  

علی از شوق در حال نماز است  

شب میلاد سالار شهیدان  

درِ جنّت به روی خلق باز است  

اصغر چرمی

شعر میلاد امام حسین ع

السلامُ عَلَيْكَ يا اباعَبدِالله 

اى نور خدا بيا وُ مهتابم كن

در بحر وجود دُرّ نايابم كن

آقا به نماز شكر زهرا امشب

مشمول دعاى بين محرابم كن

دل را بِسِتان و با زبان ساده

بر لوح محبّين  حسین قابم کن

من غرق گناهم به مقام العَفْوْ

دستان مرا بگير و توّابم كن

امشب كه علىّ و فاطمه خوشحالند

در محفل اهل بیت شادابم كن

آقا به گل روی شفیع محشر

در زُمره ى نوكران اربابم كن

اي يوسف زهرا ز سر لطف بیا

مهمان نماز شب سردابم كن

اصغر چرمی


شعر میلاد امام حسین ع

امشب به بیت فاطمه رضوان گل افشانی کند

روح القدس مدحت گری،حورا غزل خوانی کند

گیتی به تن پیراهن از انوار ربانی کند

شادی و غم با دل صفا پیدا و پنهانی کند

در سینه های سوخته آتش گلستانی کند

زیبد جهان هستی خود ، یکباره قربانی کند

ریحانۀ ختم رسل فرزند زهرا آمده

آری حسین بن علی امشب بدنیا آمده

***

  

امشب به روی دست خود، قرآن گرفته فاطمه

امشب ز باغ آرزو،ریحان گرفته فاطمه

امشب ز دریای ولا،مرجان گرفته فاطمه

امشب ز داور گوهر ایمان گرفته فاطمه

امشب برای اهل دل ،جانان گرفته فاطمه

امشب حسینش را به بر چون جان گرفته فاطمه

امشب در عاشورائیان بر پا شده شوری دگر

از خانه زهرا رود بر آسمان نوری دگر

***

درسیر دریای ولا دل گوهرش را یافته

یا جان بظمان بلا روشنگرش را یافته

باطل شده سر در گم و ، حق محورش را یافته

بستان سرسبز ولا آب آورش را یافته

نخل امید فاطمه برگ و برش را یافته

فطرس به پرواز آمده بال و پرش را یافته

از آسمان و از زمین آید به گوش این زمزمه

ای عاصیان ای عاصیان آمد حسین فاطمه

***

شور آفرین عاشقان با شور عاشوراست این

مشعل فروز بزم جان روشنگر دلهاست این

ریحانه ی ختم رسل دردانه ی زهراست این

ماه امیرالمومنین مهر جهان آراست این

توحید از سر تا بپا قرآن ز سرتا پاست این

وجه خدا خون خدا عبد خدا سیماست این

گویم اگر در وصف او از آنچه هست آگاهیم

ترسم که هرکس بشنود خواند حسین اللهیم

***

جان بحرو او دردانه اش دل باغ او ریحانه اش

هستی همه دلداده اش عالم همه دیوانه اش

ایثار شمع محفلش خلقت همه پروانه اش

خلق زمین و آسمان یکسر گدای خانه اش

سرمست از جام جنون دیوانه و فرزانه اش

مرحون لطف و مرحمت هم خویش هم بیگانه اش

چشم همه دریای او قلب همه صحرای او

هر جا شده کرب و بلا هر لحظه عاشورای او

***

فطرس بیا فطرس بیا شور حسینی ساز کن

درد درون خویش را ابراز کن ابراز کن

حرف دل بشکسته را آغاز کن آغاز کن

پروانه شو پروانه شو پرواز کن پرواز کن

برگرد شمع‌ روی‌ او پرواز كن‌ پرواز كن

‌نازی‌ بكش‌ زآن‌ نازنین‌ بر خلق‌ عالم‌ نازكن

عین الحیات عاشقان در عالمین است این پسر

باب النجات عاصیان یعنی حسین است این پسر

***

آن سرو بستان قِدم تازد در این عالم قَدم

ناورده حرفی بر زبان نگشوده چشم خود زهم

دست گرفتاری گرفت از رحمت و لطف و کرم

لبخند زن پرواز کن گردیده گِرد آن حرم

زد بوسه بر گهواره اش قنداقه اش بوسید ، هم

این قصه دارد نکته ای یعنی گنه کاران چه غم ؟

من آمدم تا در یم عصیان بگیرم دستتان

از جام عشق خود کنم دیوانه و سرمستتان

***

من آمدم با بذل جان دل مرده را احیا کنم

من آمدم با ترک سر فرمان حق اجرا کنم

من آمدم هر فرد را آزاد در دنیا کنم

من آمدم بند ستم از پای عالم واکنم

من آمدم تا پرچم عدل و شرف بر پا کنم

من آمدم هر روز را اعلان عاشورا کنم

من آمدم تا رهنما در طی منزل ها شوم

با روی خونین تا ابد روشنگر دلها شوم

حسن خدا روی خدا این حسن من این روی من

خلق نبی خوی نبی این خلق من این خوی من

***

رنگ جنان بوی جنان این رنگ من این بوی من

حبل المتین عاشقان این تار من این موی من

سعی و صفای عارفان این بیت من این کوی من

آلوده دامانید اگر این بحر من این جوی من

من بین دریای ولا فلک نجات امتم

من بالب عطشان خود آب حیات امتم

خونین گلان باغ دین نوشند آب از خون من

ایثار دامن گیر من آزادگی مرهون من

افروختن ، خود سوختن ، آموختن قانون من

مجد و جلال و عزت و عشق و وفا ممنون من

قلب همه کانون من ، چشم همه جیحون من

خونی که ریزد بر زمین ، از چهره ی گلگون من

هرقطره اش می جوشد و صد بحر غفران می شود

بحری که هر موجش فزون زین هفت ایوان می شود

***

تنها نه اینجا فطرسی روئیده شد بال و پرش

تا حشر هر افتاده را من همدمش ، من یاورش

هرکس به طوفان غرق شد ، من کشتی اش ، من لنگرش

هر کس به صحرا گشت گم ، من هادیش من رهبرش

هرکس شهید دوست شد ، من سیدش من سرورش

هرکس که مست یار شد ، من ساقی اش من ساغرش

لبیک گو امداد گر فریاد رس فردا منم

حتی اگر کافر زند دست ولا بر دامنم

***

من عاشق شیدای حق ، حق عاشق شیدای من

پیمان خود را نشکنم ، گر بشکند اعضای من

صد ره ، اگر غلطد به خون هر لحضه سر تا پای من

صد بار اگر گلگون شود از خون سر سیمای من

هر روز گردد تازه تر ، ز امروز من فردای من

بر نسل ها باشد یکی میلاد و عاشورای من

هر روز بر آزادگان میلاد جان ما بود

در محفل دلدادگان میثم زبان ما بود

استادسازگار

 

شعر میلاد امام حسین ع

باز برون آمده ماه از نقاب

بس كن و بیهوده متاب آفتاب

زهره زهرا قمر آورده باز

از همه شوریده تر آورده باز

آمده ماهی كه هزار آفتاب

پیش بلندای حضورش شد آب

عرش خدا زیور از او یافته ست

ساقی ما ساغر از او یافته ست

آنكه شد افلاك گرفتار او

خواجه لولاك گرفتار او

آنكه رخش شعله شد آفاق را

خاك نشین ساخته نه طاق را

دیده گشود آن گل نیلوفری

پیش رخش شمس و قمر مشتری

چشم خدا  محو تماشای او

سر و گرفتار بلندای او

ساقی میخانه ی دین آمده ست

عرش نشینی به زمین آمده ست

ساغر و پیمانه مهیا كند

یك دل دیوانه مهیا كند

تا كه صمیمانه به نامش كنیم

از سر اخلاص سلامش كنیم

فاطمه را نور دو عین آمده

پای بكوبید حسین آمده

***


بستر او دامن پیغمبر است

فاطمه از هر دو پریشان تر است

اشك خدا ریخته بر دامنش

شعله زد آن اشك به پیراهنش

دارد از آینده خبر می دهد

در غم او مرثیه سر می دهد

طاقت زهرا به سر آند دگر

گفت كه جانم به فدایت پدر

بر دلم از گریه زدی نیشتر

آه نسوزانم از این بیشتر

حرف بزن ناله چرا می كنی

دامن صبر از چه رها می كنی

ناله چرا گریه چرا شاد یاش

شاد تر از عالم ایجاد باش

ای كه سرا پای تو نورانی است

دیده ات از بهر چه بارانی است

***

عاقبت آن گل سخن آغاز كرد

در غم او مرثیه ای ساز كرد

گفت ز بالا خبر آمد مرا

كرب و بلا در نظر آمد مرا

زین سبب از خویش برون گشته ام

راهی صحرای جنون گشته ام

كرب و بلا بوی خطر می دهد

یاس در آن معركه سر می دهد

تیغ جدا می كند از تن سرش

كشته شود در بر او اكبرش

شمع وجودش شود آب ای دریغ

بر لب دریای سرای ای دریغ

آتش داغش شررم می زند

شعله به چشمان ترم می زند

دامن صحرا كفنش می شود

نیزه رها سوی تنش می شود

دامنش آغشته به خون می شود

عقل گرفتار جنون می شود

***

آتش مرثیه كه افروختند

حضرت زهرا و علی سوختند

آه عجب مجلسی آماده شد

اشك علی یور سجاده شد

پیكر زهرا تب ماتم گرفت

محفلشان رنگ محرم گرفت

***

طفل علی غنچه لب باز كرد

در بر مدر سخن آغاز كرد

گفت خوشم با غم فرداغی خویش

شادم از آینده زیبای خویش

تیغ بگو تا بپذیرد مرا

تنگ در آغوش بگیرد مرا

این منم اینگونه پذیرای او

تشنه بوسیدن لبهای او

جام لبش شعله ورم می كند

از همه دیوانه ترم می كند

تیغ بگو تا ننماید دریغ

وعده حق را كه نشاید درنگ

این همه تاخیر سزاوار نیست

دوری شمشیر سزاوار نیست

سینه گشودم كه بخواهی مرا

می كشد این چشم به راهی مرا

ابراهیم سنایی

 

شعر میلاد امام حسین ع

من کیم سالار دینم من کیم سرّ مبینم

من کیم خصم ستمگر من کیم حق را معینم

من کیم عین الحیاتم من کیم ماء معینم

من کیم الله را نور سماوات و زمینم

من کیم فرزند زهرا و امیرالمومنینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من به هر گم گشته ای تا حشر مصباح الهدایم

من همه آزاد مردان را امام و مقتدایم

من به ذات اقدس حق عبد پیش از ابتدایم

من کیم وجه خدا نور خدا خون خدایم

من کیم مولای خلقت هستی هست آفرینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم  

من کیم حجر و حطیمم من کیم رکن و مقامم

من کیم صبر و ثباتم من کیم خون و قیامم

من کیم شمس ولایت من کیم ماه تمامم

من رکوعم من سجودم من صلاتم من صیامم

من جوادم من کریمم من امانم من امینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم من کعبه ام من زمزمم سعیم صفایم

من کیم من باغبان گلبن عشق و وفایم

من خلیل صد ذبیحم من ذبیحاً بالقفایم

من عزیز فاطمه نجل علیِ مرتضایم

من نبی را جان شیرین خلق را شور آفرینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

خون من خون خداوند جهان آراست آری

جد محمد(ص) ، باب حیدر ، مادرم زهراست آری

روز من هر روز روز محشر کبراست آری

سوم شعبان نه ، میلاد من عاشوراست آری

چون خدا در قلب خلق اولین و آخرینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

بارها ختم رسل بوسید از پا تا سرم را

شستشو با اشک چشم خویش داده پیکرم را

کرده پیش از شیر مادر ذات حق پر ساغرم را

دوست دارم دوست دارم دوست دارم زائرم را

در گلستان جنان با زائر خود همنشینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من شهادت را ز خون پاک خود اقبال دادم

من به عاشورائیان تا صبح محشر حال دادم

من بقا بر دین و قرآن و رسول و آل دادم

من نخورده شیر از مادر به فطرس بال دادم

من خدا را دست لطف و مرحمت در آستینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

گاه روی قلب پیغمبر چو قرآن جای دارم

گه به پشت و گه به زانو گه به دوش او سوارم

گاه سر بر دامن زهرای اطهر می گذارم

گاه در گودال خون بر خاک مقتل سجده آرم

گه به خاکستر بود ماه جمال نازنینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم من رمز قرآن ، من کیم من سر هویم

من کیم من مصطفا را رنگ و بوی و خلق و خویم

من کیم آن کو نبی گفت اوست از من من از اویم

من به کل انبیا با روی خونین آبرویم

من به خیل اولیا با مهر خود حبل المتینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من به نای خسته ی دل نغمه ی راز و نیازم

من به درد بی دوای خلق عالم چاره سازم

من کیم من دلفروزم من کیم من دلنوازم

من کیم حکمم ، کتابم ، من کیم حجم ، نمازم

من وضو را آبرو بخشیدم از خون جبینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم آنم که آمد ارجعی در باره ی من

روح پیغمبر طواف آورده بر گهواره ی من

کاروان دل بود از هر طرف آواره ی من

مصحف پیغبران اعضای پاره پاره ی من

اولیا آرند حاجت از یسار و از یمینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من دعای مستجاب آیه ی امن یجیبم

من به درد عالمی از تربت پاکم طبیبم

من شما را آشنایم ، دوستم ، یارم ،حبیبم

من غریبم من غریبم من غریبم من غریبم

من به میثم سوز دادم با کلام آتشینم

من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

استادسازگار

 

شعر میلاد حضرت اباالفضل ع

از بس نوشته اند جمالت منور است

رویت سزای گفتن الله اکبر است

ای حمزه ی رسول گرامی کربلا

محو تو سید الشهدای پیمبر است

ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی

چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است

از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی

دستت شفیع امت زهرای اطهر است

سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد

کی هیبتت به هیبت زینب برابر است

آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند

رخسارشان منور صد ماه و اختر است

فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند

آنان که فضلشان همه از فضل داور است

روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند

آنان که از شهادتشان فیض محشر است

دل را شراب صحبت تو مست می کند

ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

روز ازل که روز علمداری تو بود

آب حیات تشنه لب یاری تو بود

روزی که جام عشق عطشناک مرد بود

آن روز، روز سید و سالاری تو بود

کافی نبود سر بکشد جام عشق را

تنها کسی که شاهد می خواری تو بود

روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود

صحن الست صحنه ی دلداری تو بود

دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو

لب تشنگی متاع خریداری تو بود

چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد

شرم شریعه از عرق جاری تو بود

وقتی تنت نشست ز مستی میان نور

عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود

بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد

فخر خدا برای گرفتاری تو بود

آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا

زهرا کنار علقمه در یاری تو بود

آن ساقی آفرین که تو را آفریده است

مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است

محمودژولیده

 

شعر میلاد امام حسین ع

روز الست، روز ازل، لحظه های عشق

روزی که آفریده شد عالم برای عشق

روزی که آفرینش گیتی تمام شد

آغاز شد به دست خدا ماجرای عشق

بودیم گر چه در دل سر گشتگان ولی

کم کم شدیم بین همه آشنای عشق

چشمی میان آن همه ما را سوا نمود

دل را ربود و داد دلی مبتلای عشق

دستی به روی شانه مان خورد و ناگهان

ما را صدا نمود کسی با صدای عشق

روز الست لحظه ی آغاز عاشقی

ما را خدا نمود اسیر خدای عشق

عکس خدا نشسته بر آئینه هایمان

روز ازل حسینیه شد سینه هایمان

هستی بهانه بود که سرّی بیان شود

مستی بهانه بود که ساقی عیان شود

خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد

تا معنی وجود زمین و زمان شود

با دست غیب وقت ظهورت نوشت عشق

وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود

قلب مدینه می طپد از خاک پای تو

جاروکش همیشه ی این آستان شود

حتی بهشت با سر مژگان رسیده است

تا قبله گاه وسعت هفت آسمان شود

تو حیدری، تو فاطمه ای، تو پیمبری

سوگند بر خدا که خداییش محشری

بی تو هزار گوشه ی دنیا صفا نداشت

اصلاً خدا بدون تو این جلوه را نداشت

گیرم هزار کعبه خدا خلق می نمود

چنگی به دل نمی زد اگر کربلا نداشت

حتی ز معجزات مسیحا خبر نبود

مشتی اگر ز خاک قدوم شما نداشت

بی تو هوای خانه ی زهرا گرفته بود

این قدر جلوه جاذبه ی مرتضا نداشت

شکر خدا که خانه تان هست روی خاک

ور نه زمینِ تیره که دار الشفا نداشت

مجموعه ی خصائل بی انتها شدی

یک جا تمام سلسله ی انبیا شدی

گیرم بهار نیست دمی جانفزا که هست

گیرم بهشت نیست غبار شما که هست

بر خشت خشت کعبه نوشتند با طلا

گیرم که قبله نیست ولی کربلا که هست

در ازدحام خیل گدا جا اگر کم است

تشریف آورید دو چشمان ما که هست

جایی اگر نبود خدا را صدا کنید

باب الجواد و سایه ی ایوان طلا که هست

کوتاست سقف عالم اگر وقت پر زدن

غم نیست روی گنبد و گلدسته ها که هست

خوش گفته اند قطره که دریا نمی شود

هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود

تو آمدی قیامت کبری رقم زدی

بر تارُک همیشه ی عالم علم زدی

می خواستی که رشک برند دیگران به من

زلف مرا گره به نسیم حرم زدی

حس می کنم میان دلم بوی سیب را

از آن زمان که در حرم دل قدم زدی

می خواستی که شعله بگیریم بی امان

آتش به جان هر غزل محتشم زدی

با شیر، طعم روضه تان را چشیده ام

وقتی سری به چشم ترِ مادرم زدی

مجنون کوچه های غمم دست من بگیر

دل تنگ دیدن حرمم دست من بگیر

تو تشنه و دریغ ز یک جرعه آب، آه

تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه

در زیر نیزه های شکسته نهان شدی

با زخم های تازه تر و بی حساب، آه

یک سوی صدای العطش آرام می رسید

یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه

یک سو صدای ضجه ی زینب بلند بود

یک سو صدای مادرت اما کباب، آه

یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون

یک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه

کم کم نگاه بر بدنت سخت می شود

کم کم نفس زدنت سخت می شود

حسن لطفی

 

شعر میلاد حضرت اباالفضل ع

می آید از بهشت خبرها یكی یكی

امشب گشوده شد همه درها یكی یكی

وقتی علی دوباره قدم می زند به خاك

مبهوت می شوند نظرها یكی یكی

بالا بلندی آمده و پیش قامتش

خم می شوند كوه و كمرها یكی یكی

تنها خلیل نیست كه یعقوب هم رسید

قربانیش كنند پسرها یكی یكی

یك قوم از جمالش و یك قوم از جلال

دل نَه كه می درند جگرها یكی یكی

خورشیدی از قبیله ی هاشم دمیده تا

حیران كُنَد نگاه قمرها یكی یكی

نامش حماسه را به غزل بند می زند

اُمّ البنین به فاطمه لبخند می زند

ای جامع جمیع نشانیِّ مرتضی

عباس نَه تمام جوانیِّ مرتضی

گیسوی توست رشته ی جان امیر عشق

ابروی توست طاق كمانیِّ مرتضی

وقت ركوع میرسد از دستهای تو

بر دست ما عقیق یمانیِّ مرتضی

با تو گدا میان مدینه نیافتم

ای سفره دار سفره ی خوانیِّ مرتضی

وقت نبرد بازوی تو ارث برده است

حال و هوای ضربه ی آنیِّ مرتضی

زینب به روی خاك محال است پا نهد

جز با ركاب حضرت ثانیِّ كربلا

توحید، رستگاریِ از تو شنفتن است

آموزش نبرد فقط از تو گفتن است

باید برای فرش تو شهپر بیاورند

باید برای عرض ادب سر بیاورند

باید برای وصف تو از بین واژه ها

هنگام رزم واژه ی حیدر بیاورند

خاك زمین تحمل جولان تو نداشت

باید هزار عرصه ی محشر بیاورند

باید فقط به خاطر تفریح تیغ تو

هر قدر می شود صف لشگر بیاورند

قدری رجز بخوان كه همان اول نبرد

جنگاوران به پای تو خنجر بیاورند

باید میان خیل سیاهی لشگرت

صدها سپاه مالك اشتر بیاورند

شب را اشاره ی تو به زنجیر می كشد

حتی خدا برای تو تكبیر می كشد

ما را دلی ست بس كه خراباتی شماست

از آب و خاك صحن سماواتیِ شماست

این اشك چشم را به امیری نمی دهم

این قطره قطره ها همه سوغاتی شماست

مردم مرا به چشم غلامیت دیده اند

این ها هم از عنایت ساداتی شماست

شاید شبی به كوچه ی ما هم گذر كنی

با سر رسیده ایم كه خیراتی شماست

دست مرا به پای غمت بسته علقمه

دستم بگیر حضرت بی دستِ علقمه

امیرحسین وطن دوست

 

شعر میلاد حضرت اباالفضل ع

چشم ها قبله گاه دریا شد

صف مژگان دوست تا وا شد

همه دیدند خیل مژگان را

چشم خیمه پر از تماشا شد

تا كه بالا روند از دوشش

بین طفلان دوباره دعوا شد

دشمن از دور هم نظر می كرد

بس كه حیرانِ قدّ و بالا شد

دست بر دامن كرامت او

همه ی آب های دنیا شد

صاحب جود و تیغ و مشك و علم

آبروی تمام اهل حرم

تیغ تا در مصاف بر دارد

آسمان هم شكاف بردارد

نیست ممكن كه در برابر خصم

ذرّه ای انعطاف بر دارد

بدن او زره نمی خواهد

تیغ را بی غلاف بر دارد

چه مهیب است نعره اش كه ترك

سینه ی كوه قاف بر دارد

بوسه از خاك پای او جبریل

لحظه های طواف بردارد

تك یل كربلا اباالفضل است

باب حاجات ما اباالفضل است

گره در بین ابروان افتاد

رعد و برقی در آسمان افتاد

كیست این مرد غیرت طوفان

كه سپاهی نفس زنان افتاد

به گمانم علی جوان شده است

آتشی بین كهكشان افتاد

از افق تا افق تمامی خلق

پیش این دست پر توان افتاد

گر اراده كند در این صحرا

می برد تا به خیمه دریا را

این صدا از هجوم یك شیر است

ناله ی دشمنی زمین گیر است

كوفیان! آمده امیرِ حسین

وای بر ما زمان تسخیر است

همگی قبر خویش را بكنید

كه علمدار گرم تكبیر است

چه قد و قامتی چه بازویی

طاق ابرو ببین كه شمشیر است

مشك بر روی دوش آورده

آب در پای او سرازیر است

این اگر مرتضاست واویلا

چقدر هیبتش نفس گیر است

رجزش دشنه بر جگر بزند

وای از ماه اگر كه سر بزند

كودكان تشنه اند اما رفت

خبر آمد كه باز سقا رفت

گره بر معجر سكینه زنید

كه پناه حرم از این جا رفت

ناله می زد رباب در خیمه

طفلم از دستم ای خدایا رفت

در كنار شریعه بر سر او

سرِ سرنیزه ها به بالا رفت

ز سر پیكری كه بی دست است

قد كمان، قد شكسته زهرا رفت

باز بانوی خسته ای آمد

به سر سر شكسته ای آمد

ای كه افتاده غرق خون به برم

سر به دامان من بنه پسرم

سر به زانوی من بذار و بخواب

خاك غربت دوباره شد به سرم

من كنار تو دست بر پهلو

و تو بی دست پیش چشم ترم

كاش می شد ز خاك برخیزی

كاش می شد تو را به خیمه ها ببرم

گر تنت را ز خاك بردارم

به خدا تیر می كشد كمرم

گر چه سعی و تلاش خود كردی

بعد تو خیمه ماند و نامردی

حسن لطفی

 

شعر میلاد امام سجاد ع

روز میلادتان چه روزی بود

در مدینه هوا بهاری بود

برق می زد نگاهتان از عشق

وقت یک عکس یادگاری بود

 

 روز میلادتان چه روزی بود

چشم عالم به دستِ آقا بود

سر تبریک گفتنِ به حسین

بین خورشید و ماه دعوا بود

 

 روز میلادتان خدا خندید

 فتبارک دوباره نازل شد

حضرت حق برای شیعه ی تو

امتیازات ویژه قائل شد

 

روز میلادتان زُحل پا شد

غسل در آب حوضِ کوثر کرد

شاد باشش به آسمانی ها

گوش آل امیه را کر کرد

 

روز میلادتان نسیم آمد

غنچه ها را یکی یکی وا کرد

خنده های تو بس که شیرین بود

هوس شیر و شهدِ خرما کرد

 

ای کلیم مدینه ی نبوی

مرد شب زنده دار سجاده

همه ی عرش تحت سلطه ی توست

حضرت شهریار سجاده

 

آسمان ها به پات افتادند

هر زمانی به سجده افتادی

با زبور صحیفه ات آقا

درس دلداده گی به ما دادی

 

آمد ابلیس شکل یک افعی

نقشه ای شوم را رقم بزند

عددی نیست این فرومایه

که نماز تو را به هم بزند

 

پوزه اش را به خاک مالیدی

مرحبا، آفرین، چه پیکاری!

تا سلاح البکاء به دستت هست

چه نیازی که تیغ برداری

 

خاک نعلین هایتان آقا

سرمه ی چشم حوریان بهشت

اشک های زلال نافله ات

عسلِ چشمه ی روان بهشت

 

بنده گی را به من بیاموزید

نروم سمت لااُبالی ها

کاش می شد بخواهی و بشوم

از ابوحمزه ی ثمالی ها

 

سیدالساجدین دعایی کن

گره ی کور خورده در کارم

غیر از این جا بگو کجا بروم!؟

با امید آمدم، گرفتارم

 

سیدالعابدین نگاهی کن

بی پناهم مرا تو یاری کن

نوکرت کربلا نرفته هنوز!

تا نمُردم ز غصه کاری کن

 

کربلا گفتم و... دلت خون شد

یاد گودال و دشنه افتادی

جگرت سوخت از عطش آقا

یاد اطفال تشنه افتادی

 

خنده ی نحس حرمله؛ آقا

شده کابوس هر شبت ای وای!

پیش چشم ترت به یغما رفت

چادر عمه زینبت ای وای!

وحیدقاسمی

 

شعر میلاد امام حسین ع

عشقی ست در میان دل ما که کیمیاست

این عشق، این جنون همه ی آبروی ماست

روزی ماست نوکری خوب خانه ای

آقای ما کریم و جوانمرد و باوفاست

ما در بهشت هم همه دنبال هیئتیم

جنت بدون روضه ی ارباب بی صفاست

سر می دهیم و منت مردم نمی کشیم

هستیم سائلان حسین تا خدا خداست

شکر خدا حسین شده زندگی ما

شکر خدا که در دل ما عشق کربلاست

جای گلایه نیست که تکفیر می شویم

«داریم با حسین حسین پیر می شویم »

من رعیت و غلام، تو سلطان کربلا

من مور ناتوان و تو سلیمان کربلا

دستی که بین عرش نوشته تو را امیر

من را نوشته است پریشان کربلا

دست مرا رها نکن و بی کسم نکن

دریاب حال زار مرا جان کربلا

موی مرا سفید نموده است حسرتِ

پابوسی تو نیمه شعبان کربلا

دارد میان قلب خدا جای دیگری

هر کس که گشته است مسلمان کربلا

شکر خدا که مثل بزرگان و عرشیان

هر ماه من شده است محرم حسین جان

وصفت به ذهن کوچک من جا نمی شود

جز تو کسی برای من آقا نمی شود

هر کس بهشت، بی تو بخواهد جهنمی ست

اصلاً بهشت بی تو که معنا نمی شود

من می خورم قسم که کسی عاشقت حسین

مثل رباب و زینب و سقا نمی شود

آن قدر این دلم به تو وابسته هست که

امروز من بدون تو فردا نمی شود

کاری به خوب یا بدی من نداشتی

آقا کریم تر ز تو پیدا نمی شود

آقا به آبروی علی اصغرت قسم

من را ببخش نوکر خوبی نبوده ام

داده همیشه لطف تو من را خجالتی

آقای کربلا چه قدر با محبتی

ماندم چرا نگاه تو افتاد سوی من؟!

من هیچ هیچ هیچم و تو بی نهایتی

ایل و تبار تو همه آقا و پادشاه

ایل و تبار من همه مجنون و هیئتی

شکر خدا برای گدایی خانه ات

داریم با تمام رفیقان رقابتی

ما را همه به نام شریفت شناختند

داده خدا به ما چه بهایی چه قیمتی

ما اوج عشق را درِ این خانه یافتیم

در هیئت حسین خدا را شناختیم

دنیای بی تو پر ز غم و رنج آور است

دنیای با تو مثل بهشت است محشر است

رحمت به آن که داد همین نکته یاد ما

هر کس نشد گدای تو از سگ نجس تر است

ما از همه لذایذ دنیا گذشته ایم

گریه به زیر پرچم تو چیز دیگر است

گویند نوکران و کنیزان خانه ات

عرض ادب برای تو با اشک بهتر است

یک روز می رسد که به لطف دعای تو

بانی مرگ ما تن پر زخم و بی سر است

هر شب برای حنجر تو زار می زنم

یاد بریدن سر تو زار می زنم

محمدحسین رحیمیان

 

شعر میلاد امام حسین ع

امشب همه عالم پر از شور حسین است

چشم ملایک روشن از نور حسین است

سینای دل یک شعله از طور حسین است

قلب رسول الله مسرور حسین است

خورشید ثاراللهیان امشب درخشید

چشم همه آزادگان را نور بخشید

امشب عجب شوری دل دیوانه دارد

امشب یم رحمت به کف دردانه دارد

امشب محمد در بغل ریحانه دارد

امشب علی قرآن به روی شانه دارد

امشب ز هم وا شد گل لبخند زهرا

آمد به دنیا نازنین فرزند زهرا

این مشرق الانوار رب المشرقین است

این جان عالم این امام العالمین است

این عین حق یعنی علی را نور عین است

این شمع جمع آل پیغمبر حسین است

دیدار روی خالق سرمد مبارک

قرآن به روی سینه ی احمد مبارک

این کیست مصباح الهدا فلک نجات است

شویندۀ لوح تمام سیئات است

این کام خشکش خضر را عین الحیوة است

این هستی ما در حیات و در ممات است

دار و ندار انبیا، هست خداوند

چشم خدا، روی خدا، دست خداوند

نام حسین اول به قلب ما نوشتند

آن گه گل ما را به مهر او سرشتند

آن که بذر حب او در سینه کشتند

نه عاشق حور و نه دنبال بهشتند

فردای محشر چشمشان سوی حسین است

حور و قصر و خلدشان روی حسین است

ای روح پاک انبیا پروانه ی تو

قلب همه خوبان عالم خانه ی تو

کوه غم خلق جهان بر شانه ی تو

عقل و خرد دیوانه ی دیوانه ی تو

بگذار تا آشفته ی موی تو باشم

دیوانه ی زنجیری کوی تو باشم

این جرم های بی شمارم یابن زهرا

این چشم های اشک بارم یابن زهرا

بر درگهت امیدوارم یابن زهرا

تنها تویی دار وندارم یابن زهرا

من هر که هستم "میثم" کوی شمایم

آلوده ام امــا ثــناگـوی شـمایم

استادسازگار

 

شعر مدح و ولادت امام حسین ع

السلامُ عَلَيْكَ يا اباعَبدِالله 

اى نور خدا بيا وُ مهتابم كن

در بحر وجودت دُرّ نايابم كن

آقا به نماز شكر زهرا امشب

مشمول دعاى بين محرابم كن

دل را بِسِتان و با زبان ساده

بر لوح محبّين  حسین قابم کن

من غرق گناهم به مقام العَفْوْ

دستان مرا بگير و توّابم كن

امشب كه علىّ و فاطمه خوشحالند

در محفل اهل بیت شادابم كن

آقا به گل روی شفیع محشر

در زُمره ى نوكران اربابم كن

اي يوسف زهرا ز سر لطف بیا

مهمان نماز شب سردابم كن

اصغر چرمی

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

منم ماه بنى هاشم که عباس است نام من

بود ام البنین مام و، على باب کرام من

من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندى

لبالب از مى حب حسینى گشته جام من

من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان

بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من

من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن

نباشد بهر او راهى که بگریزد ز دام من

من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا

سر دو نان، چو گویى، نرم گردد زیر گام من

بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان

بود عباس نام آور نگهبان خیام من

غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش

که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من

ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خوارى

که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من

نکردم بى وفایى با حسین، آن خسرو خوبان

به عالم گشت ثابت زین فداکارى مقام من

نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب

ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب کام من

نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز

نماید پیروى کردار هر کس بر مرام من

رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بى پایان

به نزد دوستان من پس از عرض سلام من

ژوليده نيشابورى

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

گرمای دست تو همه را آب می کند

مهتاب مست تو همه را خواب می کند

حزنی غریب منحنی صبر خویش را

در انحنای دیده ی تو قاب می کند

من حدس می زنم که بدون تو لفظ آب

در ذهن ها تداعی مرداب می کند

تصویر کردن همه ابعاد روح تو

این را که من خدا شوم ایجاب می کند

این که چقدر خیس خجالت کشیدنی

بیت مرا روانه ی گرداب می کند

رضاجعفرى

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

در کشور عجم عربی سروری کنی

چیزی نمانده است که پیغمبری کنی

با عشق تو ارامنه پیوند می خورند

در کار و کسبشان به تو سوگند می خورند

زرتشتیان برای شما تکیه می زنند

سینه برای مشک تو با گریه می زنند

دل دادگان خال تو آزاد مکتبند

با غیرتان ری همه عباس مذهبند

لختی بخند سوره سلمان نزول کن

اهل ری ام مرا به غلامی قبول کن

رخصت بده رکاب بگیرم برایتان

شاید نصیب شد سفر کربلایتان

بالا بلند ای قمر ایل مرتضی

یعسوب دین علقمه تمثیل مرتضی

بعد از شما نواده یل بی سپر علی

مثل تو و حسین و حسن پر جگر علی

دست مرا بگیر نه با دست با پرت

بی دست کربلا نظری جان مادرت

وحيدقاسمى

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

بهانه شد که دوباره گدای تو بشویم

خدا کند که همیشه برای تو بشویم

تمام هستی خود را دهیم جا دارد

که زائر حرم باصفای تو بشویم

چه می شود که به ما هم دهند، پر که فقط

کبوتر روی گلدسته های تو بشویم

خدا کند که به ماهم اجازه ای بدهند

که مثل ماه و ستاره فدای تو بشویم

بیا به خاطر زینب نگاه کن ما را

که صید هر شبه چشمهای تو بشویم

خدا گواست که ما خاک پای مان عرش است

اگر به لطف خدا خاک پای تو بشویم

تو صاحب علم کربلای اربابی

عموی تشنه لب بچه های اربابی

امام ما سپری مثل تو نخواهد داشت

شب غمش سحری مثل تو نخواهد داشت

حسین مثل پیمبر، تو هم مثال علی

و شهر عشق دری مثل تو نخواهد داشت

اگر که سینه دریا پر از صدف باشد

بدون شک گهری مثل تو نخواهد داشت

شجاعت علوی را تو ارث بردی چون

که مرتضی پسری مثل تو نخواهد داشت

رسیدی و شب ما مثل روز روشن شد

چون آسمان قمری مثل تو نخواهد داشت

دو دست دادی و جایش خدا به تو پر داد

نه، جبرئیل پری مثل تو نخواهد داشت

تو عشق زینبی و تا همیشه ماه حسین

نوشته اند تو را حیدر سپاه حسین

فرات مشک تهی و تویی که دریایی

تو ماه ام بنینی ز نسل زهرایی

جمال هاشمیان در مدینه معروف است

میان هاشمیان واقعا تو زیبایی

همین که پیش علی راه می روی آقا

چقدر هیبت تو می شود تماشایی

علی ست ساقی کوثر، تو ساقی عشقی

رقیه عشق حسین و به عشق سقایی

همه رعیت عشقیم و پادشاه تویی

خوشا به حال تو آقا چقدر آقایی

اگر چه مُهر امامت نخورده در لوحت

ولی به کل خلائق امیر و مولایی

ببند گردن من را به پای زنجیرت

بیا بزن سر من را حلال شمشیرت

علی که دید تو را یاد خیبرش افتاد

به یاد نغمه الله اکبرش افتاد

میان چشم تو مولا چه صحنه ها که ندید

نگاه او به رخ سیب نوبرش افتاد

کسی که تیغ کشید و به جنگ تو آمد

سرش بریده شد و در برابرش افتاد

تو نعره می زدی و لشگری به هم می ریخت

رجز که خواندی حسین یاد مادرش افتاد

اگرچه تیغ نبردی ولی همه دیدند

به تیغ ابروی تو دشمنت سرش افتاد

کسی ندیده چنین تیغ تیز برانی

تو با صدای علی می کنی رجز خوانی

همینکه پرچمت افتاد خیمه غوغا شد

نبودی و سرِ یک گوشواره دعوا شد

تو رفتی و همه گفتند وای بر زینب

همینکه پای عدو سمت خیمه ها واشد

چهار هزار نفر تیر می زدند ای وای

چقدر تیر سه پر نذر جسم سقا شد

اگر چه پرچمت افتاد بر زمین اما

همینکه فاطمه را دید پرچمت پا شد

پس از شهادت اکبر نه بعد قاسم نه

پس از تو بود که دیدند حسین تنها شد

غم علی جگرش را به درد آورده

تو را که دید چنین سرو قامتش تا شد

نبودی و دل زینب شکسته تر شده بود

پس از تو ام بنین بود بی پسر شده بود

مهدى نظرى

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست

برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد

برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت

از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد

 برای شیر خدا شیر دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد

بهشت در به در کوچه های دنیا شد

برای این که به پای تو بال و پر بزنند

در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست

نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد

که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد

زلالی آمدنت آبروی دریا برد

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را

کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید

حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

قسم به چشمان مست آهوها

که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز

کسی که نام تو را در کنار دریا برد

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست

خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست

حسن لطفى

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

بـاد  از  جــانـب  صـــحرا   خـــبری  آورده

آسـمان  قـید  نزولش  خدمه  باران   است

ابرهامان همه  در معرض  اشک شوق اند

و  زمیـن چـشم به راه  قـدم بـاران  اسـت

 

بر روی خـاک پر و بـال ملـائـک پـهن اسـت

از  مـسـیر  گــذر  اُمِّ بـنین  آمــده انــد

هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر  می گـردند

دسـت  بـوس  پـسر  اُمِّ بـنین  آمـده انـد

 

در  توان  چه کسی  هست  که با آمدنش

خلق  را  وجه ی  او  سر  به  سجود آورده

فاطــمه  بـنت  اسـد  اُمِّ  اسـد  گــردیــده

کودکــی هــای علــی را بـه  وجــود آورده

 

خــانه با  آمدنــش  رونق بـــسیار  گــرفت

باغ  را  عــطر گل یـــاس بـــهاری  کـــرده

ســـالها  منتـــظر  آمدنـــش  زیــــنب بود

روی او فــــاطمه  ســـرمایه گــذاری  کرده

 

نه فقـــط  شیـــعه به  او بــاب حـوائج گوید

از دخیل نگــهش گـَـبر  مســـلمان  گــردد

دســــت او پنجـره  فولاد  همه ادیان است

او اشـــاره  کــند  ایران هـمه سلمان گردد

مصطفى صابرخراسانى

شعر مدح و ميلاد حضرت اباالفضل ع

وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت

عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت

عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند

وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت

ای همت بلند تو خلوت گه امان

بیچاره آن که حقّ تو را زیر پا گذاشت

نور تو را مقام تو را عصمت تو را

جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟

فانی فی الحسین شدن از مرام توست

در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت

سلطان عشق گفت: فدای تو جان من

بعد از خودش امام تو سنت به جا گذاشت

با انتقال رتبه باب الحوائجی

ارباب ما نهایت منّت به ما گذاشت

انگار علاقه به تو ارث فاطمی است

در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت

تقوا و زهد علم و عمل غیرت و وقار

این ها مظاهری است که در تو خدا گذاشت

روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند

پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند

آن که تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت

نام تو را به سر در میخانه ها نوشت

ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما

قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت

قصه نویس مبتکر قصه های عشق

قدّ تو را رشید چو افسانه ها نوشت

ای سایه ات پناه امام زمان، خدا

کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت

خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست

چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت

جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار

وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت

گل بوسه ها به دست تو دارد پیام ها

دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت

رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است

شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت

حیدر، حسن، حسین اساتید جنگی ات

درس تو را ز مکتب شاهانه ها نوشت

وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست

نام تو را به سر در خُمخانه ها نوشت

عشقت جلال ماست، تبارکتَ یا هلال

رویت جمال هوست، تعالیتَ یا جلال

از بس نوشته اند جمالت منوّر است

رویت سزای گفتن الله اکبر است

ای حمزه ی رسول گرامی کربلا

محو تو سید الشّهدای پیمبر است

ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی

چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است

از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی

دستت شفیع امّت زهرای اطهر است

سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد

کی هیبتت به هیبت زینب برابر است

آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند

رخسارشان منوّر صد ماه و اختر است

فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند

آنان که فضلشان همه از فضل داور است

روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند

آنان که از شهادت شان فیض محشر است

دل را شراب صحبت تو مست می کند

ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

روز ازل که روز علم داری تو بود

آب حیات تشنه لبِ یاری تو بود

روزی که جام عشق عطش ناک مرد بود

آن روز روز سید و سالاری تو بود

کافی نبود سر بکشد جام عشق را

تنها کسی که شاهد می خواری تو بود

روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود

صحن الست صحنه ی دلداری تو بود

دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو

لب تشنگی متاع خریداری تو بود

چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد

شرم شریعه از عرق جاری تو بود

وقتی تنت نشست ز مستی میان نور

عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود

بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد

فخر خدا برای گرفتاری تو بود

آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا

زهرا کنار علقمه در یاری تو بود

آن ساقی آفرین که تو را آفریده است

مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است

استادمحمودژوليده