شعر تقدیم به امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها

محمدجواد شاهمرادی

 
 

چشمان قدسی تو بهشت مؤکدند
اعجاز جاودانه و امداد ممتدند

در هست و نیست ، واسطه ای بی نهایتند
در شرق و غرب عشق، به مستی ، زبانزدند

خورشید نیستند، که خورشید و ماه نیز
گرم ستاره بازی این زوج مفردند

... تنها نه آن دو تا .. که نفس ها و فصل ها
با جزر و مد اشک تو در رفت و آمدند

شب ها به یاد خنده ی تو پر ستاره اند
گل ها به عادت صلواتت مقیدند

حتی ستارگان هم در اقتدا به تو
با عاشقان مساعد و با فارغان بدند

سعدی درست گفته که انگار سرو و ماه
یک عمر در هوای تماشای آن قدند...

از کوهسار رد شدی و هر چه جویبار
هر بار ، دوستار سجود مجدند

آری... به چشم مستان ، ذرات کهکشان
دلداده ی محمد و آل محمدند...

 

شعر شهادت حضرت زهرا س


حسن بیاتانی



دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت

هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت

دیوار دم می داد و در بر سینه می زد

محراب می نالید و منبر داشت می سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت

آتش سرایت داشت؛ هیئت کربلا شد

باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست

ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت

آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد

عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت

سریند یازهرای محسن غرق خون بود

سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت

باید به یاران شهیدم می رسیدم

خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست

در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند

گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه

دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت

 


ما عشق را پشت در این خانه دیدیم

زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت

شعر شهادت حضرت زهرا س

استاد سازگار

مهر و مه آیتی از مصحف رخسار تواند

اختران نقطـۀ «تطهیـر» بـه دیوار تواند

تـو یـم مــوج‌زن رحـمت نامحـدودی

عفـو و احسان و کرم، گوهـر شه وار تواند

دامـن پـاک تو گلخانۀ سرسبز خداست

ای که سادات دو عالم، گل بی‌خار تواند!

شجرالاخضـرِ انــوار خـدا، قامت توست

عصمت و عفت و ایمان و حیا، بار تواند

ذکرهـا سوختــۀ آتـش پنهــان درون

اشک‌هــا شیفتــۀ چشـمِ گهربار تواند

ما که هستیم که باشیم گرفتار غمت؟

سینــه چاکـان خـداوند، گرفتار تواند

چار فرخنده ملک، بیـن ملایک علَمند

در صف حشر، همین چار علمدار تواند

مریم و هاجر و حوا و خدیجه، هر چهار

چشم بسته ز جنان در پی دیدار تواند

هر چه گل داشت خداوند، به دامان تو ریخت

شاهـدم لالـه‌رخــانی کـه بـه گلزار تواند

مرتفعْ‌ خانه خشت و گلت از ذکر خداست

آدم و جـن و مـلک، سائـل دربـار تواند

طایرانـی کـه گشودنـد سحـر بال عروج

همـه پر سوختــۀ شمـع شب تـار تواند

همه گل‌های جنان جامه دریدند به تن

جـان و دل باختـۀ بـوذر و عمـار تواند

دشمنـان دست گشودنـد بـه آزار شما

دوستـان بی‌خبـر از حالِ دلِ زار تواند

هم تو بیدار غم و درد و فراقی همه شب

هم غـم و درد و فراقند که بیـدار تواند

به تو شد حمله و دیدند و نمودند سکوت

شک ندارم که همه قاتلِ خونخـوار تواند

اشکِ پنهان، غم ناگفتـه، شررهای فراق

در دلِ خلوتِ شب، هر سه پرستار تواند

چـاه اسـرار علی سینۀ بشکسته تـوست

غصه‌هـای تـو همـه محـرمِ اسـرار تواند

حملـه بردنـد به تو اهل مدینۀ افسوس

دیـدم آنجـا در و دیـوار، فقط یار تواند

نه فقط «میثم» دلسوخته گرید ز غمت

فاطمیـون همـه تـا حشر، عزادار تواند

شعر شهادت حضرت زهرا س

استاد سازگار

جمال غیب خداوند، مظهرش زهراست  

رسول، روح و روان مطهرش زهراست

پیمبـری کـه به قرآن خویش می نازد

یقین کنید که قرآن دیگرش زهراست

نبـی تمامـی تـوحید را در او دیـده

علی جمال خداوندْ منظرش زهراست

درود باد به مردی که خاکِ درگه اوست

سلام باد بر آن زن که رهبرش زهراست

به هـر فلک که گذر کرد خواجۀ لولاک

به چشم فاطمه بین دید، محورش زهراست

علـی کـه کفـو نـدارد چو ذات اقدس حق

از آن کشد به فلک سر که همسرش زهراست

حسین گفـت: بـه نـزد ستمگـران هرگز

ذلیل نیست عزیزی که مادرش زهراست

چگونه خصم به روی علی کشد شمشیر؟

که جان به کف همه جا در برابرش زهراست

بـه آیـه آیه ی قــرآن قســم کـه این قرآن

زبان و روح و نگهبان و داورش زهراست

حرامـزاده! مکــن شیعـه را چنیـن تهدید

که هر که شیعه بوَد، یار و یاورش زهراست

چگونـه دیـن رسـول خـدا رود از دست

مگـر نـه دختـر اسـلامْ پرورش زهراست

کجا ز نامه و میـزان و محشرش باک است

کسی که نامه و میزان و محشرش زهراست

نبـی کـه عـاشق روی بـلال اوست بهشت

بهشـت قـرب خداونـدِ اکبـرش زهراست

علی که بازو شمشیر و شیر یزدان است

مگو سپاه ندارد که لشگـرش زهراست

به دشمنی که کند قصد حملـه بر اسلام

خبر دهید که اسلام، سنگرش زهـراست

خوش آن بهشت که با بوی او معطر شد

خوش آن فرشته که ذکر مکررش زهراست

سفـر کنید بـه یاسین که شهر فاطمه است

نظر کنید بـه قـرآن که کوثرش زهراست

مقـام و عـزت و قـدر و جلال را نگرید

که بوسه گاهِ نبی دست دخترش زهراست

نبـی حدیقـه ی نـور و چـراغ، فاطمـه اش

علی سپهر کمال است و اخترش زهراست

علی که حیدر حق بود و حیـدر احمد

اگر چه بی کس و تنهاست، حیدرش زهراست

گلـی کـه سیلی گلچین به او اصابت کرد

گلی که دست ستم کرد پرپرش زهـراست

زنـی کـه بهـر دفـاع علـی چهــل نامـرد

به پیش چشم علی ریخت بر سرش زهراست

کسـی کـه گشـت بـه دور علـی چـو پروانه

چو شمع آب شد از غصه پیکرش زهراست

اگـر چــه غــصب شـده منبر علی«میثم»

خطابه خوان و سخنگوی منبرش زهراست

شعر شهادت حضرت زهرا س

حسن لطفی

به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد

عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد

زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام

شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند

راه من باز بر آن كوچه ی غم ها افتاد

یادآن كوچه ی باریك همان كوچه ی تنگ

كوچه ای كه گذر سنگدل آن جا افتاد

شور می زد دلم  و در دل آن وانفسا

چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد

آن چنان زد كه ره خانه ی خود گم كردیم

آنچنان که به رخ برگ گلی جا افتاد

مادرم روی زمین بود و پی ام می گردید

من نفس می زدم او از نفس اما افتاد

 پاره های جگرم می چكد از كنج لبم

باز در خانه ی من روضه ی زهرا افتاد

یاد آن كوچه كه با مادر خود می رفتم

دیدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاد

دست بر شانه ی من دست دگر بر دیوار

مادرم خواست بخیزد ولی از پا افتاد  

شعر شهادت حضرت زهرا س

استاد سازگار

دست دشمن بر ستم وا شد نمی دانم چرا

بسته بیت حقّ تعالی شد نمی دانم چرا

روبهان بر گرد پیر خویش گردیدند جمع

شیر حقّ تنهای تنها شد نمی دانم چرا

سرو قدّ مادر طاووس علیّینِ وحی

در جوانی چون کمان تا شد نمی دانم چرا

قتل محسن، خانه ی آتش زده، روی کبود

اجر احمد سهم زهرا شد نمی دانم چرا

داغ زهرا ، داغ محسن، اشگ غربت، خونِ دل

مزد زحمت های مولا شد نمی دانم چرا

صورتی کز شرم در محراب می انداخت گُل

نیلگون از جور اعدا شد نمی دانم چرا

در سقیفه بود شورایی که تا دامانِ حشر

قتل آل الله امضا شد نمی دانم چرا

خاک قبر مریم بیتِ امیرالمؤمنین

شسته با قبر دو عیسی شد نمی دانم چرا

ما همه فرزند زهراییم «میثم» کز ازل

داغ مادر قسمت ما شد نمی دانم چرا

شعر شهادت حضرت زهرا س

یوسف رحیمی

مولای جوان بگو که پیری سخت است

بر مردم بی وفا امیری سخت است

خون شد جگر صبر میان کوچه

در او‌ج دلاوری اسیر‌ی ‌سخت است

***

اشک تو به گِل ‌نشانده ‌نوحی را ‌که ...

بی صبر نموده با شکوهی را که ...

سنگینی بار شیشۀ خُرد شده

در کوچه شکسته پشت کوهی را که ...

***

از آن دل درد مند ‌گفتم اما ...

از طعنه و نیش خند ‌گفتم اما ...

می خواستم از غربت تو دم بزنم

از شیر درون بند ‌گفتم اما ...

***

خون می چکد از نگاه پُر ابر علی

این خاک غریب می شود قبر علی

در معرکه های خندق و خیبر، نه

در کوچه ببین حماسۀ صبر علی

***

چشمی به خروشانی مرداب نداشت

ا‌مید ‌به ‌همراهی ا‌صحا‌ب ندا‌شت

با پهلوی مجروح به ‌مسجد آمد

او دیدن دست بسته را تاب نداشت

***

آن روز مدینه گورِ انسان می شد

با خاک تمام شهر یکسان می شد

آن فاطمه ای که بانی افلاک است

یک موی سرش اگر پریشان می شد

شعر شهادت حضرت زهرا س

علی آهی

بوسه گاه قدسیان را خصم کافر سوخته

بیت ناموس الهی ، ز آتش در سوخته

آتشی افروخته از بغض و کین ، نمرودیان

کز شرارش قلب پر داغ پیغمبر سوخته

ثانی نمرود آتش زد بگلزار خلیل

جان ابراهیم را ، زان سوز آذر ، سوخته

قتلگه شد خانه زهرا و محسن شد شهید

از غمش جان پدر ، چون قلب مادر ، سوخته

سر کشید از مهبط وحی الهی شعله ها

کز شرار آن ، ز جبرائیل شهپر سوخته

در میان دود و آتش پهلوی زهرا شکست

مخزن سرّ خدا و عرش داور ، سوخته

در مدینه سوخت بین شعله ها مادر ولی

در خیام کربلا هستی دختر ، سوخته

جان هفتاد و دو ملت سوزد«آهی» زین شرر

کز عطش در دشت خون ، گل های پرپر سوخت

شعر شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها


پرواز آسمانی او را مَلک نداشت

ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست

آن نور ناب واهمه ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب

حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!

ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان

گلدان یاس باغچه ی من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند

ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک نداشت

اميد مهدي نژاد

روضه


دیوار و در، دیوار و در، دیوار و در، دیوار...
خوابیده تاریخ تشیّع در همین تکرار!

این خانۀ وحی است اما بعد پیغمبر(ص)
بسیار خواهد دید از این بی حرمتی، بسیار...

این در نه! قرآن است که می سوزد و پشتش
واژه به واژه جملۀ «الجار ثم الدار»

آیه به آیه سوره های ناب قرآنند
اینها که دنیا می­ شود بر دوششان آوار

اینها که سرهاشان به روی نیزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پیکرهایشان شن زار

اینها که هر یک امتداد لحظه­ ای هستند
که سوخت قرآن خدا بین در و دیوار...

قرآن روی نیزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن خوان میان کوچه و بازار!

آه ای شفیع روز رستاخیز لبهایت!
ما را به حال خود برای لحظه ­ای مگذار!

پانته آ صفايي بروجني

شعر ازدواج حضرت زهرا و حضرت علي


دریای هم اند و ساحل هم هستند

زهرا و علی كه هم دل هم هستند

شفاف و عمیق و بی نهایت همچون

دو آینه كه مقابل هم هستند

عارفه دهقاني

شعر ازدواج حضرت زهرا و حضرت علي


زره فروخته شد تا تو را به دست آرد

کسی که فاطمه دارد دگر چه غم دارد؟

علی دلی است که در سینه بی قرار آمد

و آمده است که صد دل به دوست بسپارد

به یمن روشنی روزهای در پیش است

که در حوالی این خانه یاس می کارد

چقدر خانه تان بوی آسمان دارد

چقدر چشم که باید ستاره بشمارد

و فاطمه است همان همسری که می خواهد

بلور قلب علی را به سینه بگذارد

فرشته ای است که می خواهد از بهشت علی

انار دانه کند ، سیب سرخ بردارد

به ارتفاع تو آیینه نیست در عالم

به جای شمع ...به آتش نگاه کن ...شاید

نگاه کن که نگاهش پر از ترانۀ درد

نگاه کن که لبش ذکر کربلا دارد

نگاه کن که از آن سوی پلک های جهان

کسی به انتقام دل خسته ی تو می آید

هنوز هم که هنوز است غرق این فکرم

که وحی از در و دیوار خانه می بارد

اگرچه مادر ما بی مزار مانده ولی

در آستانه ی قلب علی، حرم دارد

حامدحجتي

شعر مدح امام زمان عج

قسم به سینۀ مجروح مادرت زهرا 
تو بر ظهـور دعـای فـرج بخـوان مولا 
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که هنوز 
شــرار دود ز بیــت علــی رود بــالا 
!تو بر ظهور دعای فرج بخوان که علی 
"بــود هنــوز عـذادار مـادرت زهرا 
تو بر ظهور دعای فرج بخـوان که هنوز 
علی است مثل تو مظلوم و بیکس و تنها 
تو بر ظهور دعـای فرج بخـوان که کند 
همیشه مــادر پهلـو شکسته بـر تو دعا 
!تو بر ظهور دعای فرج بخوان که حسن 
بـه زیـر ضـرب لگـد دیـد مـادر خـود را 
!تو بر ظهور دعای فرج بخوان که حسین 
فتــاد پشـت در خانــه، مـادرش از پـا 
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که هنوز 
صدای نالۀ محسن رسد به عرش خدا 
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که به نی 
!بوَد هنـوز سـر پـاک سیدالشهدا 
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که بود 
شـرارۀ دل «میثم» همیشه وقف شما

استادسازگار

شعر مدح پیامبر اکرم ص

شب همان شب که سفر مبداء دوران مي شد
خط به خط باور تقويم مسلمان مي شد

شب همان شب که جهاني نگران بود آن شب
صحبت از جان پيمبر به ميان بود آن شب

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها

مرد؛ مردي که کمر بسته به پيکار دگر
بي زره آمده در معرکه يک بار دگر

تا خود صبح خطر دور و برش مي رقصيد
تيغ عريان شده بالاي سرش مي رقصيد

مرد آن است که تا لحظه ي آخر مانده
در شب خوف و خطر جاي پيمبر مانده

گر چه باران به سبو بود و نفهميد کسي
و محمد خود او بود و نفهميد کسي

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها

ديگراني که به هنگامه تمرّد کردند
جان پيغمبر خود را سپر خود کردند

بگذاريد بگويم چه غمي حاصل شد
آيه ي ترس براي چه کسي نازل شد

بگذاريد بگويم خطر عشق مکن
جگر شير نداري سفر عشق مکن

عنکبوت آيه اي از معجزه بر سر در دوخت
تاري از رشته ايمان تو محکم تر دوخت

از شب ترس و تباني چه بگويم ديگر؟!
از فلاني و فلاني چه بگويم ديگر؟!

يازده قرن به دل سوخته ام مي داني
مُهر وحدت به لبم دوخته ام مي داني 

 
باز هم يک نفر از درد به من مي گويد
من زبان دوختم و خواجه سخن مي گويد:

"من که از آتش دل چون خُم مِي در جوشم
مُهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم"

طاقت آوردن اين درد نهان آسان نيست
شِقْشقِيّه است و سخن گفتن از آن آسان نيست

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

چشم وا کن احد آيينه ي عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

آن که انگيزه اش از جنگ غنيمت باشد
با خبر نيست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بيداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگويم که غنيمت رکب دشمن بود

داد و بيداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذاريد پيمبر تنهاست

يک به يک در ملاء عام و نهاني رفتند
همه دنبال فلاني و فلاني رفتند

همه رفتند غمي نيست علي مي ماند
جاي سالم به تنش نيست ولي مي ماند

مرد مولاست که تا لحظه ي آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده درمانده

در دل جنگ نه هر خار و خسي مي ماند
جگر حمزه اگر داشت کسي مي ماند

مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون
آن چناني که علي از اُحد آمد بيرون

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي رسد قصه به آن جا که علي دل تنگ است
مي فروشد زرهي را که رفيق جنگ است

چه نيازي دگر اين مرد به جوشن دارد
اِن يَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد

کوچه آذين شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رايحه ي گل آمد
ناگهان شعر حماسي به تغزّل آمد

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد
با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد

و از آن آينه با آينه بالا مي رفت
دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت

تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد
پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت

تا شهادت بدهد عشق ولي الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت

پيش چشم همه دست پسر بنت اسد
بين دست پسر آمنه بالا مي رفت

گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم
«بارها گفته ام و بار دگر مي گويم»

راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست
کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست

گفت ساقيِ من اين مرد و سبويم دستش
بگذاريد که يک شمّه بگويم، دستش

هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سيب تعارف کرده

گفتني ها همگي گفته شد آن جا اما
واژه در واژه شنيدند صدا را اما...

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آن که فهميد و خودش را به نفهميدن زد

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

شهر اين بار کمر بسته به انکار علي
ريسمان هم گره انداخته در کار علي

بگذاريد نگويم که اُحد مي لرزد
در و ديوار ازين قصه به خود مي لرزد

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي نويسم که "شب تار سحر مي گردد"
يک نفر مانده ازين قوم که برمي گردد 

سيدحميدرضا برقعي

جهت عرض ارادت به ساحت مقدس اهل البيت ع

 

به لُطف حضرت زهرا (س)به روضه آشنا هستم

تَسلاي دل حضرت ، به هيئت مبتلا هستم

نه حَرف حاجت دنيا ، نه بحث خانه ي عُقبي

خدا داند كه دلتنگِ ، حُسين(ع) و كربلا هستم

اصغر چرمي

 

سرود زیبایی که مادحین اهل بیت ع در محضر رهبر معظم انقلاب خواندند و آقا از این شعر تمجید کردند

آفرینش آفرینش، جلوه حق‌تعالی مبارك
یا محمد یا محمد، عید میلاد زهرا مبارك
 
انبیا را مادر آمد
دخت زینب‌پرور آمد
روح ایمان، قلب قرآن
كوثر آمد، كوثر آمد
 
جشن اهل تولا مبارك
عید میلاد زهرا مبارك
 
دخت احمد، كفو حیدر، روح بین دو پهلوی احمد
روی دست و بازوی او، جای گل‌بوسه‌های محمد
 
عصمت كبرا خوش آمد
بضعه طاها خوش آمد
مادر سادات عالم
زهرة‌الزهرا خوش آمد
 
لیلة‌القدر طاها مبارك
عید میلاد زهرا مبارك
 
جلوه‌گر دل هستی، نور منصوره آسمان‌هاست
مام قدر و مادر نور، دخت یاسین و ام ابیهاست
 
انبیا را شمع محفل
مصطفی را حسن كامل
هم جلالش هم جمالش
از محمد می‌برد دل
 
نور ام ابیها مبارك
عید میلاد زهرا مبارك
 
در دو میلاد آمده شاد، قلب آزادگان حسینی
روز مادر جلوه‌گر شد، آفتاب جمال خمینی
 
بر همه نعمت تمام است
شادی خیرالانام است
در چنین روز مبارك
روز میلاد امام است
 
این جلال این تجلا مبارك
عید میلاد زهرا مبارك
 
شیعه در راه ولایت، بر سر دست خود سر نهاده
رهبر فرزانه ما، چون خمینی مقاوم ستاده
 
كشور ایران درخشید
پا فشرد و نور بخشید
كهنه شد از كار افتاد
حربه تحریم و تهدید
 
جشن پیروزی ما مبارك
عید میلاد زهرا مبارك
 
فاطمه یار ولایت، پیرو مكتب او ولایی است
لاله‌زار سرخ ایران، عطر و بویش همه كربلایی است
 
این ندای رهبر ماست
دست مهدی بر سر ماست
پرچم نصر من الله
بر فراز كشور ماست
 
فتح پیوسته بادا مبارك
عید میلاد زهرا مبارك

استادسازگار

شعر زيبايي كه حاج محمود کریمی در محضر مقام معظم رهبري خواند

ای به فدایت همه جان جهان
خاك رهت سرمه افلاكیان
دور فلك حلقه خلخال توست
حور و ملك زیر پر و بال توست
وصله بر جامه تو جان من
بخیه آن رشته ایمان من
لطف تو كز عالم بالا رسید
مائده بر مادر عیسی رسید
پاسخ أنّا لكِ هذا تویی
نزد خداوند تعالی تویی
خانه تو حسرت جنت شده
مائده از مطبخ تو آمده
مائده از عالم بالا رسید
خوشه‌ای از گندم احساس تو
آرد شده در دل دستاس تو
خرده نانی كه ز دستت فتاد
نان وسط سفره هستی نهاد
شمس بود ذره در كوی تو
بال گرفت از پر جاروی تو
عرش خدا را كه تویی قائمه
از چه شدی خاك‌نشین فاطمه
منت حق بود كه بر ما رسید
روح تو را در همه عالم دمید
تا كه نماز تو رقم می‌خورد
حركت افلاك به هم می‌خورد
خیل ملك كرده فلك را رها
تا كه ببینند نماز تو را
ای دم تكبیر تو تكبیر عشق
عشق شده پیر تو ای پیر عشق
كوثر عظمایی اگر بنده‌ای
خیر كثیری و فزاینده‌ای
تو أمَة‌الله در این عالمی
پس تو به حق با خود حق محرمی
عرش به درگاه تو آرد نیاز
خانه تو فرش ندارد نیاز
شهپر جبریل امین فرش توست
بودن همراه علی عرش توست
جان جهان گفته كه جانم فدات
پهن نموده‌ست عبایش برات
دیدن تو حسرت خورشید شد
سایه تو مایه امید شد
لیله اسرار نبی فاطمه
نوبر طوبای نبی فاطمه
سیب كه شد هدیه به احمد تویی
چله‌نشینی محمد تویی
دیدن خالق بود امری محال
خواست خدا جلوه كند چند سال
آینه‌ای در بر هستی گشود
چهره در آینه روی تو بود
ای كه تویی مادر خیرالانام
مام امامی و امام امام
وصف تو این سان كه امامت كند
روز قیامت چه قیامت كند
خستگی‌ات حضرت بانوی آب!
ماتم دریا شده، یك دم بخواب
جام ملك پر ز می ناب كن
وقت اذان لطف به محراب كن
گردش دستاس به دستان كیست؟
جنبش گهواره نوزاد چیست؟
حضرت میكال شده یار تو
جای تو در خانه كند كار تو
روح‌الامین ساكنِ در خانه‌ات
خادم گهواره دردانه‌ات
باز خمارم كه خمیرم كنی
شیعه تنّور غدیرم كنی
پخته شود در تب احسان تو
روح مسلمانی سلمان تو
هر كه نكوشیده به احقاق حق
ظلم نموده‌ست به مصداق حق
گریه اگر قدر عوالم كند
جان خودش رد مظالم كند
گر كه رضای تو نیارد به دست
توبه بی حبّ تو بی‌فایده‌ست
عدل تو مهدوم كند ارگ ظلم
توبه ظلم است فقط مرگ ظلم
روز جزا محكمه با مرتضاست
حق رضای تو رضای خداست
راه تو گر راه هدایت بود
دین به ترازوی ولایت بود
قدر ولی را كه تو معنا كنی
جان خودت فدیه مولا كنی
روح تو آرامش كل جهان
خلق نگشته شده‌ای امتحان
گرچه بدم بسته به پای توام
ردشده از درس وفای توام
از تو كشم منت تجدید را
تا بزنی خاتم تأیید را
تا كه ببینی كه چه‌ها می‌كنم
در ره تو روح فدا می‌كنم
تا گذرد آب بلا از سرم
گر بشوم آب شوی مادرم
مهر تو چون مهر امان می‌شود
هرچه علی خواست همان می‌شود
عفو كن مادر مهر و وفا
بچگی‌ام گفت نگویم شما
روز جزا محشر و این زمزمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

شعر زيبايي كه محمدجواداحمدی در محضر مقام معظم رهبري خواند

ای كه از روز ازل گرم سجودی زهرا
اولین فاطمه صبح وجودی زهرا
آسمان با تو و تسبیح لبت مأنوس است
روشنی‌بخش دل و جان تو یاقدوس است
همه عصمت حق شد متجلی در تو
و خدایی‌ست فرستاده تحیت بر تو
آمدی آینه رحمت ایزد باشی
آمدی روشنی چشم محمد باشی
قلب پرمهر تو گنجینه اسرار نبی‌ست
كوثری سهم جهان در طلبت تشنه‌لبی‌ست
نام تو فاطمه یا فاطمه تسبیح علی‌ست
یاد تو لحظه اعجاز، مفاتیح علی‌ست
لحظه‌هایت همه ایثار، صداقت، تقوا
راضیه، مرضیه، صدیقه، زكیه، زهرا
به شكوهت نرسد انسیه و حورایی
چهره پوشانده‌ای از سائل نابینایی
چه بگویم كه بود فاطمه جان درخور تو؟
عالمی گشته مسلمان تو و چادر تو
چادرت مظهر حجب است، تجلی عفاف
گرد تو عصمت و ایثار و حیا گرم طواف
خانه ساده‌ات از صدق و صفا لبریز است
باغ سجاده‌ات از عطر دعا لبریز است
رحمت و جود و سخا جلوه‌ای از آیه توست
در دعاهات مقدم به تو همسایه توست
این تویی كه همه جا اذن شفاعت داری
تو كه در هر نفست صبح هدایت داری
خانه را سنگر اسلام و امامت كردی
در وفاداری و ایثار قیامت كردی
با قیامت به همه درس بصیرت دادی
تو به دین بار دگر شوكت و عزت دادی
مكتب سرخ تو الحق كه حسینی‌ها داشت
نسل نورانی‌ات ای عشق! خمینی‌ها داشت

شعر زيبايي كه حاج غلامرضا عینی فرد در محضر مقام معظم رهبري خواند

فاطمه ز اندیشه اندیشمندان اكبر است
فاطمه مافوق حرف و جمله‌های برتر است
با قلم وصفش نمی‌گنجد به اوراق كتاب
این همه گفتار هم یك نكته‌ای زان دفتر است
فاطمه سرداستان خلقت اهل كساست
پنج تن كه هر یكی رد جای خود یك لنگر است
فاطمه سرمطلع تعریف عالم در سماست
چون مقام و رتبه‌اش در پیش رحمان كوثر است
فاطمه در اوج تنهایی صاحب‌ذوالفقار
در كنارش بود او را همسر و همسنگر است
كوكب رخشنده برج حیای فاطمه
یك نمونه در جهان آقای ما این رهبر است



یه زمزمه ی زیبا که حاج غلامرضاعینی فرد زنجانی در محضر مقام معظم رهبری خواندند

ای یوسف زهرا تو، غایب ز نظرهایی


در قلب صدف چون دُر، آن هم دل دریایی

در پیش همه هستی، تنهاتر ناگاهی

دل بی تو به جان آمد، وقت است كه باز آیی

 
مولا تو كجا هستی، من دور سرت گردم


زیر قدمت آقا، در كوی وفا گردم


بگذر ز من نادان، زین گونه زدم گر دم


دیشب گله زلفت، با باد صبا كردم


گفتا غلطی، بگذر، زین فكرت سودایی