شعر مبعث
وقتی شکوفا شد گل امید آنروز
گل های عشق ومعرفت روئید آنروز
دروسعت هفت آسمان غرق توحید
جبریل بذر نور می پاشید آنروز
گوئی زچشم آسمان برچهرۀ خاک
اشک نشاط و شوق می غلطید آنروز
تا گوهر شهوار خود را عرضه سازد
دریای رحمت موج زد جوشید آنروز
درخلوت روحانیش با دوست احمد
ازگلشن سبز دعا گل چید آنروز
درجلوه های وحی وتوحید و نبّوت
صدجلوه از نور خدا را دید آنروز
آمد صدای «قم فانذر»تا به گوشش
بانغمۀ «اقرأ» به خود لرزید آنروز
با رویش آن گلبُن سبز نبّوت
عطر رسالت درفضا پیچید آنروز
ذراّت هستی زیر لب مبهوت وحیران
گفتند سرزد از حرا خورشید آنروز
ازیمن خلق نور او وز بعثت او
گوئی خدا برخویشتن بالید آنروز
تا خلق را سازد رها از بت پرستی
دادند براو پرچم توحید آنروز
بخشید چون تاج شرف بر او خداوند
کرد از مقام و قدراو تمجید آنروز
تاخلق را آگاه سازد از مقامش
حق نقد هستی را به او بخشید آنروز
برظلمت دلهای تیره ای«وفائی»
نور خدا از آسمان تابید آنروز
استادسیدهاشم وفائی