شعر شهادت امام صادق ع
خسته و سالخوردهی ایام دیگر از پا به بستر افتاده به زمستان رسیده پائیزش گل یاسی كه پرپر افتاده بعد یك عمر آخر پیری چه بلاییست آمده به سرش چه شده هر نفس برون ریزد از دهان پاره پارهی جگرش لحظهی آخر است و در بستر گاه با گریه گاه با لبخند تلخ و شیرین تمام خاطرهها از برش میروند و میآیند یادش آید ز روزگار چه قدر سختی و زحمت و بلا دیده بارها خانۀ زندگیّاش را در هجومی ز شعلهها دیده آه از آن لحظهای كه نامردی با لگد دربِ خانه را وا كرد ناگهان در میان دود آقا یادی از روضههای زهرا كرد زیر لب شكوه دارد از دنیا چه كسی دیده در سیاهیِ شب دست بسته پیاده پیری را بدوانند در پیِ مركب قطره قطره گلاب اشكش را بر روی خاك كوچه میافشاند خسته كه میشد و زمین میخورد روضههای رقیه را میخواند علي صالحي