شعر شهادت عبدالله ابن الحسن ع
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم
عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم؟
سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس
پهلوانم من ، مگر از نسل حیدر نیستم؟
هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود
دستهایم را رها کن من که دختر نیستم
تو به فکر بچه ها ، زن ها ، به فکر خیمه باش
من بزرگم ، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
نالۀ هل من معین دارد کبابم می کند
من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم؟
گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند
عمه جان دارد صدایم می کند ، کر نیستم
یک عمو مانده برایم در تمام زندگی
دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم
دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می رود
حیف عمه ، قتلگه من پیش مادر نیستم
آسمان دارد صدایم می کند این الحبیب؟!
من اگر بالم نسوزد که کبوتر نیستم
مهدي صفي ياري
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط اصغر چرمي
|