مرا دشمن به قصد کُشت می زد

به جسم کوچک من مُشت می زد

هرآن گه پایم از ره خسته می شد

مرا با نیزه ای از پُشت می زد

***

توئی ماه من و من چون ستاره

غمم گشته پدرجان بی شماره

اگر روی کبودم را تو دیدی

مکن دیگر نظر بر گوش پاره

***

بیا بشنو پدرجان صحبتم را

غم تو بُرده از کف طاقتم را

دو چشم خویش را یک لحظه وا کن

ببین سیلی چه کرده صورتم را

سيدهاشم وفائي