امروز بر روي زميني اي برادر


باور ندارم اين چنيني اي برادر

جاي شما بر روي دوش مصطفي بود

حالا چرا نيزه نشيني اي برادر

يك بار ديگر آرزو كردم بيايي

با زينبت تنها نشيني اي برادر

خورشيد زهرا جايگاهت آسمانهاست

بر روي نيزه مه جبيني اي برادر

بعد از شما دور و بر محمل شلوغ است

من آرزو كردم نبيني اي برادر

اي آنكه در كوفه شدي تنهاي تنها

پور اميرالمؤمنيني اي برادر

بردند اهل بيت را در كوفه و شام

تو شاهد چله نشيني اي برادر

وقتش رسيده روضه ات را من بخوانم

با خواهرت در اربعيني اي برادر

جانسوزتر از روضه هاي سخت ساقي

در روضه ي ام البنيني اي برادر

زهرا ميان قتلگه گفتا بُنَيَّ

تا اين كه مادر را ببيني اي برادر

كي گفته از بي معجري خاندانت؟

پوشانده سر را آستيني اي برادر

من حتم دارم از مصيبات اسيري

بالاي نيزه دل غميني اي برادر

آن شب ميان گودي مقتل شنيدم

آرام يك صوت حزيني اي برادر

ديدم چگونه در خرابه طفل نازت

مشغول شد بر بوسه چيني اي برادر

اصغر چرمي