شهادت اميرالمومنين ع


امشب از حس درونم غزلی آمده است
جای جوهر ز قلم ها عسلی آمده است

ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر، مست شدیم
نام شخصیت بین المللی آمده است

واژه ها هم سر تعظیم فرود آوردند
همه گفتند به هم نام علی آمده است

شهریار از وجناتش متحیر شده است
فکر میکرد خدای بدلی آمده است

زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم
در دل دفتر شیخ اجلی آمده است-

هرکه دیوانه کوی تو نشد آدم نیست
آدم آن است که با اذن ولی آمده است

ای ابو الخاک، به آدم پسری یا پدری؟
در گل حضرت آدم خللی آمده است

تا که در کعبه دل زلزله شد فهمیدم
روی دیواره قلبم گسلی آمده است

قصه ما و شما قصه ای از شاه و گداست
از ره انگار که ضرب المثلی آمده است

شب دراز است و قلندر شب قدرش یلداست
بسته عمّامه و مثل زحلی آمده است

تا که فریاد زند فزت و رب الکعبه
چونکه از فاطمه ضرب العجلی آمده است

جای بسم اله و آیینه انا لله
صدق الله العلی الازلی آمده است

و برای طلب بخشش من در شب قدر
به علی به علی به علی آمده است

اميرحسام يوسفي

شهادت اميرالمومنين ع بعد از شهادت

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي عِبَادِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ

ما در ره تـان ديده به دل دوخته ايـم

در مـكـتـب تـان عاشقي آموخته ايـم

اين جان و دل و ديده ي ما وقف غمت

بـا روضه ي جانسوز شما سوخته ايـم

اصغر چرمي


شعر شهادت اميرالمومنين ع

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي عِبَادِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ

من فداي تو وُ آن زخم سرت آقا جان

تيغ كينه است زده بال و پرت آقا جان

اي شفا خانه ي عـرفـان حـرم زيبايت

مــا وُ خــاك حــرم مـحـتـرمـت آقا جان

شب قدر استُ به قدري كه تو داري سوگند

كـرمـي كـن به گداي حرمت آقا جان

نه دل عالميان سوخت ز مظلومي تو

پَرِ جبريل شكست از اَلَمت آقا جان

مــنِ آلــوده كـجـا وُ شـرف نوكريت

با كه گويم كمِ ما وُ كرمت آقا جان

اصغر چرمي

سلام به رفقا اين شعر رو شب شهادت مولا در حرم حضرت و برگرفته از

شعري كه از استاد مؤيد در ذهن داشتم  آماده كردم


شعر شهادت مولا سوغاتى حرم


اى كاش  دوباره  من گداى  تو شوم

ميهٍمان كرم و لطف و عطاى تو شوم

عتبات  آيم  و  با  جمع  محبان  شما

زائر  مرقد و  ايوان  طلاى  تو شوم 

اصغر چرمى

شعر شهادت حضرت على(ع)


حُـبِّ  عـلـى  از  روز الستم  دادند

پيمانه ى عشق را به دستم دادند

من در صـف مـى خـوران كـوثر بودم

بـا داغ عـلـى باز شـكـسـتـم دادند

اصغر چرمى

شعر بعد از شهادت مولا اميرالمؤمنين على (ع)


از  هجر على  حال  جنون  دارم  من

بغضى به دل از دشمن دون دارم من

از روضه ى  جانسوز  على سوغاتى

چشمان پر از كاسه ى خون دارم من

اصغر چرمى

شهادت اميرالمومنين ع بعد از شهادت


ای مرغ سحر! صبح شد و یار نیامد

ای شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نیامد

ای نخل! غریبی که به دامان سحرگاه

آبت دهد از دیدۀ خونبار نیامد

ای چاه! امامی که ز سوز جگر خویش

می‌گفت به تو راز دل زار نیامد

خورشید ولایت که در اطراف فقیران

پوشید دل شب گل رخسار نیامد

فریاد برآرید ز دل، منبر و محراب!

کای مسجدیان حیدر کرار نیامد

هر شب ز غم فاطمه می‌سوخت و می‌گفت

آمد سحر و قاتل خونخوار نیامد

با اشک نوشته است به رخسار یتیمی

مادر! پدرم از پی دیدار نیامد

مظلوم‌ترین رهبر تاریخ علی بود

بی یارتر از او به جهان یار نیامد

دیدند همه فاطمه‌اش نقش زمین شد

بر یاری او یک تن از انصار نیامد

«میثم»به خدا جامعه خواب است، وگرنه

ماننـد علـی رهبـرِ بیـدار نیـامـد 

استادسازگار

شهادت اميرالمومنين ع بعد از شهادت


در راه نماز جان بیفشاند  علی

 بر خلق نماز را شناساند علی

 با این همه چون شهید شد در محراب

 گفتند مگر نماز می خواند علی

***

 دلت از بی کسی دریای خون بود

 غمت از ریگ صحراها فزون بود

 خودم دیدم که در هنگام دفنت

 کفن از خون فرقت لاله گون بود

 ***

غم طفلی فراموشم نرفته

که بار غصه از دوشم نرفته

گذشته سال ها از کوچه اما

صدای سیلی از گوشم نرفته

استادسازگار

شهادت اميرالمومنين ع بعد از شهادت


خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است

شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است

پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو

سحر و روزه و افطار به هم ریخته است

هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:

دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است

بستر خالی تو گوشۀ این خانه پدر

علتی شد که پرستار به هم ریخته است

بودنت مایۀ آرامش و آسایش بود

حال با رفتن تو کار به هم ریخته است

حَسَن غمزده را بیشتر از زخم سرت

قصۀ سینه و مسمار به هم ریخته است

حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین

چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است

صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی

از همان لحظه علمدار به هم ریخته است

گفته ای کوفه میارند مرا طوری که

همه ی کوچه و بازار به هم ریخته است

مهدي نظري

شهادت اميرالمومنين ع بعد از شهادت



سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت

سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

زمین یخ زده را گرم می کند آرام

سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است

سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد

سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است

سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است

سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است

سکوت کرد علی سال های پی در پی

همان علی که در قلعه را ز جا کنده است

همان علی که به توصیف او قلم در دست

مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست

علی به واقعه جنگید با زبان سکوت

که ذوالفقار علی در نیام برّنده است

علی به واقعه کار مهم تری دارد

که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است

از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!

از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است

از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد

از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است

از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست

از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است

از آن سکوت که دستان حیله را بسته

و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند

ابو هریره به فن بیان هنرمند است

صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت

پیاز مکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله

یکی است در نظرش با حسن که فرزند است

ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛

محمد بن ابوبکر آبرومند است

علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او

برای عده ای از قوم ناخوشایند است

ستانده می شود آن رفته های بیت المال

ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است

اگر به پای کنیزانشان شده خلخال

اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است

علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی

چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است

کنون لباس خلافت چنان زنی باشد

که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است

برادرم! به تریج قبات بر نخورد

که ناگزیر زبان قصیده برّنده است

اگرچه روی زبان زبیر تبریک است

اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است

اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند

ولیکن از دلشان با خبر خداوند است

سيدحميدرضابرقعي

شعر شب قدر

چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران

چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران

چه شبى كه تا سحرگاه، ز فرشتگان «الله»

بركات آسمانى، برسد به جان نثاران

شب انس و آشنایى است، شب عاشقان مهدى است

شب وصل هر جدایى است، شب اشك رازداران

شب تشنگان دیدار، شب دیدگان بیدار

شب سینه هاى سوزان، شب سوز سوگواران

شب قلب هاى لرزان، شب چشم هاى گریان

شب بندگان خالص، شب راز رستگاران

شب توبه و انابت، شب صدق و معنویت

شب گریه و مناجات، شب شور و شوق یاران

شب نغمه هاى یاربّ، شب ذكر «توبه» بر لب

شب گوش دل سپردن، به سرود جویباران

چه بسا كه تا سحرگاه، سفر شبانه رفتیم

كه مگر نسیم لطفى، بوَزَد در این بهاران

چه خوش است یا رب امشب، كه خطاى ما ببخشى

ز كرم كنى نگاهى به جمیع شرمساران

تو خدایى و خطاپوش، تو بزرگ و اهل احسان

گنه از غلام مسكین، كرم از بزرگواران

تو انیس خلوت دل، تو پناه قلب خسته

تو طبیب چاره سازى، تو كریم روزگاران

دل دردمند ما را، تو شفایى و تو درمان

به تو مبتلا و محتاج، نه منم، كه صد هزاران

به خدائیت خدایا، به مقام اولیایت

به فرشتگان، رسولان، به خشوع خاكساران

شب دلشكستگان را به سحر رسان، خدایا

ز فروغ خود بتابان، به دل امیدواران

جوادمحدثي

 

شعر شب قدر

منو مشغول خودت کن بزار درگیر تو باشم

واسه منهم سفره بنداز که نمک گیر تو باشم

تا زیر چشمات بمونم زیر تدبیر تو باشم

دیونم کن دیونم کن که به زنجیر تو باشم

ای خدایا شب قدره من پیشت قدری ندارم

اومدم تا سر به روی دامن عفوت بزارم

منو درگیر خودت کن که فقط مال تو باشم

منو راهی سفر کن که به دنبال تو باشم

من بی چیز و بخر تا جزو اموال تو باشم

حال خوبی نصیبم کن پی احوال تو باشم

من می خوام مال تو باشم سندم رو بزن امضا

حلقه ای توی گوشم کن من بشم نوکر زهرا

تو قفس در به درم من زخمیه بال و پر من

گناهام رو می بینی که چی آورده به سر من

چونکه یک عالمه غفلت پر شده دور و بر من

توی تاریکی و ظلمت کوخدایا سحر من

سحر من یه نگاهت یه نگاه آسمونی

تا منم سفره نشین شم کنارت تو میهمونی

روسیاهم مثل شب ها مثل شب های جدایی

مثل تاریکی شب ها که نداره روشنایی

آسمون تا منو دید گفت: چقده دور از خدایی

بعیده که روسفید شی بعیده به چشم بیایی

تنها یک راه جلو پاته اونم از لطف خداته

اون راهم راه حسینه سفر کرببلاته

سفر کرببلایی دو تا بال گریه می خواد

پا توی روضه گذاشتن شور و حال گریه می خواد

پا توی مقتل نزاری که مجال گریه می خواد

سر روی نیزه یار قیل و قال گریه می خواد

مشک خالی ابالفضل چشم به راه گریه هاته

دو تا دستای ابالفضل نگاه کن که جلو پاته

شاید آقا واسطه شه شاید آقا بپذیره

به دو تادست ابالفضل دستتو امشب بگیره

آخه دستای این آقا تو کرامت بی نظیره

حرم چشماش قشنگه صحن چشماش دلپذیره

خوش به حال من بی کس که یک کس مثل تو دارم

جای مشک تو می خوام من همیشه گریه بیارم

رحمان نوازني

 

شعر شب قدر


الهی سائلی پشت در آمد

فقیر آمد  فقیرِ حیدر آمد

باذن الله  تا در می زنم من

دم از آقام حیدر می زنم من

علی مشکل گشای هر غم ما

علی در اصل اسم اعظم ما

علی آئینۀ ذات و صفات است

بَدَل گردان لوح سیئات است

علی با سائلانت همنشین است

علی با بی کَسان یار و معین است

صدایت می زنم یا حیِّ سرمد

بنام حیدر و نام محمد

شب تقدیر چون با نور آیم

تو گویی سوی کوه طور آیم

شب قدر تو چون بی نور باشم

من از آل پیمبر دور باشم

اگر با روسیاهی تمامم

رسد پرونده ام دست امامم

چه حالی می شود آقای خوبم

اَلا ای ربِ غفار الذّنوبم

اگر امشب مقدر شد بمیرم

چه خاکی بر سرم باید بریزم

به خاک کربلا سوگند یا رب

به احوال صبور قلب زینب

به حق مجتبی نور دو عینش

به گودال پر از خون حسینش

به اشک چشم بارانیِ عباس

به قلب پاک و نورانی عباس

به محراب علی و سجده گاهش

که در وقت سحر شد قتلگاهش

بحق کوثر قرآن الهی

به این پروندۀ ما کن نگاهی

مبادا آبروی ما بریزد

که اشک مهدی زهرا بریزد

به یک العفو درد ما دوا کن

بیا و خاک ما را کربلا کن

که شاید پاک قرآن سر بگیرم

پس از آن یار را در بر بگیرم

الهی دوست راضی گردد از ما

به لطفت بعد از این یاریم او را

ندای یا لثاراتش چو آید

نگاه تازه ای بر ما نماید

اگر مهدی قیامش راه افتد

بسیج انتقامش راه افتد

قیام کوچه را امداد سازیم

در و دیوار را آباد سازیم

اگر آلوده دامن پاک گردد

به زیر پای اکبر خاک گردد

محمودژوليده

 

شعر شب قدر

در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد

بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد

بیت هایم همه قرآنْ روی سر آوردند

چارده مرتبه... آن گاه دلم مَحرم شد

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

بوسه می خواست لبم، گنبد خضرا خم شد

خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت

گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد

بعد هم پشت همان پنجرهٔ رویایی

چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق

گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

گریه کردم، عطش آمد به سراغم، گفتم:

به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد

آن قدر دور حرم سینه زدم تا دیدم

کعبه شش گوشه شد آن گاه دلم مَحرم شد

روی سجاده ی خود یاد لبت افتادم

تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد

زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد

از محمد به محمد که میسّر هم شد

من مسلمان شده ی  مذهب چشمی هستم

که در آن عاطفه با عشق و جنون توأم شد

سال ها پیر شدم در قفس آغوشت

شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد

کاروانِ دل من بس که خراسان رفته است

تار و پود غزلم جاده ی  ابریشم شد

سال ها شعر غریبانه در ابیات خودش

خون دل خورد که با دشمن خود هم دم شد

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت

آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

سيدحميدرضابرقعي

 

شعر شهادت مولا علي و شب قدر

خود را به خواب می زنی ای بنده تا به كی

هی توبه پشتِ توبه، سرافكنده تا به كی

دنیا وفا نكرده، وفا هم نمی كند

با زرق و برقش از غم دل، كم نمی كند

از حوضِ نور، كی به رخت آب می زنی

كی دست رد به سینه ی این خواب می زنی

ای بنده جزء برای خدا بنده گی نكن

کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن!

بنده در اوجِ فاجعه زانو نمی زند

غیر از خدایِ خود به كسی رو نمی زند

عقلت مگر به شاید و باید نمی رسد

بارِ كجت به منزل و مقصد نمی رسد

تیشه نزن به ریشه ی خود بنده ی خدا

بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا

جای غمِ بهشت، غمِ پول می خوری

بیچاره ای كه مثل پدر گول می خوری

بیهوده هی برای دلت كیسه دوختی

باغ بهشت را به جوِ ری فروختی

ای ورشکسته، بیش تر از این ضرر نده

لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده

شب های قدر فرصت خوبیست؛ گریه كن

آیا زمان توبه ی تو نیست گریه کن

شب های قدر فرصت خوبیست؛ توبه كن

غیر از تو و خدا كه كسی نیست توبه کن

شب های قدر ناله بزن بی معطلی

دستم به دامنت، مددی مرتضی علی

شب های قدر اشك تو را كوثری كند

زهرا برای شیعه ی خود مادری كند

جا مانده ای ز قافله، هیهات، گریه کن

امشب برای عمه ی سادات گریه كن

شاید خدا به حالِ خرابت نظاره كرد

پرونده ی سیاه تو را پاره پاره كرد

مانند سوزِ صبحِ مه آلود می رسد

وقتی نمانده است، اجل زود می رسد

باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باش

فكر فشارِ قبر و سؤال و جواب باش

شب های قبر، تیره تر از كرده های توست

مهتاب روشنش سفر كربلای توست

بی نور عشق، قبر تو دلگیر می شود

امشب بگیر تذكره را، دیر می شود

ای تشنه لب، ز دست سبو آب را بگیر

امشب به گریه دامن ارباب را بگیر

وحيدقاسمي

 

شعر شهادت اميرالمومنين ع

کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی

بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی

عالی‌ مقامِ عالمِ بالا، علی علی

والا علوِّ عالیِ اعلی، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق

آیینۀ خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل

استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی

گاهی شریکِ دردِ تو عیسا، علی علی

گاهی عصای دستِ تو موسا، علی علی

با ذوالفقار ـ تیغِ ستم‌سوزِ «لا» ـ به کف

تنزیه‌کارِ ساحتِ «الّا»، علی علی

شاهینِ تیز بینِ ترازوی خیر و شر

فرمانروای محشرِ كبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:

حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:

دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان

حق حق علی علی، یا مولا علی علی

رندان و لولیان و فقیران و صوفیان

هو هو علی علی، یا هو یا علی علی

«وردِ زبانِ اهل زمانا، علی علی

یکتای روزگار و یگانا، علی علی»

اوج و فرودِ نغمۀ نصرت علی، علی

ریحان و روحِ خطِ معلّا علی، علی

یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج

یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

هر بت که سجده بردمش، آخر خدا شکست

حدّ تو نیست یک صنم اینجا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام

دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست

آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر

پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو

یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان

«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟

او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

حق ـ محضِ حق ـ و این‌همه باطل؟ خدا، خدا

هَمج‌الرعاع و این‌همه غوغا؟ علی، علی

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین

ای زخم‌خورده از همۀ ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم

بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ

ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب

دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟

بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا

بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی

تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما

حتی در این مراسمِ احیا، علی علی...

اميدمهدي نژاد

 

شعر شهادت حضرت علي ع

تو به ماه رمضان ماه منی یا حیدر

نور افطار و سحر گاه منی یا حیدر

زادگاهت حرم و قتلگهت محراب است

تو همان قبلۀ دلخواه منی یا حیدر

ولي الله كلامي زنجاني

شعر شهادت حضرت علي ع

کعبه دل پهناورت را می شناسد

این خانه عطر مادرت را می شناسد

شق القمر یعنی تو و ابروی خونین

محراب عمق باورت را می شناسد

هرچند نیلی مانده سیلی بر تن گل

کوچه غرور همسرت را می شناسد

سنگ وکفن، تابوت و تیر، آه از دلت آه

تاریخ زخم حنجرت را می شناسد

از سنگ های نینوا خون می تراود

شش گوشه های پیکرت را می شناسد

خورشید هر مغرب طلوعی سرخ دارد

یعنی حسین بی سرت را می شناسد

در خود فرات از تشنگی لبریز مانده است

تا حسرت ِ آب آورت را می شناسد

این ابرهای تا ابد آبستن از اشک

خون گریه های دخترت را می شناسد

پرواز کن کوفه پر از چنگال گرگ است

این آسمان بال و پرت را می شناسد

خاک از قدم های تو امشب می گریزد

مسجد نماز آخرت را می شناسد

میعادگاه عاشقان دلشکسته است

چاهی که چشمان ترت را می شناسد

مريم حقيقت

 

شعر شب نوزدهم ماه مبارك رمضان

چه می شد آه اگر کوفه آفریده نمی شد

که هیچ نقشۀ شومی در آن کشیده نمی شد

چه می شد، آه خدایا، حصار حوصله ی شهر

به گرد این همه بی غیرتی تنیده نمی شد

نفاق خیمه نمی زد به دشت عادت مردم

و روح جاری نفرین در آن دمیده نمی شد

چه می شد، آه که طغیان کینه ورزی این شهر

برای فرق علی، تیغ زهر دیده نمی شد

درخت سبز عدالت، در آن سکوت مکدّر

برای صاعقه این گونه برگزیده نمی شد

و در مساحت آن اتفاق سرخ و مه آلود

صدای پای علی نیمه شب شنیده نمی شد

و آفریده شد این شهر، غرق یک غم مرموز

به جز فریب در این شهر اگرچه دیده نمی شد

ورق ورق همه تقویم شرم و بدنامی است

چه می شد آه اگر کوفه آفریده نمی شد

پروانه نجاتي

شعر شب نوزدهم ماه مبارك رمضان

لاله‌گون گشت ز خون روی دل‌آرای علی

می‌چکد اشک حسن بر رخ زیبای علی

مـرغ آمیـن بـه دعـای سحـرش پاسخ داد

از خداونـد همیـن بــود تمنـای علی

که گمان داشت که چون فاطمه تنها و غریب

در دل خـاک رود قـامت رعنای علی

جای یک ضربـۀ شمشیر به پیشانی داشت

جای صد زخم، عیان بود به اعضای علی

آسمـان شست مـه روی علـی را از خـون

عوض آن که نهد رو به کف پای علی

هرچه آب است اگر اشک شود باز کم است

در غم فاطمـه و ماتـم عظمای علی

صـورت شیرخـدا سرخ شد از خـون جبین

نیلگون گشت ز سیلی رخ زیبای علی

از جنـان فاطمه آیـد بـه بیابـان نجف

تا کند خون جبین پاک ز سیمای علی

نـخل‌هـا منتظـر بانـگ الهــی العفـو

چاه‌ها منتظر نالـۀ شب‌هـای علی

"میثم" از سوز درون گرید و خواهد ز خدا

ناله‌اش را برسانند به امضای علی

استادسازگار