شعر ماه رمضان


گوشه چشمی اگر از جانب دلبر برسد

دست من نیز به آن چشمه ی کوثر برسد

اگر از شانه ی من بار گنه بردارید

پای این بنده هم از عرش فراتر برسد

باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط

باز هم فرصت یک توبه ی دیگر برسد

همه ی ترس من این است که هنگام گناه

عُمر این بنده ی آلوده به آخر برسد

بس که آلوده ام «أبکی لِخروج نفسی»

وای از آن لحظه ی سختی که اجل سر برسد

خیلی از تنگی و ضیق لحدم می ترسم

وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد

همه ی خواهشم این است که در موقع مرگ

سر این بنده روی دامن حیدر برسد

مطمئنّم که در آن لحظه ی سخت و حسّاس

حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد

چادر مادر ما کار خودش را بکند

بگذارید فقط لحظه ی محشر برسد

مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم

حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد

مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت

قصدش این بود به داد علی اکبر برسد

به روی نیزه ی لشکر، جگرش را می دید

تکه تکه بدن گل پسرش را می دید

محمدفردوسي

شعر مدح امام زمان عج


نه صبر به دل مانده، نه در سینه قرارم

بگذار چو آتش ز جگر شعله برآرم

گر زحمتت افتد که نهی پای به چشمم

بگذار که من چشم به پایت بگذارم

یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر

با یاد لبت خنده کنان اشک ببارم

خجلت کشم از دیده و از گریه ی عمرم

گر پیشتر از آمدنت جان بسپارم

بگذاشته ام بر روی خاک حرمت رو

شاید گنه از چهره بشویی به غبارم

حیف از تو عزیزی که منت یار بخوانم

اما چه کنم جز تو کسی یار ندارم

شامم شده تاریک تر از صبح قیامت

روزم شده بی روی تو همچون شب تارم

ای منتظر منتظران یوسف زهرا

پاییز شده بی گل روِی تو بهارم

دادند مرا دیده که روی تو ببیبنم

بی دیدن رخسار تو با دیده چه کارم؟

مهرت نتوان کرد برون از دل "میثم"

گر خصم دو صد بار کشد بر سر دارم

استادسازگار

شعر مناجات ماه رمضان

ای دوست مدد خادم دربار تو باشم

با دست تهی در صف انصار تو باشم

یک برکت جانانه به عمر و نفسم ده

تا با نفسم مجری افکار تو باشم

آخر چه شده، روزی من این همه کم شد

محروم ز یک لحظه ی دیدار تو باشم

ترسم بود این بار به منزل نرسانم

در وقت سفر در صف اغیار تو باشم

از آمدن و رفتن خود حاجتم این است

حتی به میان کفنم یار تو باشم

شاید که دگر میکده را درک نکردم

ساقی بده جامی که گرفتار تو باشم

جوادحيدري

شعر مناجات ماه رمضان

بیا كه دستِ زمین را به آسمان بدهی

به جسمِ مُردۀ این روزگار جان بدهی

دوباره جمعه ای آمد كه باز بی تو گذشت

بگو ز مأذنۀ كعبه كِی اذان بدهی

بیا كه خُلقِ علی را و خویِ زهرا را

نشان به مردم دنیا به این جهان بدهی

ببین كه دستِ دل از دامنِ تو كوتاه است

بیا كه دامنِ خود را به دستمان بدهی

همیشه تشنۀ لطف و گرسنۀ مِهریم

نگاه كن كه به ما باز آب و نان بدهی

اگر چه پیشِ تو بد قول و بد حساب شدیم

برای جبران كاش باز هم زمان بدهی

زبانِ ذكر نداریم ما خودت باید

برای بردنِ نامت به ما زبان بدهی

محمدبياباني

شعر مناجات ماه رمضان


چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم

اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟

اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟

اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟

بنا نبود نیایی، خدا وکیل آقا

چقدر دست به دامان ندبه ها بزنم؟

دلم قرار ندارد خودت که می دانی

چقدر مانده همینطور دست و پا بزنم؟

ببین به جان عزیزت قسم کم آوردم

بعید نیست همین روزها که جا بزنم

اگر دروغ نگویم فقط کمی مانده

رکورد مردم نامرد کوفه را بزنم

خدا کند که بیایی وگرنه از سمتِ

کدام پنجره باید تو را صدا بزنم؟

...

به بازگشت من آقا دگر امیدی نیست

مگر دوباره سری رو به کربلا بزنم

مهدي صفي ياري

شعر مناجات ماه رمضان


دردی به جان رسیده و درمان نمی رسد

آب از سرم گذشته و جانان نمی رسد

از رنج بی حساب سرم را گرفته ام

این رنج بی حساب به پایان نمی رسد

کاری بکن و گر نه من از دست می روم

آیا صدای من به کریمان نمی رسد؟

یا أیها العزیز ببین دست من تهی ست

وقتی ز تو به سفرۀ من نان نمی رسد

باید چو مهزیار فقط محض یار بود

یعنی کسی به وصل تو آسان نمی رسد

قلبی که از نگاه تو محروم بوده است

سوگند می خوریم به ایمان نمی رسد

در رحمت و محبت و بنده نوازی اش

اصلاً کسی به شاه خراسان نمی رسد

هنگام نا امیدی و بن بست های من...

ذکری به پای ذکر حسین جان نمی رسد

حسين ايزدي

شعر مدح امام زمان عج  ماه رمضان

 وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ

سوره ي يوسف-آيه ي53

من خويشتن را بی گناه نمی دانم ، زيرا نفس ، آدمی را به بدی فرمان

می دهد مگر پروردگار من ببخشايد ، زيرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است


بی رحم تـرین دشمنم آمــد به جِدالــم

ايكاش كه ميسوخت دِلِ نفس به حالـم

من را به زمين مي زند اين نفس ستمگر

بــا تـيــر جَـفـايـي كه رهـا كـرد بـه بـالـم

مـي ترسـم اَز ايـن ِكـبـر و غُـرورِ دلِ غافل

مــانــِع بِـشَـود از سَــفــرِِ رو بــه كــمـالـم

اِي كـاش كـه درنـيـمه ي ايـن مـاهِ مُـبارك

تـقديـر شَــوَد لَـحـظـه ي مـطـلـوبِ وصـالـم

اي يـارِ سـفر كرده كجايي كه قـريـب است

غِــفــلـت بِــشَـوَد در هـمـه ي عـمـر وَبـالـم

اصغر چرمي


شعر مناجات ماه رمضان


با یک نگاه، عاشق خود را شهید کن

این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن

داغ ندیدنت به دل هر شقایق ست

این جمعه، داغ باغچه را ناپدید کن

خورشید من! سری به دعاهای ما بزن

از قطره های کوچک باران خرید کن

بر روی هر چه مشق شب ماست خط بکش

شب را ورق بزن، دل ما را سپید کن

دستی به ذوالفقار ببر، روی خاک را

پاک از وفور ابن زیاد و یزید کن

"از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"

امشب بیا و عالم ما را جدید کن

محمدرضاسليمي

شعر مناجات ماه رمضان


ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم

در شادی شعبان تو غرق ست جهانم

تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد

باید که شب چشم تو را قدر بدانم

روی تو و خورشید، نه، روشن تر از آنی

چشم من و آیینه ، نه ، حیران تر از آنم

در سایه ی قرآن نگاه تو نشستم

باران زد و برخاست غبار از دل و جانم

برخاست جهان با من برخاسته از شوق

تا حادثه ی نام تو آمد به زبانم

عید ست و سعید ست اگر ماه تو باشی

ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم

سيدمحمدجوادشرافت

شعر مناجات ماه رمضان

برای دیدن رویت دلم مهیا نیست

میان صحن دو چشمم برا ی تو جا نیست

ز بس که خانه ی یاران به رنگ دنیا شد

دگر برای تو جایی به غیر صحرا نیست

طبیب گونه تو درد مرا نشانم ده

کسی که درد نفهمد پی مداوا نیست

برس به داد دل من که بی کسی سخت است

اگر چه مثل تو مردی غریب و تنها نیست

هر آنکه عشق تو دارد همیشه آرام است

کسی که بندۀ یار است اسیر دنیا نیست

شبیه صوت غریبی که روی نی می خواند

صدای غربت ما را کسی پذیرا نیست

شفیع هر دو جهانم که همتم داده

به تار موی تو سوگند غیر زهرا نیست

جوادحيدري

شعر مناجات ماه رمضان


آقا به ما هم سر بزن ما هم گدائیم

در این بیابان گم شدیم اصلاً کجائیم؟

نوری بده در این شب تار جهنم

تا پا برهنه، سینه زن، پیشت بیائیم

در روضه ها گرچه به دنبال تو هستیم

اما پس از گریه فراموشت نمائیم

قطعاً اگر اینجا نمی آیی دلیلش

این است که ما مثل کاهی بی بهائیم

ما را به جرم عشقبازی دست بستند!

آقا خدایی جان تو ما بی حیائیم؟

اصلاً کنار تو نشستن کار ما نیست

اما به راه دوستانت خاک پائیم

فردا به روی سینه های ما نوشته:

ما سینه زن های عموجان شمائیم

آقا بگو تا زیر پای تو بیافتیم

با روسیاهی باز اما بی ریائیم

هرشب میان خواب و رؤیا با پَر دل

از زائران سرزمین کربلائیم

مهدي نظري

شعر مدح امام زمان عج


ای نهان ساخته از دیدۀ ما صورت خویش

به در از پردۀ غیبت آی و نما طلعت خویش

طاق شد طاقت یاران بگشا پرده ز رخ

ای نهان ساخته از دیدۀ ما صورت خویش

نه همین چشم به راه تو مسلمانند

عالمی را نگران کرده ای از غیبت خویش

آمد از غیبت تو جان به لب منتظران

همه دادند ز کف حوصله و طاقت خویش  

بی رخت بسته به روی همه، درهای امید

بگشا بر رخ احباب در از رحمت خویش

گر چه غرقیم به دریای گناهان لیکن

شرمساریم و خجالت زده از غفلت خویش

روی دل سوی تو داریم به صد عجز و نیاز

جز تو ابراز نداریم به کس حاجت خویش

دست ما گیر که بیچارگی از حد بگذشت

بگشا مشکل ما را به ید همت خویش

مرحوم فتا

شعر روضه ي امام حسين ع


جام مرا ز عشق خودت پر ز باده کن

سر می دهم برای تو آقا اشاره کن

کم کم ز هجر کرب وبلا پیر می شوم

لطفی برای خادم این خانواده کن

عازم شدم به سوی خدا از ره شما

فکری برای قنبرتان بین جاده کن

عمری برای زینبتان گریه کردم

از من برای نوکریت استفاده کن

تو کشتی نجاتی و من غرق در گنه

مولا مرا به کرب وبلایت پیاده کن

علي حسني

شعر مدح امام زمان عج



من دل شکسته ام تو چرا گریه می کنی؟

داری کدام بغض مرا گریه می کنی؟

گریان غروب ها به کجا خیره می شوی؟

هر روز صبح زود چرا گریه می کنی؟

دارم برای غربت تو گریه می کنم

داری برای غربت ما گریه می کنی؟

عمری ست از تو غافلم و تو برای من

شب های جمعه پیش خدا گریه می کنی

دلشوره های امشب من بی دلیل نیست

سر بر کدام خاک؟ کجا گریه می کنی؟

این ابرها همیشه که باران نمی شوند

شاید تو بغض کرده ای یا گریه می کنی

...

برگشته ایم خسته و شرمنده و فقیر...

یا ایها العزیز....

چرا گریه می کنی؟


استادحسن بياتاني

شعر مدح امام زمان عج ورود به ماه رمضان


این روزها همه ی نگاه ها به آسمان است

همه جا صحبت از ماه است
همه دنبال ماه می گردند
بعضی ها هم در جستجوی ماه به بیابان ها می روند
بعضی ها می گویند با چشم غیر مسلح ماه قابل رؤیت نیست
همه منتظر یک خبرند؛
خبری از رؤیت ماه...

.

این روزها اولیاء خدا چشم هایشان را مسلح کرده اند؛
به سلاح اشک ...
و به آسمان چشم دوخته اند
و حلول ماه عالمتاب را انتظار می کشند

امروز یا فردا،
حلول ماه قطعی است... .

استادحسن بیاتانی

شعر ماه رمضان

الحق کریمان سفره ای پر نور دارند

در آن غذاهای لذیذی می گذارند

الحق غذای روحی ما دست آنهاست

آنها به جز اکرام که کاری ندارند

الحق کریمان زحمت بی حد کشیدند

تا نام قلب عاشقان را دل گذارند

آنان برای دادن یک نان و خرما

بر مرکب جود و سخا هر شب سوارند

الحق کریمان یک یه یک صیاد قلبند

حق ده بگویم که همه اهل شکارند

آنها برای دست گیری از گداها

یک یک تمام لحظه ها را می شمارند

من هم گدایم یک نظر بر من بینداز

الحق گداها با غم عشقت خمارند

شکر خدا مادر پدرهامان از اول

ملکیت ما را به دستت می سپاراند

آقا خزان ها گشته طولانی نگاهی

با گوشه چشم تو خزان ها هم بهارند

جعفر ابوالفتحی

 

شعر ماه رمضان


ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش

ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش

تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار

پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش

از عشق مجازی نشود کام تو حاصل

از عشق بتان بگذر و دیوانه ما باش

بیگانه شو از دیده که نادیده ببینی

بیزار تو از دیده بیگانه ما باش

باز است در رحمت ما رحم به خود کن

در دام نیفتاده بیا دانه ما باش

این کهنه خرابات چرا می کنی آباد؟

بگذر تو ز آبادی و ویرانه ما باش

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز

یک ماه بیا معتکف خانه ما باش

هر در که زدی دست رد آمد به جوابت

پس منتظر پاسخ جانانه ما باش

ژولیده مشو ریزه خور سفره اغیار

مهمان منی بر سر پیمانه ما باش

ژوليده نيشابوري

 

شعر ماه رمضان


شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

قدری شبیه مادر سادات می شویم

 

از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

تا معتکف به کنج خرابات می شویم

 

ما آمدیم تا که گرفتارمان کنی

زلفی نشان دهی همه اثبات می شویم

 

لب وا نکرده برگه ی عفو تو می رسد

از این همه گذشتن تو مات می شویم

 

این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد

در عمر خویش خرج مکافات می شویم

 

ذکر "علی علی" است که آزادمان کند

وقتی اسیر دام بلیات می شویم

 

حق من است تا بزنی ام ، نمی زنی

با چشم رحمت تو مراعات می شویم

 

با روضه ی حسین ز بس گریه می کنیم

غافل ز عرض کردن حاجات می شویم

 

هر چه صلاح ماست به کشکول مان بریز

ورنه گدا به شیوه ی عادات می شویم

 

در پیش روزی است که انگشت بر دهان

حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم

 

باور نمی کنیم که با بودن حسین

در آتش عذاب مجازات می شویم

 

تا مرگ ما رسد ، علی از راه می رسد

آماده پس برای ملاقات می شویم

 

رضا رسول زاده

شعر ماه رمضان


آمدم تا كه از اين وضع نجاتم بدهي

از عذابت برَهاني و براتم بدهي

 

تو غَني هستي و من از همه محتاج ترم

مستحق نيستم آيا كه زكاتم بدهي؟

 

كرم توست كه آورده مرا تا اينجا

پس فقط دست خودِ توست ثباتم بدهي

 

ديدي اين نفْس چه بازيچه‌ي شيطانم كرد؟!

آمدم خاتمه‌اي بر هَمَزاتم بدهي

 

خيلي از سختيِ جان كندنِ خود مي‌ترسم

دارم امّيد نجات از سَكَراتم بدهي

 

تو اگر اشك دهي گريه كنم نذر حسين...

چه نيازي‌ست دگر آب حياتم بدهي

 

قصه‌ي زندگي‌ام را برسان تا اينكه...

مرگ را در سفري به عتباتم بدهي

 

 علي صالحي

شعر مدح امام زمان عج


غزل شدم به هوایت پر از طنین صدایت
و واژه واژه شکفتم به لطف حال و هوایت

به وزن نغمه ی باران به سبک شعر خراسان
غزل شده ست چه آسان دل شکسته برایت

تمام قافیه ها را کشیده ای به تماشا
تو با دو چشم و دو ابرو و گیسوان رهایت

تو یا اصالت شعری و یا نهایت شعری
و یا قیامت شعری به اختلاف روایت

تو ای طراوت جاری! کم از بهار نداری
به شوق این که بباری، زمین نشسته به پایت

سکوت بودم اگرچه ولی به شوق تو امشب
غزل شدم به هوایت پر از طنین صدایت

قاسم اردكاني