شعر شهادت امام صادق ع


می سوخت بین شعله ها بال و پر تو

آتش نشد شرمنده از موی سر تو

از نعره مستانه یک نامسلمان

آن شب پرید از خواب شیرین دختر تو

دست خدا را باز بستند این جماعت

آقا چه خالی بود جای مادر تو

با رفتن تو آسمان هم گریه می کرد

آن شب نبود عمامه ای روی سر تو

پای برهنه پشت یک مرکب دویدن

نگذاشت نایی در میان پیکر تو

در کوچه های خلوت شهر مدینه

تنها غریبی بود یار و یاور تو

دیدند خیلی داغدار کربلایی

شام غریبان شد به پا در محضر تو

جای هزاران سجدۀ شکرانه دارد

خنجر نیامد بر ضریح حنجر تو

محمدحسین رحیمیان

شعر شهادت امام صادق ع

منی که بر همه عالم گره گشا بودم

میان موج مصیبات مبتلا بودم

همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است

به وقت فتنه چه بی یار و آشنا بودم

کنار منبر من مکتب جدید زدند

در آن غبار زمان چشمۀ هدی بودم

حیققت همه قرآن میان قلب من است

منم که بر همۀ خلق رهنما بودم

شبی که از همه سو ریختند در خانه

فقط به یاد غریبیِ مرتضی بودم

قیام داشتم و ناگهان زمین خوردم

سحر که غرق مناجات با خدا بودم

در آستانۀ در صورتم به جایی خورد

اسیر ضربۀ سیلیِ بی هوا بودم

میان کوچۀ باریک گیر افتادم

شبیه مادر خود زیرِ دست و پا بودم

همین که شعلۀ آتش به دامنم افتاد

نفس نفس زدم و یاد خیمه ها بودم

اگرچه شکر خدا دختری نسوخت ولی

به یاد شام غریبان کربلا بودم

سرم برهنه، شبانه کسی ندید چه شد

به یاد شام و نظرهای بی حیا بودم

کمی ز روضۀ گودال بر سرم آمد

به گیسوان پریشان چو در نوا بودم

نخورد یک نوک نیزه به پیکرم اما

به یاد قاری بالای نیزه ها بودم

قاسم نعمتی

شعر شهادت امام صادق ع

در راه خـداونــد خـريـدي تـو بـلا را

بــر جامعه آموخته اي درس وفا را

شد شيعه ي اثني عشري زنده زنامت

دادي تـو حيات ابدي مذهب ما را

-----

اي حـضـرت صـادق سـر و جانـم بـفـدايت

دريـاب دلي را كه نِشسته است به پايت

من بـر در ايـن خانـه گدا بـوده و هـسـتم

اي يـوسف زهـرا مـددي كـن بـه گـدايـت

اصغر چرمي

شعر شهادت امام صادق ع


من خادم دربار توام مهدي جان

در سايه ي ديوار توام مهدي جان

در روز شهادت امام صادق(ع)

لب تشنه ي ديدار توام مهدي جان

اصغر چرمي

شعر شهادت امام صادق ع


مذهب پاك شما الگوي عشقُ بندگيست

هــر كــلام نـابـتـان نـــور چـراغ زندگيست

ذوالجلاليد و جهان مبهوت اجلال شماست

علم بي نور شما هم باعث شرمندكيست

اصغر چرمي


شعر شهادت امام صادق ع


ديده ها تا به ابد در غمتان گريان است

اشك روز و شب ما موهبت يزدان است

چشم عشاق شده خيره به دستان شما

صحن دل منتظر آمدن باران است

لاعلاج است تب عشق شما در سر من

چقدر درد عزيزيست كه بي درمان است

سهمم از مهريه ي مادرتان ناچيز است

قطره اشكيست كه برچهره ي من مهمان است

حرف از مهريه و كوچه وُ آب آمده است

اصلاً انگار فلك در غم او نالان است

حسّ سرماي زمستان به دلم رخنه نمود

اين چه حاليست خدا در دل تابستان است؟

نكند باز كسي فزتُ و ربّي گفته

يا كه در كوچه ي غربت بدني لرزان است

گفت منصور تو را مي كشد از بغض درون

يارب انگار فلك بر سر اين پيمان است

بارالاها فرج مهدي ما را برسان

اين دعا ذكر لب دائمي ياران است

اصغر چرمي

شعر شهادت امام صادق ع


دل ز داغ غم تو شعله كشيد آقاجان

تا عدويت به سوي خانه دويد آقا جان

بشكست قلب مرا ظالم دون وقتي كه

نيمه شب از روي ديوار پريد آقا جان

يادم آمد روضه ي مادرتان آنــدَم كه

شعله در دست به آن خانه رسيد آقا جان

جان عالم بفداي قطره ي اشك شما

كه گُهربار روي گونه چكيد آقا جان

شرر سينه ام افروخته شد وقتي كه

سوزش زهر صداي تو بُريد آقا جان

اصغر چرمي

شعر شهادت امام صادق ع

السلام عليك يا اباعبدالله يا جعفرابن محمد ايها الصادق ياابن رسول الله

حضرت صادق همان آئينه ي روي خداست

نـور علمش تـا قيامت بر خلائق رهنماست

كوچه هاي دل پر از عطر حضورش مي شدند

در مسير لطفشان گويي هياهويي بپاست

نيمه شب با دست بسته ، پاي خسته ، واي من

جُرم او احياي آيـيـن عليِّ مــرتـضـي ست

از مـديـنـه نـالـه ي واغـربـتـا آيـد به گوش

گـوئـيـا شـهـر پيمبر در عزايش كـربلاست

كــربــلايـي شــد امـــامِ صـادقِ آل عـبـا

قلب شيعه تا قيامت در عزايش نينواست

اصغر چرمي

شعر شهادت امام صادق ع


دل دریایی ام دریای خون شد

پر از انّا الیه راجعون شد

هوا را از جفا لبریز کردند

برای عشق دندان تیز کردند

خدایا جای ما را غصب کردند

به جایش تخت خود را نصب کردند

غضب های خدا را هم خریدند

محبت را به مسلخ می کشیدند

به پای حرفشان صادق نبودند

به خویشاوندی ام لایق نبودند

من آنم که نبی را جانشینم

برای دست ها حبل المتینم

من آنم که فلک غرق تماشاست

مَلَک گوید که این فرزند زهراست

من آن نورٌ علی نورم که فرمود

تمام خلقتم از نور او بود

منم گنجینه ی اسرار توحید

منم باران، منم دریا و خورشید

منی که عالمی را دست گیرم

میان بند نااهلان اسیرم

دو دست ظلم بر در آتش انداخت

همانی که به مادر آتش انداخت

درِ آتش گرفته کنده شد باز

هوا از بوی دود آکنده شد باز

قدم های ستم در خانه وا شد

درون خانه هم آتش به پا شد

 و اهل خانه آتش را که دیدند

از این حجره به آن حجره دویدند

یکی از دخترانم دامنش سوخت

خودم دیدم یکی از تب تنش سوخت

سر سجاده بودم، که کشیدند

زمین خوردم، جلالم را ندیدند

مرا چون صید تا ویرانه بردند

چه گویم، با لباس خانه بردند

دو دستم بسته بود و می کشاندند

مرا دنبال مرکب می دواندند

چرا حرف دواندن پیش آمد

پیِ مرکب کشاندن پیش آمد

میان کوچه بودم یادم آمد

که باد تند روی برگ را زد

برای کودکی اینگونه سخت است

کبودیِّ به روی گونه سخت است

سه ساله گر بُوَد رویش لطیف است

نکش نامرد گیسویش لطیف است

دو گوش پاره تاوان چه چیزی ست

غم سیلی به جبران چه چیزی ست

نیندازیدش از مرکب، نحیف است

توان استخوان هایش ضعیف است

دو قطره آب... خشکیده لبانش

کمی رحمی بر این لکنت زبانش

ع...ع...عمّه تنم آتش گرفته

دا...دا...دا...دامنم آتش گرفته

همه پیر و جوان و کودک ما

(اسیرِ) ظلم دنیا شد، خدایا !!!

حميدرمي

شعر شهادت امام صادق ع


آن که با همت او دین خدا تضمین بود

صادق آل رسول و گل باغ دین بود

مکتب علم از او قدر و شرف پیدا کرد

شجر پر ثمر باغ گل یاسین بود

بس که در ذائقۀ علم حلاوت می ریخت

شرح هر نکته ای از لعل لبش شیرین بود

نه عجب گر که خدا را همه جا او می دید

چشم او چشم خدا بود و حقیقت بین بود

همره عرش نشینان همه شب در محراب

شاهد حال و مناجات شبش پروین بود

دیده ای داشت که خون جگر از آن می ریخت

دامنی داشت که از خون جگر رنگین بود

گاه از کرب وبلا گه ز مدینه غم داشت

دل آزرده و غمدیدۀ او خونین بود

همه شب شمع صفت از غم زهرا می سوخت

اشک بر آتش غم های دلش تسکین بود

ای دریغا گل گلزار علی را چیدند

بشکند دست ستمگر که چنین گلچین بود

گرچه کردند گل فاطمه را پرپر، لیک

هستی از این گل پرپرشده عطر آگین بود

تازه شد گر که«وفائی» غم او بار دگر

غم او در دل هر شیعه غمی دیرین بود

سيدهاشم وفائي

شعر شهادت امام صادق ع


وسط شهر نبی غوغا بود

روضه در قامت عاشورا بود

همه جا بوی مصیبت می داد

باز هم فصل غم دنیا بود

روضه خوان بود دل بی تابت

گریه کن مادر تو زهرا بود

خانۀ آل علی بود که باز

شعلۀ آتش در بالا بود

زن و فرزند تو در خانه و ترس

در نگاه همگی پیدا بود

کف پایت همه تاول زده بود

حرف از دخترکی تنها بود

دختری که همه جا دنبال

نیزه داران سر بابا بود

وحيدمحمدي

شعر شهادت امام صادق ع


بازهم بی کسی یک آقا

باز هم ماجرای دست و طناب

پیش چشمان آسمانی ها

باز شهر مدینه گشته خراب

 

باز هم زنده شده در این کوچه

قصه ی تلخ آتش و خانه

خودشان را به زور جا کردند

شعله ها روی بال پروانه

 

آبرو دار این دیار چرا ؟

شده بی تکیه گاه و بی یاور

نا نجیبانه سوی او آمد

بی کسی و غریبی حیدر

 

پیرمرد قبیله شد هدفِ

آتش و تازیانه و تهدید

مَرد ها مرده اند در این شهر

به غریبیش دشمنش خندید

 

حرمت کعبه ی مدینه شکست

تا شده ظالمانه زانویی

شکر حق در میان این خانه

بار شیشه نداشت بانویی


بی خدا ها نگه نمی دارند

حرمت سن و سال آقا را

وای من باز هم در آوردند

اشک های دو چشم زهرا را

 

بچه های سقیه در دل شب

«عزت و احترام را بردند »

پا برهنه بدون عمامه

وحشیانه امام را بردند

 

بس دویده به پشت یک مرکب

نفس پیرمرد گشته تمام

قد او را خمیده تر کرده

ناسزا و جسارت و دشنام

 

کربلا را به چشم خود می دید

روضه خوان امام کرببلا

کرده داغ رقیه را زنده

پشت مرکب دویدن آقا


محمدحسين رحيميان

شعر شهادت امام صادق ع



شوق ماندن دگر از چشم کبوتر افتاد

 گریه می کرد که در سجدۀ آخر افتاد

 بی هوا شعله کشیدند، که بالا می رفت

بی هوا پنجه کشیدند، که با سر افتاد

 چشم هایش نگران بود به گیسوی کسی

 این چنین بود که تا کوچه مکرر افتاد

 خوب شد پشت سرت کاسۀ آبی نشکست

 یک قدم مانده به پهلوی شما، در افتاد

 دود نگذاشت که چشم تو تماشا بکند

از سر دخترکی سایه ی معجر افتاد

 ناگهان یاس کبود از دهنت می ریزد

نظر سنگ که بر سورۀ کوثر افتاد

 باز لا یَوم کَیومک دو لبت را سوزاند

چشمت انگار به دندانه ی خنجر افتاد

 نفسی تنگ شد و سینه به خس خس افتاد

گذر چکمه ای انگار به حنجر افتاد

 کوچه انگار همان کوچه، همان گودال است

 روضه ی مختصری خواندی و....مادر افتاد

محمدمعاذاللهي پور

شعر شهادت امام صادق ع


تنها نشد ز زهر ستم آب، پیکرت

یک عمر ریخت آتش اندوه بر سرت

هر روز بود روز تو از دود آه شب

هر لحظه ریخت خون دل از دیدۀ ترت

چشمت ز دور بود به ذریّۀ رسول

بردند سوی مقتلشان از برابرت

آن شب که شعله گشت ز کاشانه ات بلند

یاد آمد از شکستن پهلوی مادرت

بردند دست بسته تو را چون علی، ولی

سیلی نخورد پشت در خانه همسرت

خصمت نگاه داشت سه ساعت به روی پا

دیگر نبود بسته دو بازوی خواهرت

تیغ ستم سه بار به قتلت کشیده شد

دیگر نخورد چوب به لب های اطهرت

بودند اهل بیت تو بعد از تو بس عزیز

دیگر اسیر خصم نگردید دخترت

این غم مرا کشد که به شهر مدینه نیست

جز بوسۀ نسیم به قبر مطهّرت

غربت نگر که  پشت در بستۀ بقیع

صورت نهد به دامن دیوار، زائرت

در حیرتم چگونه کفن شد جنازه ات

چیزی نمانده بود از اندام لاغرت

میثم گدای توست مرانش ز کوی خویش

     ای مهر و مه، دو خاک نشین سائل درت     

استادسازگار

شعر شهادت امام صادق ع


هزار جام محبت به غربتت تقدیم

هزار غنچه عطوفت به تربتت تقدیم

سلامت است تشیّع ز رنج دیدن تو

سلام خاصِ الهی به همّتت تقدیم

در آن زمانه ی تاریک جهل ای خورشید

تو نور علم نمودی به امّتت تقدیم

شبی نبود که همیان کهنه ات نکند

به سائلان مدینه کرامتت تقدیم

بپای روضه ی تو سالیانه یک دفعه

بهار اشک شود بر مصیبتت تقدیم

تو را شبانه کجا پا برهنه می بردند؟

سرشک دیده و دل ها به غربتت تقدیم

خدا نکرده به کوچه مگر زمین خوردی؟

هزار آیه شفا بر جراحتت تقدیم

به جای حرف جسورانه که نثارت شد

سرود مهر به قلب پر عصمتت تقدیم

به جای سرزنش دست سیلیِ گلچین

تمام بوسه ی گل ها به ساحتت تقدیم

زمان خوردن سیلی نسیم شاهد بود

سلام یاس نبی شد به غیرتت تقدیم

بیا و بانی یک سفره ی حسینی باش

ثواب روضه ی جدت به خدمتت تقدیم

همانکه تشنه سر از پیکرش جدا کردند

حسین آنکه سرش را به نیزه ها کردند

سيدمحمدميرهاشمي

شعر شهادت امام صادق ع



خسته و سالخورده‌ی ایام

دیگر از پا به بستر افتاده

به زمستان رسیده پائیزش

گل یاسی كه پرپر افتاده

 

بعد یك عمر آخر پیری

چه بلایی‌ست آمده به سرش

چه شده هر نفس برون ریزد

از دهان پاره پاره‌ی جگرش

 

لحظه‌ی آخر است و در بستر

گاه با گریه گاه با لبخند

تلخ و شیرین تمام خاطره‌ها

از برش می‌روند و می‌آیند

 

یادش آید ز روزگار چه قدر

سختی و زحمت و بلا دیده

بارها خانۀ زندگیّ‌اش را

در هجومی ز شعله‌ها دیده


آه از آن لحظه‌ای كه نامردی

با لگد دربِ خانه را وا كرد

ناگهان در میان دود آقا

یادی از روضه‌های زهرا كرد

 

زیر لب شكوه دارد از دنیا

چه كسی دیده در سیاهیِ شب

دست بسته پیاده پیری را

بدوانند در پیِ مركب

 

قطره قطره گلاب اشكش را

بر روی خاك كوچه می‌افشاند

خسته كه می‌شد و زمین می‌خورد

روضه‌های رقیه را می‌خواند

علي صالحي

شعر شهادت امام صادق ع


گرچه غمم به شدت مولا نمی شود

این ریسمان ز گردن من وا نمی شود

پیری که هیچ غربت و حتی امامتم

مانع برای کینۀ اعدا نمی شود

یک ذره هم رعایت حال مرا نکرد

ورنه به سادگی که کمر تا نمی شود

یک یک مصائبم به خدا مثل مادر است

گرچه یکی مصیبت زهرا نمی شود

آتش زدند باز دوباره به این حرم

اما شبیه خانۀ طاها نمی شود

گفتم امان بده که عبایی به تن کنم

یک لحظه صبر ! گفت که اصلاً نمی شود

پایی که طعم خار بیابان چشیده است

دیگر برای صاحب خود پا نمی شود

گاهی نماز نافله در راه خواندنی ست

وقتی بساط سجده مهیا نمی شود

گرچه گهی مصائب من مثل عمه است

اما نصیب من که تماشا نمی شود

دیگر مرا به سیلی و با کعب نی نزد

این ظلم جز به زینب کبری نمی شود

با آن همه ملازم و با آن همه مرید

هرگز امام این همه تنها نمی شود

محمودژوليده

شعر شهادت امام صادق ع


عاشقم از تبار سلمانم

زیر دین محبتت باشم

آمدم تا تمامی عمرم

دست بر سینه خدمتت باشم

 

جان من از ارادتت لبریز

محو تو غرق نور خواهم شد

امرکن روی چشم یا مولا!

وارد در تنور خواهم شد

 

پای دَرست ملائکه حاضر

نَفَس تو زُراره می سازد

یا هزاران هُشام را چشمت

می کند تا اشاره، می سازد

 

درس امروز می شود تعطیل

مرثیه خوان رسید گریه بکن

مجلس روضه مجلس درس است

ابن عفّان رسید گریه بکن *

 

شانه هایت به لرزه می افتند

وسط گریه می روی از حال

وسط روضه ی لب تشنه

وسط روضه ی سر و گودال

 

جدّ تو شد غریب و غرقه ی زخم

بین گودال دست و پا می زد

هیچ کس یاری اش نکرد او هم

مادر خویش را صدا می زد

 

وسط روضه های مرثیه خوان

صحن چشمت شبیه دریا شد

ضجه هایت بلند شد تا که

شمر از روی سینه اش پا شد


راستی چند روز قبل از این

خانه ات را چرا شراره زدند

دل تو غرق زخم بود ولی

روی زخمت نمک دوباره زدند

 

چه شد آن شب که حرمت تو شکست

بی عمامه چرا تو را بردند

پا برهنه، شبانه، بین نماز

بی خداها کجا تو را بردند؟

 

مو پریشان شدی در آن کوچه

گرد و خاکی شده است پیرهنت

چه بگویم که خاک بر دهنم

بین کوچه کشیده شد بدنت

 

درد پهلو برید امان تو را

تا در آن کوچه ها تو را بردند

صفحه ی روضه ها عقب برگشت

مادرت را چقدر آزردند...

محسن حنيفي

شعر شهادت امام صادق ع


گرچه وجودم را شرار نار سوزاند

کی سینه ام را حملۀ اغیار سوزاند؟

من بین شعله بودم و یاران همه خواب

قلب مرا این غفلت انصار سوزاند

با آنکه خواندم ذکر «حرِّم شیبتی» را

اما تمام صورتم را نار سوزاند

من تازه فهمیدم چرا مادر جوان مُرد

پهلوی من را هم نوک مسمار سوزاند

با پای عریان چون دویدم در پی او

گلبرگ پایم را فشار خار سوزاند

مُردم ز غیرت لحظه ای که ناسزا گفت!

این بد زبانی قلب من بسیار سوزاند

قاسم نعمتي

شعر شهادت امام صادق ع


آقا تو را چون حیدر کرار بردند

در پیش چشم بچه های زار بردند

تو آن همه شاگرد داری پس کجایند!

آقا چه شد آن شب تو را بی یار بردند؟

این اولین باری نبود اینطور رفتید

آقا شما را اینچنین بسیار بردند

وقتی شما فرزند ابراهیم هستی

قطعاً شما را از میان نار بردند

آن شب میان کوچه ها با گریه گفتی...

که عمه جان را هم سر بازار بردند

یاد رقیه کردی آنجا که شما را

پای برهنه از میان خار بردند

این ظاهر درهم خودش می گوید آقا

حتما شما را از سر اجبار بردند

سخت است اما آخرش تابوتتان را

آقا هزاران شیعه در انظار بردند

مهدي نظري